loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب خیابان وحشت 12 (راز پریان)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب راز پریان جلد دوازدهم از مجموعه ی خیابان وحشت اثر تومی دونبوند و ترجمه ی سید حبیب الله لزگی از نشر ذکر به چاپ رسیده است.

در این داستان "لوک" و دوستانش "ریسوس" و "کلو" باید جمجمه ی متعلق به "فیمر"، یکی از پدران موسس خیابان وحشت، را به مقبره اش برگردانند. آن ها خود را به ورودی مقبره می رسانند اما هر چه تلاش می کنند نمی توانند آن را باز کنند، و از "دوگ" که یک زامبی است و در زیر زمین زندگی می کند کمک می خواهند تا به زیر مقبره برود و راهی برای ورود پیدا کند، اما مقبره از آنجا هم نفوذ ناپذیرمی باشد. حتی "ریان" که یک روح است نمی تواند وارد مقبره شود، گویی حفاظی نامرئی دورتادور مقبره را احاطه کرده و آن را غیر قابل نفوذ کرده است. یک پری به نام "توینکل" به آنان می گوید که تنها یک جن قوی می تواند به کمکشان بیاید تا طلسم مقبره شکسته شود. لوک و دوستانش به سراغ "ایفا اِورول" می روند او تنها کسی است که می تواند در باز شدن مقبره به آنان کمک کند، اما خواهرش به همراه دختر کوچکش به تازگی از استرالیا آمده اند و ایفا وقت همراهی گروه سه نفره را ندارد. زمانی که آن ها در حال راضی کردن ایفا هستند، اتفاق عجیبی رخ می دهد و ... .

مجموعه ی "خیابان وحشت" رمانی هایی ویژه ی نوجوانان در ژانر کمدی - ترسناک می باشد. "لوک واتسون" پسر نوجوانی است که به گرگینه تبدیل می شود و همراه والدینش به اجبار به خیابان وحشت فرستاده می شود. این خیابان محل زندگی اشباح، خون آشام ها، پریان، جادوگران، زامبی ها، ... و مملو از چیزهای عجیب و ترسناک است. لوک تصمیم می گیرد به کمک دوستانش "ریسوس نگتیو"، پسری که تظاهر می کند خون آشام است و "کلو فر" دختری که یک مومیایی مصری می باشد، شش یادگاری از موسسان خیابان وحشت را پیدا کنند و با کنار هم گذاشتن آن ها راه خروجی خیابان را باز کنند تا پدر و مادر لوک بتوانند به دنیای معمولی برگردند. زمانی که آن ها موفق به انجام این کار می شوند، دیگر پدر و مادر لوک حاضر نیستند از محل زندگی جدیدشان جدا شوند. اما حال که راه خروج باز مانده است عالی جناب "اُتو اسنیر" صاحب خانه ی شرور خیابان وحشت از افراد معمولی پول می گیرد تا آن ها را برای بازدید از عجیب ترین انسان ها به خیابان وحشت ببرد. لوک و دوستانش تصمیم می گیرند تا یادگاری ها را به صاحبان اصلی اش برگردانند تا به این شکل راه خروجی دوباره بسته شود و خیابان وحشت برای ساکنینش محلی امن باقی بماند.

 


برشی از متن کتاب


حمله لوک، ریسوس و کلو در داخل دریچه ی جادویی یک منظره ی زیبا از جنگلی را دیدند. پرتوهای خورشید از بین شاخه های درختان می تابید و محوطه ی باز جنگل را روشن می کرد. پرندگان با شادی آواز می خواندند و چهچه می زدندچند آهو روی راهی که از آجر قرمز درست شده بود، می خرامیدند. راه ادامه داشت و در افق ناپدید می شد. سرانجام ریسوس گفت: «هیچ شباهتی به منطقه ی جنگی ندارد.» کلو به پنجره ی روی هوا دست زد و گفت: «فکرش را هم نمی کردم که دریچه ی جادویی چنین منظره ای را نشان بدهد.» جرقه های صورتی رنگ در اطراف دریچه ی جادویی که تازه به سرزمین پریان باز شده بود، می درخشید. کلو ادامه داد: «خیلی جذاب و باصفا است.» توینکل این دریچه جادویی را در پشت فروشگاه اورول باز کرده بود. اما وقتی لوک پرسید دریچه به کدام قسمت از سرزمین پریان باز می شود، توینکل دوباره گریه اش را شروع کرد. لوک پرسید: «چی یادت آمد؟» و دو پروانه را دید که مشغول رقصیدن در جنگل  بودند: «برویم تو؟ امن است؟» به عنوان جواب، چنگلینگ از آغوش کلو بیرون پرید و وارد دریچه جادویی شد. او در محوطه ی باز جنگل مشغول چیدن گل و تاتی تاتی شد. کلو گفت: «انگار دیتو فکر می کند جای امنی است.» ریسوس با اخم پرسید: «دیتو دیگر چه کسی است؟» کلو سرش را تکان داد و گفت: «او که پوپی واقعی نیست. ما هم که نمی توانیم دائما او را چنگلینگ صدا بزنیم. من فکر کردم نامی برایش انتخاب کنیم. دیتو خوب است؟» -چرا دیتو؟ کلو گفت: «این اسم خیلی به او می آید. دیتو یعنی کپی یک چیز. او هم کپی پوپی است.» ریسوس گفت: «معنی اش را می دانم. آن قدرها هم که فکر می کنی احمق نیستم.» و بعد اخم هایش توی هم رفت که نکند به خودش توهین کرده باشد. کلو چشم هایش را چرخاند و به دنبال دیتو وارد دریچه ی جادویی شد. او می خواست تا دیتو خیلی دور نشده به او برسد. لوک و ریسوس هم وارد شدند و همه با هم در جاده ای که با آجر قرمز ساخته شده بود، پیش رفتند. نیم ساعت بعد، بچه ها به پلی رسیدند که آب زلال و شفافی در زیر آن جریان داشت. بچه ها تصمیم گرفتند کمی در آنجا استراحت کنند. کنار آب نشستند و مشغول تماشای دیتو شدند که سنگ ریزه پیدا می کرد و آن ها را توی آب می انداخت. کلو آهی کشید و گفت: «چه سرزمین زیبایی است.» ریسوس موافق بود: «ما همیشه به بدترین جاها می رفتیم.» بعد به لوک نگاه کرد و ادامه داد: «مخصوصا از وقتی که با تو آشنا شدم.» لوک خندید، کتاب راهنمای ع.ف.ر.ی.ت را از جیبش بیرون آورد و گفت: «بعید به نظر می رسد در این جا اتفاق بدی بیفتد. نمی دانم چرا توینکل نگران بود و گریه می کرد؟ این جا هم زیبا است و هم آرام.» ساموئل اسکیپسون از روی جلد کتاب گفت: «اگر از من بپرسید می گویم بیش از حد آرام است. سال ها قبل، یک بار به این سرزمین آمدم. منطقه ی شلوغی بود. پریان در اطراف پرسه می زدن. گروهی حمام آفتای می گرفتند. گروهی برای خرید به بازار می رفتند. این طور خالی نبود.» ...    

نویسنده: تومی دونبوند مترجم: سید حبیب الله لزگی انتشارات: ذکر  

تومی دونبوند


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب خیابان وحشت 12 (راز پریان)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل