loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب خواهران تاریک - افق

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
195,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب خواهران تاریک نوشته مهدی رجبی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

نیما، پسری کم حرف و بسیار با هوش است که همراه پدر و مادرش عازم یکی از شهرهای شمالی کشور می شوند تا به دیدن دوست قدیمی مادرش، میترا بروند. مادرش پس از شانزده سال، چند هفته‌ی پیش خیلی اتفاقی خاله میترا را دیده و دعوت او به ویلایشان در یکی از روستاهای شمال را قبول کرده بود و حالا برای  دیدن او و خانواده اش عازم سفر شده بودند. میترا، دختری نه ساله به نام تارا دارد و به تازگی از تهران به خانه‌ی جدیدش نقل مکان کرده است. وقتی نیما و خانواده اش به آن جا می رسند، در ابتدا از رفتارهای سرد و عجیب سارا و همسر میترا، دخترشان تارا متعجب می شوند؛ کم کم پدرهای خانواده با هم ارتباط برقرار کرده و روابطشان کمی گرمتر می شود. نیما سعی می کند با دختر خانواده ارتباط دوستانه ای برقرار کند ولی تارا بسیار گوشه گیر است و اصلا با کسی حرف نمی زند. خانواده‌ی میزبان به نظر نیما که پسر کنجکاوی است، عجیب و پیچیده به نظر می رسند، او سعی می کند سر از کار آن ها دربیاورد و در کند و کاوهایش به لوازم جراحی و چند کتاب و دست نوشته در مورد کالبد شکافی برمی خورد؛ ضمن این که از طبقه‌ی بالای خانه صداهای عجیبی به گوشش می رسد که دیگران نمی شنوند، حضور موجود مرموزی غیر از خانواده‌ی خاله میترا و خودشان را در خانه حس می کند؛ به دنبال آن، وقتی تارا پرده از حقایقی برداشته و رازی را با او در میان می گذارد، نیما به دنبال کشف حقیقت، وارد دنیایی مرموز و خطرناک می شود...

 


برشی از متن کتاب


بوی علف های تازه چیده شده می‌خورد زیر دماغم. آن پایین، زمین‌های یک شالیزار را با دقت به مربع های کوچک تقسیم کرده اند. از آن فاصله شبیه جدول سودوکو به چشم می‌آیند. آدم ها تو بعضی از مربع ها وول می خورند، مثل اعداد. می زند به سرم سودوکو را حل کنم. دست می برم طرف جیبم. یادم می افتد شلوارم خیس و مچاله افتاده تو صندوق عقب. جیب‌های این یکی تنگ اند. چشم هام را باز می کنم و وانمود می کنم تازه بیدار شده ام. مداد و کتابچه‌ی سودوکو را از تو کیف مامان برمی دارم. می روم سراغ آخرین سودوکوی متوسط. تا جایی که یادم می آید سه تا جعبه اش را قبلا حل کرده ام. اما حالا از دیدن عدد های سرخ رنگ وسط خانه های خالی وحشت می کنم. کتابچه را ورق می زنم. تمام 99 جدول کتابچه، متوسط ها، سخت ها و حتی قاتل ها پر شده اند از عدد، عددهای سرخ، درشت و واضح و خوانا. اما طوری اند که انگار یکی عجولانه و با دستی لرزان نوشته باشدشان. یکی خواسته باهام شوخی کند. حل کردن سودوکوهای قاتل کار نابغه هاست. در 81 خانه، فقط 19 کلید راهنما. ور رفتن با قاتل ها یعنی وقت تلف کردن. مغز آدم را منفجر می کند. اما وقتی 9 تا جعبه‌ی  یکی از قاتل ها را با دقت نگاه می کنم چیزی مثل برق پشت چشم هام را می‌سوزاند. همه‌ی عدد ها درست اند. همه شان تنها و تک اند، بدون تکرار. تمام ستون ها بدون نقص حل شده اند. فورا یاد آن خودنویس قدیمی ته کشو می‌افتم. جوهر قرمز... یقین دارم کار خودش است. دور و بر من هیچ کس علاقه‌ای به سودوکو ندارد. فقط سارو از سودوکو سر درمی‌آورد.نه... این موجود نابغه‌ی سودوکو است، ولی مثل یک راز از همه پنهانش می‌کند و دروغ می‌گوید، مثل تمام دروغ‌های دیگرش. می زنم روی شانه مامان. خواب و بیدار برمی‌گردد عقب. صدام می لرزد. می‌گویم: "یه نفر حلشون کرده..." کتابچه را از دستم می گیرد و بی حوصله می گوید: "چی می گی؟" می‌گویم: "کار شوهرشه... سارو..." بابا غضبناک از تو آینه نگاه می کند و می گوید: "می خوای دور بزنم بریم سراغش؟ خب حل کنه." محلش نمی‌گذارم. بازوی مامان را می گیرم و می‌گویم: "زنگ بزن بپرس کی حل شون کرده. باید بدونم. این هارو نمیشه حل کرد." بابا می گوید: "آره زنگ بزن ببین می تونی چیزی از زیر زبون دوست جونت بکشی. من هم می خوام بدونم دخترش چرا اون حرف ها رو زده. بزن..." مامان گیج و منگ شقیقه هاش را فشار می دهد. کمی فکر می کند و بعد گوشی اش را برمی دارد و شماره می‌گیرد. منتظر می ماند و می‌گوید: "برنمی داره." گوشی را قطع می کند و سر ! سمت من: "لابد از روی راهنما حل کردهن شلوغش نکن." کتابچه را تکان می دهم. صدام بالا می‌رود: "راهنماش رو نیاوردم... کندمش..." سرگیجه گرفته ام. هیچ کدامشان حالم را نمی فهمند. کلی چیز های بی ربط به ذهنم می آیند که حتما یک ربطی بینشان هست و من نمی توانم پیدایش کنم. مامان دوباره شماره می گیرد. باز هم خبری نیست. بابا می گوید: "از اون دوتا چه انتظاری داری؟ کشتم خودمو بفهمم شغلش چیه. یه بار گفت آزاد، یه بار گفت تجارت، یه بار گفت ساخت و ساز. یه بار گفت چند ساله کار نمی کنه. می گه فعلا تلفن لازم نداره. مگه می شه؟ اصلا برا چی رفتن تو اون جای پرت زندگی کنن؟" مامان دوباره شماره می گیرد. این بار گوشی خاله میترا خاموش است. مامان می‌گوید: "تو که یه وقت چیزی به سارو نگفتی؟ شاید از چیزی ناراحت شده باشه؟" بابا نیشخند می‌زند و می‌گوید: "چرا اتفاقا! بهش گفتم چرا بابای تارا رو کشته انداخته تو چاه، همون که شیطان از توش در می آد." مامان با اخم رو برمی گرداند. اما یک لحظه همین فکر وحشتناک از سر خودش هم می گذرد. سارو را تصور می‌کنم که...    

نویسنده: مهدی رجبی انتشارات: افق


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب خواهران تاریک - افق" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل