loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب خواب باران - وجیهه سامانی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب خواب باران نوشته ی وجیهه سامانی توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.

کتاب "خواب باران" رمانی عاشقانه می باشد که مضمونی اجتماعی دارد و روایتی خواندنی را برای مخاطب شرح می دهد. شخصیت اصلی داستان، "هما"، دختری جوان و دانشجو است که در خانواده ای فقیر با اوضاعی نا به سامان و آشفته، روزگار می گذراند. وی با پسری به نام "امیر" رابطه ای عاشقانه دارد که لحظه های زندگی اش را سرشار از نشاط و امید می کند. پس از گذشت دو سال و بهانه جویی های پی در پی هما، این بار امیر قاطعانه از هما می خواهد تا خود را برای خواستگاری آماده نماید اما مطابق معمول، دختر قصه، علی رغم شدت عشق و علاقه اش به این پسر، درخواست او را رد کرده و خواستار فرصتی مناسب تر می شود. همین موضوع امیر را به شدت رنجیده خاطر کرده و موجب قهر و دلخوری اش می شود. در واقع علت این بهانه جویی های مداوم و همیشگی هما، اعتیادش به موادر مخدر و ترس از بر ملا شدن آن و سپس از دست دادن عشق زندگی اش می باشد. هما پس از قهر امیر، به ناچار نزد مادر خود رفته و با در جریان گذاشتن وضعیت ناگوارش، از او طلب یاری می نماید تا بلکه مواد را ترک کرده و سلامتش را به دست آورد. اما مادر، به محض مطلع شدن از ماجرا، به شدت عصبانی و ناراحت گشته و دخترش را کتک می زند و دقیقا از همین نقطه، ماجرای پر فراز و نشیب داستان آغاز می گردد.


برشی از متن کتاب


آسمان گرفته بود و سراسر پوشیده از ابرهای سیاه و خاکستری. هوا غبار آلود بود و سنگین. بوی باران می آمد و نسیم خشک و خنک آبان ماه با سوز به سر و صورت عابران می خورد. سرمای زود هنگام سال، نشان از زمستان سخت پیش رو داشت. هما پل های متروی ایستگاه مولوی را شتاب بالا دوید. بالای پله ها منفس کم آورد و ایستاد. خم شد و دستش را روی قفسه ی سینه اش گذاشت و فکر کرد قلبش دارد از جا در می آید. نفسی گرفت و با قدم هایی لرزان، حاشیه ی پیاده رو را گرفت و بی توجه به اطرافش شروع به دویدن کرد با انگشت های یخ زده کلاسورش را تخت سینه چسبانده بود و گاهی از شدت دل شوره آن را چنگ می زد دهانش خشک و بد طعم بود و نفس به سختی از سینه ی خشکش بالا می آمد پاهایش ضعف می رفت و از زانو به پایین کاملا بی حس بود می دانست اگر بایستد زانوهایش خم می شود و دیگر نمی تواند قدم از قدم بردارد؛ اما جای همان یک دم ایستادن و نفس گرفتن هم نبود از همان صبح که آفتاب نزده از خانه بیرون زده بود، دل شوره ی عجیبی به جانش افتاده بود. دل شوره ای که هر لحظه بیش تر شده بود، آن قدر که نتوانسته بود سر اولین کلاسش هم طاقت بیاورد و هنوز استاد از گرد راه نرسیده و سرفصل های درس آن روز را روی تخته ننوشته، بدون آن که اجازه بگیرد، از کلاس بیرون زده بود. از میان چرخ دستی ها و کارگرها و باربرهای عمده فروشی های کنار خیابان با سرعت می دوید و گاه گاه به کسی تنه می زد اما نمی ایستاد و با همان سرعت به راهش ادامه می داد و فقط صدای اعتراض و فحش و ناسزاها را می شنید که از پشت سرش به درو دیوار می خورد. دذر دلش قیامتی بر پا بود و احساس پشیمانی رهایش نمی کرد. نگرانی و دل شوره اش آن قدر بود که ضعف و گرسنگی را از یادش ببرد. از غروب دیروز تا به حال چیزی نخورده بود. آن هم بعد از کتک مفصل دیشب، که چند ساعتی بیهوش روی زمین افتاده بود. برای چندمین بار خودش را سرزنش کرد که چرا صبح از خانه بیرون زده و مادرش را در آن حال و روز تنها رها کرده است. می دانست که حالا در خانه خبرهایی است. دعا می کرد که مثل هر بار، فقط فحش و کتک کاری باشد و قصه ی تکراری آن کمربند چرمی سیاه که زوزه کشان فضا را دو شقه می کرد و با مهارت، دور دست و بازوی استخوانی مادرش می پیچید و رد کبودی از خود به جا می گذاشت. فکر رکد کاش قاعله به همین هما ختم شده باشد. با صدای بوق ممتد و بلند پژویی خود را وسط خیابان دید. رانده با چشمانی از حدقه در آمده سر و دستش را از پنجره ی ماشین بیرون آورده بود و داد و هوار می کشید. ذهنش آن قدر درهم و به هم ...

نویسنده: وجیهه سامانی انتشارات: کتابستان معرفت  

مشخصات


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب خواب باران - وجیهه سامانی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل