loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دختر شینا - بهناز ضرابی زاده

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب دختر شینا نوشته بهناز ضرابی زاده توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

"دختر شینا" کتابی دربرگیرنده ی سرگذشت زندگی همسر شهید دفاع مقدس، "ستار ابراهیمی هژیر" می باشد که در بحبوحه های جنگ میان ایران و عراق رخ داده و با استقبال بی نظیری از مخاطب رو به رو گشته است. کلیه ی محتوای این کتاب بر مبنای گفت و گوی صورت گرفته ی نویسنده با "قدم خیر محمدی کنعان" به نگارش درآمده که روایتی خواندنی را ارائه می دهد. قدم خیر محمدی کنعان، در هفدهم اردیبهشت ماه سال 1341، در خانواده ای کاملا مذهبی و اهل روستای "قایش رزن همدان" در حالی دیده به جهان می گشاید که پدرش با بیماری سختی دست و پنجه نرم می کند. اما به محض تولد ایشان، پدر به طور معجزه آسایی از بیماری خلاصی یافته و سلامتش را مجددا به دست می آورد. از همین روی، پدر، نام قدم خیر را بر او گذارده و همواره با مهر و عطوفت با دخترش رفتار می کند. با وجود تمام این مهربانی ها و بر خلاف میل و خواسته ی قدم خیر، والدینش به او اجازه ی رفتن به مدرسه و کسب تحصیل را نمی دهند چرا که کلاس ها مختلط برگزار شده و معلم مدرسه نیز مردی جوان می باشد. سال ها از پی هم می گذرد و او روز به روز  بزرگ تر می شود. در یکی از همین ایام، هنگامی که از خانه ی عمویش به سمت خانه ی پدری اش بازمی گردد با "صمد" رو به رو گشته و همین یک نگاه این پسر جوان را عاشق و دل بسته ی قدم خیر می کند. (صمد نام واقعی شهید ابراهیمی هژیر است، درواقع، نام او و برادرش "ستار"، در شناسنامه اشتباه ثبت شده اما اطرافیان با همان نام های اصلی مورد خطاب قرارشان می دهند.)  بعد از این دیدار رفت و آمدها به خانه ی دختر قصه آغاز گشته و او را وارد مرحله ای جدید از زندگی اش می کند.


برشی از متن کتاب


یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ‌ها را توی سفره می ‌چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیوش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ‌ام.» نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یک ‌دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید و روی یک دست بلندش کرد. به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم. گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک‌ ماهش نشده. دیوانه ‌اش می ‌کنی!» می‌ خندید و می‌ چرخید و می‌ گفت: «خدایا شکرت، خدای شکرت!» آمد جلو سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می ‌آید. امام دارد می‌ آید. الهی قربان تو بچه ‌ات بروم که این ‌قدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت. ماتم برده بود. گفتم: «کجا؟!» گفت: «می ‌روم بچه ‌ها را خبر کنم. امام دارد می ‌آید!» گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنه ‌ام.» برگشت و تیز نگاهم کرد و گفت: «امام دارد می ‌آید. آن ‌وقت تو گرسنه ‌ای؟! به جان خودم من اشتهایم کور شد. سیر سیرم.» .... خیلی از شب گذشته بود که باصدای در از خواب پریدم. صمد بود. صبح زود که برای نماز بلند شدم. دیدم دارد ساکش را می ‌بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «کجا؟!» گفت: «با بچه ‌های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد می ‌آید.» یک‌ دفعه اشک ‌هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانه ‌مان را بسازیم، می ‌آیم و توی قایش [روستایی در اطراف همدان] کاری دست و پا می ‌کنم، نیامدی. من که می ‌دانم تهران بهانه است. افتاده ‌ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از اینجور حرف ‌ها. تو که سرت توی این حرف‌ ها بود، چرا زن گرفتی؟! زن گرفتی که این طور عذابم بدهی؟ من چه گناهی کرده ‌ام؟» خدیجه با صدای گریه ی من از خواب بیدار شده بود و گریه می‌ کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست می‌ گویی. هرچه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جم خوردم، هرچه دلت خواست بگو.» بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شده ‌ای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.» با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می ‌شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...» چشم‌ هایش سرخ شد و گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی‌ شود؟! بی‌انصاف! اگر تو دلت برای من تنگ می ‌شود، من دلم برای دو نفر تنگ می‌ شود.» خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیس خیس بود...

(خاطرات قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) نویسنده: بهناز ضرابی زاده انتشارات: سوره مهر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دختر شینا - بهناز ضرابی زاده" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل