loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب جزیره ی گنج (کلکسیون کلاسیک)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
50,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب جزیره ی گنج نوشته ی رابرت لویی استیونسون و ترجمه ی محسن سلیمانی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

داستان کتاب را جیم که به همراه پدر ومادرش مهمانخانه ای را اداره می کنند برای خواننده تعریف می کند. آغاز ماجرای کتاب از جایی است که روزی دریانوردی که خود را ناخدا خطاب می کند پا به مهمانخانه ی آن ها می گذارد و می خواهد که مدتی در آن جا اقامت داشته باشد. پس از مدتی مردی به دنبال ناخدا می آید و پس از جر و بحث، او را تهدید به مرگ می کند و بعد از خروج مرد، ناخدا سکته می کند و دیگر حال و روز خوشی ندارد. تا این که روزی مردی نابینا به مسافرخانه می آید و تکه کاغذی را به ناخدا می دهد. پس از رفتن مرد نابینا ناخدا فوت می کند و در عصر همان روز مرد نابینا با تعداد دیگری دریانورد به مسافرخانه برمی گردند تا چیزی را از ناخدا پس بگیرند. در همین زمان جیم و مادرش صندوقچه ی ناخدا را باز می کنند و نقشه ای را از درون آن بر می دارند و آن جا فرار می کنند. پس از این که دکتر لیوسی و عالیجناب تری لونی نقشه ها و یادداشت های همراه آن را می خوانند تصمیم می گیرند تا با یک کشتی بزرگ و مجهز برای پیدا کردن جزیره ی گنجی که در نقشه ها مشخص است حرکت کنند. قرار می شود تا ناخدای این کشتی شخصی به نام لانگ جان سیلور باشد که دریانوردی ماهر با یک پای چوبی است و یکی از پاهایش را از قسمت زانو به پایین از دست داده است. جیم تردیدهای فراوانی در مورد ناخدا سیلور دارد. اما به هر حال سفر پر از ماجرا و شگفتی آنان آغاز می شود و  ... .

 


برشی از متن کتاب


آدم بلک داگ چیزی نگذشت که سرو کله ی اولین مرد مروموز ناشناس، پیدا شد. زمستان و یخبندان از راه رسیده بود. پدرم هنوز بیمار بود و روز به روز ضعیف تر می شد. به همین دلیل، من و مادرم مجبور بودیم مسافرخانه را بگردانیم. یک روز صبح، ناخدا زودتر از همیشه بلند شدو به ساحل رفت. مادرم در اتاق بالا پیش پدرم بود و من در سالن پذیرایی صبحانه را حاضر می کردم. درهمین موقع در اصلی مسافرخانه باز شد و مردی به درون آن آمد. مرد غریبه، شبیه دریانوردها نبود. چهره اش رنگ پریده بود و دست چپ او دو انگشت نداشت. در غلافی که به کمرش بسته بود خنجری دیده می شد. او مرا صدا زد و گفت: «بیا اینجا پسر! پشت این میز، دوستم بیل می نشیند؟» گفتم: «کسی به اسم بیل را نمی شناسم. اما این میز یکی از میهمانان ما به نام ناخداست.» مرد غریبه گفت: «خب، سر و وضع دوست من بیل هم به ناخداها شبیه است. روی گونه ی راست صورتش علامت یک زخم است. خب، حالا بگو ببینم بیل اینجاست؟» گفتم: «رفته بیرون قدم بزنه.» پرسید: «به کدام طرف رفته؟» صخره ی بزرگی را به او نشان دادم. مرد غریبه چند سوال دیگر از من کرد. بعد بلند شد و پشت در مسافرخانه ایستاد و مثل گربه ای که منتظر موش باشد، سرک کشید و جاده را نگاه کرد. بعد از مدتی، مرد غریبه گفت: «آه، مطمئنم که دوستم بیل است. دوربینش را هم به همراه دارد. بهتر است من و تو به سالن پذیرائی برگردیم و پشت در پنهان شویم تا او را غافلگیر کنیم.» و به زور مرا پشت سر خودش قرار داد. خیلی ترسیده بودم. سرانجام ناخدا وارد مسافرخانه شد، در را با سروصدا بست و یک راست به طرف میز خودش رفت. مرد غریبه داد زد: «بیل!» ناخدا با سرعت برگشت و به ما خیره شد. بعد، انگار که روحی پلید را دیده باشد، رنگ از صورت سبزه اش پرید. یک دفعه دلم برایش سوخت، چون به نظرم پیر و مریض آمد. غریبه گفت: «بیل، مرا که می شناسی! همسفر قدیمی ات را!» ناخدا گفت: «بلک داگ!» غریبه با خونسردی گفت: «پس می خواستی چه کسی باشد! بلک داگ آمده تا هم سفر قدیمی اش بیل را ببیند.» ناخدا گفت: «خوب مرا پیدا کردی. بگو ببینم چه می خواهی؟» -می خواهم چیزی بنوشیم و مثل دو همسفر قدیمی با هم صحبت کنیم. وقتی برای آن ها نوشیدنی بردم، هر دو پشت میز، رو به روی هم نشسته بودند. مرد غریبه به من گفت: «برو و در را کاملا باز بگذار.» پس از مدتی چند لحظه، صدای وحشتناکی بلند شد. ...

نویسنده


" رابرت لویی استیونسن " نویسنده ی اسکاتلندی قرن نوزدهم، در 13 نوامبر 1850 در شهر ادینبرو، پایتخت اسکاتلند به دنیا آمد. از کودکی تا پایان عمر ، مریض حال و ضعیف بود؛ طوری که در هشت سالگی چیزی نمانده بود که در اثر بیماری حصبه از دنیا برود. او از هشت تا هفده سالگی تحصیل کرد و همین که حالش بهتر شد، خانواده‌اش امیدوار شدند، بتواند حرفه‌ی آبا و اجدادی‌اش، یعنی مهندسی را در پیش بگیرد. این شد که رابرت در سال 1868 وارد دانشکده مهندسی شد و پس از سه سال تحصیل‌، پیشرفتی چنان درخشان نصیبش شد که از طرف انجمن ادینبرو، یک نشان افتخار دریافت کرد.گرچه او مهندسی را خیلی دوست داشت، اما این حرفه لطمه‌ ای سخت به تندرستی ‌اش وارد کرد تا جایی که مدتی بعد، بر خلاف میل باطنی، به تحصیل در رشته حقوق پرداخت و چهار سال بعد موفق شد از دادگستری پروانه وکالت بگیرد. هر چه قوای جسمی او رو به ضعف می‌رفت، نیروی فکری ‌اش قوی‌ تر می‌شد. در همین زمان مقاله‌ هایی برای دو مجله نوشت که از نظر درون مایه کاملاً نو و جالب بودند. استیونسن برای پیدا کردن سرزمینی که از نظر آب و هوا با مزاج ضعیف او سازگار باشد، به بسیاری از نقاط جهان سفر کرد و پس از سیر و سیاحت در آلمان، فرانسه، اسکاتلند و آمریکا و هونولولو، سرانجام خود را به سرزمین دلخواهش، یعنی ساموآ ( که مجمع الجزایری خوش آب و هوا و پرنعمت در جنوب اقیانوس آرام است) رساند. او چهار سال آخر عمر را با خانواده در آن جا گذراند و تندرستی و نشاطش از همیشه بهتر شد. بومیان ساموآ، استیونسن و آثارش را دوست می داشتند و به او قصه گوی قصه ‌ها لقب داده بودند. استیونسن، سرانجام در سوم دسامبر1894، در سن 44 سالگی، بر اثر بیماری سل در همان جزیره چشم از جهان فرو بست و طبق وصیتش او را بر فراز کوه وایی، زیر آسمان بی کران و پرستاره به خاک سپردند. برخی از آثار او عبارتند از: پیکان سیاه، پرنس اوتو، ربوده شده و دکتر جکیل و آقای هاید.

فهرست


درباره نویسنده مسافرخانه ی آدمیرال بن تو آمدن بلک داگ خال سیاه صندوقچه پایان کار مرد نابینا کاغذها رفتن به بریستل تردید ها و سو ظن ها سفر دریایی    

  • نویسنده: رابرت لویی استیونسن
  • مترجم: محسن سلیمانی
  • انتشارات: افق


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب جزیره ی گنج (کلکسیون کلاسیک)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل