loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب حومه ی سکوت (دشت پارسوا 1)

5 / -
موجود شد خبرم کن

درباره کتاب حومه ی سکوت (دشت پارسوا 1)

یک روز زمستانی ماندانای 19 ساله به همراه خانواده عازم مسافرت می شوند اما طولی نمی کشد که اتومبیلشان از جاده منحرف و واژگون می شود و به پرتگاهی سقوط می کند؛ والدینش کشته می شوند؛ ولی ماندانا قبل از سقوط به دره به گوشه ای پرت می شود و نجات پیدا می کند؛ جادوگری به نام رازیان به کمک معجون های دست سازش ماندانا را که بیهوش شده احیا و نیرویی ماورایی به او می دهد.

بعد از اینکه ماندانا به هوش می آید متوجه می شود که در خانه ای ناآشنا حضور دارد؛ در یک آن اتفاقات تلخ اخیر در ذهنش تداعی می شود و اندوهگین و متاثر به بیرون از خانه می رود. ناگهان صدایی آشنا توجهش را جلب می کند؛ آبتین فیروزی پسر همسایه و دوست قدیمی خود را در مقابلش می بیند. آبتین که یک دورگه ی آدم – پری است عنوان می کند که اینجا دشت پارسواست و ساکنان این دشت همگی جادوگرند و به سه گروه پری ها، آنادها و ویدان ها تقسیم می شوند و یک پری به نام رازیان که از اقوام مادر آبتین است برای اولین بار سنت شکنی کرده و ماندانا را که یک آدمیزاد می باشد، احیا و به دنیای جادوگران آورده است. زمان به سرعت سپری می شود و اکنون مدتی از حضور ماندانا در خانه ی رازیان می گذرد؛ ماندانا هر روز همراه با رازیان به کارگاه تهیه معجون های گیاهی می رود و طولی نمی کشد که با تمام مواد و گیاهان دارویی کارگاه آشنا و دستیار رازیان می شود. یک روز رازیان از آبتین می خواهد که همراه با ماندانا به عطاری شهر بروند و جعبه هایی را برای عطار ببرند. اما چند لحظه ای از حضور آن ها در شهر نمی گذرد که ...

خرید کتاب حومه ی سکوت (دشت پارسوا 1)

کتاب حومه ی سکوت اولین جلد از مجموعه ی دشت پارسوا اثر مریم عزیزی از نشر افق به همراه سایر کتاب های کودک و نوجوان را از فروشگاه کتابانه خریداری نمایید.


فهرست


پیش آغاز بخش اول: حلقه ای با نگین سه تکه فصل 1: یک روز معمولی فصل 2: زنده، زنده ماندن، زندگی فصل 3: هشدار نیمه شب فصل 4: حلقه ای با نگین سه تکه فصل 5: جهل و خرد فصل 6: امید و جنون فصل 7: دروغ فصل 8: تکه ی کوچکی از زمان فصل 9: سپید، خاکستری، سیاه فصل 10: نشانه های شوم فصل 11: نشان های خانوادگی فصل 12: قانون نامه ی برتر فصل 13: واقعیت های گذشته فصل 14: در فضای بی نهایت فصل 15: در مرز تغییر فصل 16: دو جام فصل 17: سه حکمران بخش دوم: دختر آب ها فصل 18: به هر قیمتی فصل 19: مرز اتصال فصل 20: دردها فصل 21: دختر آب ها فصل 22: چلچراغ های خاموش خوشه های انگور فصل 23: دیوار فصل 24: چهره ی مرگ فصل 25: کار ناتمام فصل 26: چشم سوم فصل 27: درخت هفت شاخه فصل 28: پوسته ی سرخ فصل 29: جست و جو در شهر فصل 30: قصه ها و ترانه ها فصل 31: مرمر خونی

برشی از متن کتاب


از نظر ماندانا اگر یک چیز در دنیا وجود داشت که ممکن بود به سردی و برندگی قندیل های یخ سر بام باشد، اخلاق رازیان بود. اصلا به یاد نداشت لبخندی بر لب داشته باشد. به نظر می رسید از کار کردن هم اصلا خسته نمی شود و تنها چیزی که در دنیا راضی اش می کند، فقط و فقط، نظارت بر یادگیری اوست. با این حال، گاهی ماندانا فکر می کرد رازیان حتی انتظار داشت که او از پیش، خیلی چیزها را هم بداند و در این میان، از کوچک ترین خطاهای او نمی گذشت. جریمه ی این خطاها، علاوه بر شستن دیگ ها و تمیز کردن و برق انداختن دقیق ابزار و ظروف، گهگاه شامل امتحان کردن بعضی از شربت های عجیب دست ساز و ابتکاری او هم می شد. این قسمت، آبتین را حسابی سرگرم می کرد. آن قدر می خندید که موهایش سرخابی و سیخ سیخ می شدند. آزمایش این محلول ها اغلب تغییراتی در ظاهر ماندانا ایجاد می کردند که کمترین شان، سرخی موقت نوک بینی اش مثل تربچه بود. با این حال، ماندانا دیگر تقریبا تمام مواد موجود در کارگاه و موارد استفاده ی آن ها و جای دقیق تک تک شان را می دانست و این پیشرفت بزرگی محسوب می شد. آن روز بعدازظهر، ماندانا به انگشتان کش آمده اش خیره مانده بود که جریمه ی یکی از خطاهایش بودند و کم کم به اندازه ی عادی شان باز می گشتند. به میز کار کارگاه تکیه داده بود و گهگاه نیم نگاهی خشم آلود به آبتین می انداخت که حین مرتب کردن ظرف ها و ساییدن میز، بی صدا از خنده ریسه می رفت. رازیان در انبار بود. ماندانا با لحنی سرد گفت: "طوری رفتار می کنه که انگار من یه موشم." آبتین گفت: "خب بعضی از موش ها هم انگشتاشون درازه." و خنده ی نیمه کاره اش را از سر گرفت. ماندانا بی توجه به حرف او، ادامه داد: "نمی دونم چه انتظاری از من داره. از کجا باید می دونستم اون ریشه ی شیرین بیان رو اول باید پودر کنم و بعد به باقی مواد اضافه کنم. تازه فکر می کردم اگه درسته بندازمش، بهتر عمل می کنه و خاصیت محلول رو بیشتر می کنه." آبتین با لحنی جدی گفت: "خب، خیلی هم بد عمل نکرده. حالا برای مرتب کردن موهات دیگه احتیاجی به شونه نداری!" ماندانا که دیگر از این رفتار به تنگ آمده بود جدی تر از او گفت: "آره. فکر کنم برای از کاسه درآوردن یه جفت چشم سرخ یاقوتی هم خیلی به دردم می خورن. می خوایی یه امتحانی بکنیم؟" رازیان با سبد بزرگ و سنگینی از انبار بیرون آمد و گفت: "قبل از این کار، باید همراه صاحب اون یاقوت ها به شهر بری و این سبد و یک سری چیزهای دیگه رو به فنت عطار تحویل بدی. اگه بجنبید، سر شب نشده، برمی گردید خونه ... تو آبتین، بیا چیزهایی رو که بهت می دم ببر بگذار توی ارابه. به نظرم اپساران دیگه باید برگشته باشه." چشمان آبتین با شنیدن نام اپساران، از هراس گشاد شدند و موهایش به رنگ بنفش روشن درآمدند. رازیان آهی کشید و اضافه کرد: "خودم اپساران رو به ارابه می بندم. تو فعلا این ها رو ببر."

  • نویسنده: مریم عزیزی
  • انتشارات: افق

مشخصات

  • مترجم مریم عزیزی
  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 3
  • سال انتشار 1400
  • تعداد صفحه 472
  • انتشارات افق

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب حومه ی سکوت (دشت پارسوا 1)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل