محصولات مرتبط
دربارهی کتاب جشن حنابندان
کتاب "جشن حنابندان"، روایتگر بخشی از خاطرات خواندنی و پرکشش رزمندگان ایرانی طی جنگ بین ایران و عراق است. این اثر حوادث تلخ و شیرین و آموزندهی جنگ را با زبانی ساده و دلنشین تشریح میکند. حوادثی که خواننده آن را از طریق قلم صریح و توانای آقای "محمدحسین اقدامی" میخواند. شخصی که خود نیز در خانوادهای شهیدپرور رشد یافته و پدرش را در راه حق و اسلام از دست داده است.
آقای اقدامی این اثر را به روش گزارشنویسی تالیف نموده؛ روشی موثر و گیرا که کلیهی رویدادها را با ارائهی جزئیات دقیق، برای مخاطب توصیف میکند.
روایتهای جشن حنابندان، از دهم آذرماه سال 1365 و در پایگاه مقداد آغاز میشود. پایگاهی مملو از داوطلبان نوجوان و همچنین مردانی با سنین بالا؛ افرادی که همگی با شور و شوقی وصفناشدنی در صف مجاهدان قرار گرفته و جهت نامنویسی و پیوستن به سپاهیان محمد (ص) تقلا میکنند. راوی نیز، همچون سایر حاضران در پایگاه، جهت ثبت نام به این مکان آمده است. مطابق زمانبندی فرمانده پایگاه، راوی و سایر افراد موظف میشوند که صبح روز بعد، در مقابل پایگاه مقداد حاضر گردند.
با طلوع خورشید، راوی از دو کودک خردسال و همچنین همسرش خداحافظی کرده و به سپاه محمد (ص) و جمعیت عظیمی از رزمندگان داوطلب میپیوندد. وی در ادامه، تمامی جزئیات و صحنههای پیش روی خود را به طور دقیق و واضح تشریح میکند و از اتفاقات پرکشش و فداکاریهای رزمندگان در مقابل یکدیگر و ایستادگی در برابر نیروهای عراقی سخن میگوید.
وصف ماجراها و خاطرات جنگ در این کتاب، آنچنان صریح و روان است که خواننده، خود را در میان جمعیت سپاه حاضر میبیند و همچون ناظری در جنگ، کلیهی وقایع را با تمام وجود لمس میکند.
بخشی از کتاب جشن حنابندان
12 بهمن 1366
قبل از اینکه آخرین خم کوچه را دور بزنم و از چشمهای تعقیبکننده ناپدید شوم، دختر کوچکم فریاد میزند: «بابا زود زود بیاییها... اگر تیر بخوری باهات قهر میکنم!»
روز حرکت و هجرت است و پایگاه ولیعصر غلغله و غوغا. بچهها ساک بر دوش سراغ رفقا را میگیرند. جلو پادگان دو پشته ایستادهاند. پدر و مادر و بستگان برای بدرقه آمده. از توفیق مجدد هجرت فرزندان خوشحالاند و شاکر. بچهها کنار اتوبوسها صف کشیدهاند و برادر محقق، سفت و سخت، درگیری جابجایی و سوار کردن بچههاست. همین که لنز دوربین رویش زوم میشود، باز در لابلای جمعیت گم میشود.
بچهها تا کمر از پنجرهی ماشین بیرون آمدهاند و با دوستان روبوسی و خداحافظی میکنند. اتوبوس از میان احساسات بدرقهکنندگانی که جلوی در ورودی به انتظار نشستهاند، عبور میکند و آنها را پشت سر میگذارد.
به زودی بچهها به سخن درمیآیند و چند صلوات و شعار غلامی و صدای گرم برادر دیگری که هنور نام و هویتش برایم مشخص نیست، در اتوبوس میپیچد.
- بیایید ای رفیقان ز کوی دوست پیریم آشیانه ... بیایید...
اگر بار گران بودیم رفتیم
اگر نامهربان بودیم رفتیم
شما با خانمان خود بمانید
که ما بیخانمان بودیم و رفتیم
و بچهها دم میگیرند:
حسین جانم حسین جانم حسین جان...
جمع با صفایی است. اغلب بچهها از یک محل و یک هیئت و یک مسجدند. این است که خوب با هم جوش خوردهاند. با هم ندار هستند و یار و غمخوار.
به میدان توحید رسیدهایم. گوشهی میدان متن زیبایی خودنمایی میکند که بر پارچهی بزرگی آویز شده است.
«اماما، میخواستند فرودگاه را روی تو ببندند، اما نمیدانستند که تو در قلب ملت فرود میآیی.»
در بین بچهها چشمم به امراللهی میافتد. در کربلای پنج تکتیرانداز گردان بود که مجروح شد. اکنون که حالش بهبود یافته، دوباره برگشته است. ترکشها انگار نمک دارند و بچهها را نمکگیر میکنند! از وقتی ترکش خورده، مصممتر شده و از وقتی دوستانش شهید شدهاند، مجهزتر به میدان آمده است. هیئتیها اکثرا این چنیناند. بهتر است از زبان خودشان بشنویم. از بغلدستی شروع میکنم.
نامش مرتضی است و لقبش رضایی. شانزده سال بیش ندارد. چهارمین باری است که به جبهه میآید. دو دندهاش را در اثر موج انفجار از دست داده حتی یکبار ...
کتاب جشن حنابندان به قلم محمدحسین قدمی در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
- نویسنده: محمدحسین قدمی
- انتشارات: سوره مهر
مشخصات
- نویسنده محمدحسین قدمی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 14
- سال انتشار 1397
- تعداد صفحه 415
- انتشارات سوره مهر
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران