محصولات مرتبط
کتاب خر باسواد!، جلد پنجم از مجموعه ی قصه های بهلول نوشته ی احمد عربلو و تصویرگری محمد حسین صلواتیان توسط انتشارات محراب قلم به چاپ رسیده است.
این کتاب جلد سوم این مجموعه می باشد. نام اصلی بهلول، " وکیر بن عمرو " بود. بُهلول در قرن دوم هجری و معاصر هارون الرشید می زیست. وی در کوفه رشد و نمو یافت و مردم محل او را با نام فارسی بهلول دانا می نامیدند. او در همان شهر ادب می آموخت و سپس خود را به دیوانگی زد. او در سال 190 قمری درگذشت. درباره ی او حکایات زیادی نقل شده است. او شیعه و از شاگردان امام کاظم بود و در زمان هارون جانش در خطر قرار گرفت و خودش را به دیوانگی زد. بسیاری او را از عرفا، حکما و شعرای شیعه دانسته اند. مقبره او در بغداد قرار دارد. داستان این کتاب از آنجا آغاز می شود که مرد روستایی فقیری که فقط یک خر داشت، خرش را به عنوان هدیه برای حاکم کوفه برد. حاکم و دوستانش او را مسخره کردند و خندیدند. یکی از مهمانان حاکم خر و صاحبش را شبیه هم دانست و دیگری خر را با هوش نامید و آن یکی آن را اسبی نامید که صاحبش تبدیل به خرش کرده بود. این کار ادامه پیدا کرد و حاکم و مهمانانش خندیدند تا اینکه یکی از مهمانان خر را از صاحبش باهوش تر دانست و گفت می تواند این خر را باسواد کند. حاکم دیگر نخندید و به مرد گفت ادعایی کرده و باید آن را انجام دهد. مرد گفت شوخی کرده و حرفی برای خوشایند حاکم گفته است، ولی حاکم به او گفت اگر نتواند خر را باسواد کند سر از تنش جدا می کند و در برابر التماس های مرد فقط به او ده روز فرصت داد. مرد می دانست که این کار غیرممکن است. او با ناراحتی در شهر قدم می زد و فکر می کرد تا اینکه بهلول را دید و داستان را برای او تعریف کرد. بهلول به او گفت چاره ی کارش را می داند و...
برشی از متن کتاب
در همین وقت صدای آشنایی شنید. آرام سرش را بلند کرد. چشمش به صورت مهربانی افتاد. او را شناخت. بهلول بود. سلام کرد. بهلول جواب سلامش را داد و گفت: "از شخص درباریی مثل شما، عحیب است که مانند گدایان در کنج دیواری بنشینید. لابد باز هم حاکم کوفه هوس دیگری به سرش زده و شغل شما را تغییر داده است. شاید از مقام درباری بودن، بر کنار و به شغل شریف گدایی منصوب شده اید؟!" مرد از دیدن بهلول خوشحال شد. او همه را شاد می کرد. مرد، بهلول را کنارش نشاند و گفت: "حق داری! حق داری که مرا مسخره کنی؛ اما اگر می دانستی به چه دردسر بزوگی افتاده ام، حتما دلت برایم می سوخت... کاش شغلم گدایی بود و به این روز نمی افتادم!" بهلول با تعجب گفت: "دردسر! چه دردسری؟ شما که از صبح تا شب در کنار حاکم مشغول خوشگذرانی هستید، دیگر از کدام دردسر حرف می زنید؟" مرد با نگرانی گفت: "همین خوشگذرانی ها کار دستم داد. حضرت حاکم وسط شوخی، بر من غضب فرمود و حالا زندگانیم سیاه شده است." بهلول با خنده گفت: "نکند حضرت حاکم را دست انداختی؟!" مرد گفت: " کاشکی همین طور بود. در آن صورت، مجازات و خلاص می شدم؛ اما حالا چه؟!" بهلول پرسید: " پس خودت بگو تا بدانم چه شده است؟ شاید بتوانم کمکت کنم." مرد گفت: "حاکم دستور داده است که من بیچاره در مدت ده روز به الاغی خواندن و نوشتن یاد بدهم." بهلول با تعجب گفت: "چی؟ ده روز به الاغی خواندن یاد بدهی؟ حضرت حاکن که از همه ی الاغ ها هم باهوش تر است، خود نمی تواند در مدت ده روز، ده کلمه خواندن بیاموزد. آن وقت چگونه چنین درخواستی را از تو کرده است؟!" مرد گفت: "خودم کردم که لعنت بر خودم باد! یک روستایی ساده دل که خرش را به عنوان هدیه نزد حاکم آورده بود، مسخره کردن. خداوند هم مرا دچار چنین دردسری کرد.... " مرد تمام ماجرا را برای بهلول تعریف کرد. بهلول گفت: "حالا که از کار خودت پشیمان شده ای، من کمکت می کنم. خیالت راحت باشد. در مدت این چند روز، چنان خر را باسواد می کنیم که بتواند به حضرت حاکم هم درس بدهد!"...
نویسنده
" احمد عربلو "، سال ١٣44 در تهران به دنیا آمد و تحصیلاتش را تا پایان دوره کارشناسی ارشد ادبیات فارسی دنبال کرد. او حدود ١٧ سال سردبیر مجله رشد نوجوان بوده است و تاکنون با صدا و سیما و نشریات مختلفی همکاری داشته است. از آثار او می توان کتاب های هفتمین ازدواج سرهنگ، مجسمه متحرک، اشک غول، سوار بر خر مراد، نه از روی خشم، موشهای بقالی مشهدی حسن، شاه عباس از اینور، مردی که یک گله مرغ و خروس داشت، سی نفر پهلوان و یک داستان دیگر، احمدرضا عابدزاده افسانه عقاب آسیا را نام برد.
به روایت: احمد عربلو تصویرگر: محمدحسین صلواتیان انتشارات: محراب قلم
نظرات کاربران درباره کتاب خر باسواد! (قصه های بهلول 5)
دیدگاه کاربران