loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب خانواده زیر پل

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
25,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب خانواده‌ی زیر پل اثر ناتالی سویج کارلسون

کتاب "خانواده‌ی زیرپل" داستانی تاثیرگذار و خواندنی است که به روایت زندگی پرپیچ‌وخم یک خانواده می‌پردازد.

شخصیت اصلی قصه، "آرمان" نام دارد. او پیرمردی فقیر و ولگرد است که در زیر یکی از پل‌های شهر "پاریس" زندگی می‌کند. آرمان هیچ‌گاه ازدواج نکرده و اقوامی نیز ندارد. تنها نزدیکان او، گدایان و ولگردهای شهر هستند که همچون خود آرمان، در گوشه و کنار خیابان‌ها و کوچه‌های پاریس سکونت دارند. آرمان همیشه از پذیرش مسئولیت سرباز می‌زند. وی با وجود امکان اشتغال‌ در امور مختلف، از پرداختن به آن‌ها پرهیز کرده و به زندگی فقیرانه‌ی خود قناعت می‌کند.

اصل ماجرای زندگی او در یکی از روزهای فصل زمستان شکل می‌گیرد. آرمان مطابق روال همیشه، جهت گذراندن اوقات خویش، همراه با کالسکه‌ی کهنه‌اش، در سطح شهر قدم می‌زند؛ کالسکه‌ی کودکی که تمام اسباب و اثاثیه‌ی او در آن قرار دارد. وی پیش از فرا رسیدن شب، به پناهگاه دائمی‌ خود در زیر پل بازمی‌گردد. اما به محض رسیدن به آن‌جا، متوجه اتفاقی غیرمنتظره می‌شود. دقیقا در جایگاه همیشگی او، پرده‌ای به چشم می‌خورد که یک چرخ‌دستی نیز کنار آن قرار دارد.

آرمان کنجکاوانه و با عصبانیت، جهت بازپس‌گیری پناهگاه خویش، پرده را کنار می‌زند. ولی در کمال تعجب، با سه کودک حیرت‌زده و فقیر با نام‌های "سوزی"، "پل" و "اولین" مواجه می‌گردد؛ کودکانی که به تازگی پدر خود را از دست داده‌اند و همراه با مادرشان زندگی سختی را سپری می‌کنند. آرمان در ابتدا، از آن‌ها می‌خواهد که پناهگاهش را به او بازگردانند. اما خیلی زود، مهر کودکان به دلش نشسته و تصمیم می‌گیرد که جای دیگری را برای اقامت خود پیدا کند. بنابراین جهت تحقق چنین تصمیمی، اقدام به ترک این مکان می‌نماید. اما سوزی و خواهر و برادرش، مانع رفتن او شده و با چرب‌زبانی از آرمان می‌خواهند که همچون پدربزرگی مهربان، در گوشه‌ای کنار آن‌ها ساکن شود.

آرمان علی‌رغم مقاومت فراوان، تحت تاثیر رفتارهای محبت‌آمیز و دوست‌داشتنی سه کودک قرار می‌گیرد. در نتیجه، تقاضای آن‌ها را می‌پذیرد. غافل از اینکه، همین اقدام ساده، مسیر زندگی‌اش را تغییر داده و از

برشی از متن کتاب خانواده زیر پل

آرمان، ولگرد پاریس، بچه‌های موقرمز را از پله‌ها بالا کشاند و به طرف شهر شلوغ برد. فکر خسته و فرسوده‌اش زیر کلاه سیاه مشغول تهیه نقشه‌های عالی برای بچه‌ها و خودش بود. سارها آن‌قدر هم که او فکر می‌کرد بد نبودند و گاهی مواقع به درد می‌خوردند.

بچه‌ها به دنبال آرمان به آن سوی پل رفتند و از کنار کلیسای نتردام گذشتند. سوزی دست اولین را چسبیده بود و پشت سر آرمان راه می‌رفت. پل مرتب می‌ایستاد تا به چیزی نگاه کند یا جلوتر از دیگران می‌دوید تا با آرمان حرف بزند. سگ هم که معلوم بود روزی رنگش سفید بوده، پشت پاشنه‌ی کفش‌های کهنه‌ی سوزی جست‌وخیزکنان می‌دوید. به این ترتیب همگی سلانه سلانه به ساحل سمت راست رودخانه رسیدند و بچه‌ها برای دیدن برج‌ها و مناره‌های زیبای سقف عمارت شهرداری پاریس به پشت سر نگاه کردند. آرمان به آن‌ها گفت: «اینجا شهرداری پاریس است. از اینجا شهر پاریس را اداره می‌کنند. راستش را بخواهید من از زیر پل بهتر می‌توانستم شهر پاریس را بگردانم.»

کبوترهای آبی با شادی و امید دور آن‌ها پروبال می‌زدند. آرمان غرغرکنان گفت: «وای! به خاطر یک تکه نان آدم را به ستوه می‌آوردند.»

ژوژو هم با آرمان هم‌عقیده بود و هر کبوتری را به بچه‌ها نزدیک می‌شد دنبال می‌کرد. پل گفت: «کاش کمی ارزن داشتیم و به آن‌ها می‌دادیم تا سیر شوند.»

آرمان جواب داد: «نگفتم حتی آن‌هایی که خودشان گرسنه‌اند می‌خواهند کبوترها را سیر کنند. کاش من یک کبوتر بودم.»

در این موقع از خیابانی سنگفرش و دلگیر گذشتند و به خیابان شلوغ ریولی که پر از مشتری‌های روزهای تعطیل بود رسیدند. عید نوئل کم‌کم به خیابان‌های شلوغ و پرمغازه نزدیک می‌شد. فروشنده‌ها کنار پیاده‌رو با صدای بلند کالای‌شان را به عابرین نشان می‌دادند و از آن‌ها می‌خواستند به جنس‌های‌شان نگاه کنند. مردم با عجله مشغول خرید گوشواره و بند جوراب و آبکش و روسری ابریشمی از فروشنده‌ها بودند و با چنان عجله و هیجانی خرید می‌کردند که آدم فکر می‌کرد آن روز آخرین مهلت خرید در خیابان ریولی است؛ و به آن شکل دیوانه‌واری که خرید می‌کردند بعید نبود اگر روز بعد چیزی برای فروش در خیابان ریولی نمانده باشد.

بچه‌ها دوست داشتند بایستند و به همه چیز نگاه کنند و آرمان مجبور بود به زور آن‌ها را راه بیندازد. در کنار پیاده‌رو، دستفروشی سرباز کوکی کوچکی را به معرض تماشا گذاشته بود. سرباز کوکی راه می‌رفت و به طرز قشنگی سلام می‌داد. مدتی طول کشید تا پل را از تماشای آن منصرف کردند. آرمان به مسخره گفت: «اسباب‌بازی قراضه‌ای است. تا ببری خانه از کار می‌افتد. همان روز اول تا بیایی کوکش کنی فنرش درمی‌رود. یکی از رفقای من از این چیزها می‌فروخت.»

هنوز آرمان بچه‌ها را از تماشای سرباز کوکی منصرف نکرده بود که به مغازه‌ی شیرینی‌پزی رسیدند. پشت شیشه‌ی پنجره درخت کاج کوچکی از شیرینی و آب‌نبات گذاشته بودند. از تنه‌ی خوشمزه و شکلاتی درخت قارچ‌های قشنگ بیرون آمده بود و شاخه‌هایش پر از گل‌های صورتی پشمکی بود و ....

کتاب خانواده زیر پل اثر ناتالی سویج کارلسون با ترجمه‌ی گلی ترقی توسط انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.



  • کتاب‌های پرنده آبی
  • نویسنده: ناتالی سویج کارلسون
  • مترجم: گلی ترقی
  • انتشارات: علمی و فرهنگی

ناتالی سویج کارلسون

سایر آثار نویسنده

مشاهده بیشتر

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب خانواده زیر پل" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل