کتاب تصرف عدوانی - لنا آندرشون

کتاب تصرف عدوانی به قلم لنا آندرشون و ترجمه ی سعید مقدم در نشر مرکز به چاپ رسیده است.

کتاب به بهترین شکل ممکن قدرت عشق را نشان می دهد، قدرتی که تصمیم گیری منظقی را از فرد سلب می کند و او را در یک امید کاذب قرار می دهد. امید به اینکه قرار است همه چیز آن طور که فرد تصور می کند بشود. استر نیلسون شاعر و مقاله نویس موفقی است که برای روزنامه مقاله یا یادداشت تهیه می کند. به سخنرانی ای درباره «هوگو راسک»، هنرمند شناخته‌شده دعوت می شود، و مقاله ای نیز در این زمینه می نویسد. این موضوع باعث آشنایی او با هوگو راسک می شود. لنا عاشق او می‌شود و احساس می‌کند هیچ‌کس مانند او (خودش) تاکنون در زندگی‌اش، او(هوگو) را درک نکرده است و انتظارات در او شکل می گیرد که تنها باعث عذاب و ناراحتی او می شود به حدی که خودش و زندگی اش را فراموش می کند. تصرف عدوانی یکی از قوی ترین و قابل تامل ترین کتاب ها درباره عشق است و برنده جایزه بهترین رمان سال 2013 سوئد شده است.

نویسنده

لنا آندرشون (متولد 18 آوریل 1970 در استکهلم) نویسنده و روزنامه نگاری سوئدی است. درسون در منطقه تنستا استکهلم بزرگ شده و در مدرسه اسکی در ورملند تحصیل کرده است. او فلسفه، زبان انگلیسی، آلمانی و علوم سیاسی را در دانشگاه استکهلم مطالعه کرده است. در سال 2013 جایزه آگوست را برای رمان بی اعتنایی به دست آورد. در همان سال، همان کتاب، جایزه ادبیات توسط سوئد روزنامه سوگندالدوت سوئد را به دست آورد. از آثار دیگر لنا آندرشون می توان به خوب بود؟، شما سوئدی هستید؟، تکمیل شده، علت و بزرگی، بی توجهی خیالی، بازی نهایی، بدون مسئولیت شخصی و اقدامات خیانت آمیز اشاره کرد.

برشی از متن کتاب

"نیرو و شایستگی تحسین بر میانگیزند، نه عشق. شکنندگی انسان است که عشق را پدید می آورد. اما شکنندگی کافی نیست. اتکا به خود و با فاصله به خود نگریستن باید آن را تکمیل مند. شکستگی ها موجب نرمی و ملایمت می شوند، اما دیر یا زود، آن چه نرمی را برمی انگیزد، باعث پرخاشگری نیز می شود. ضعف مطلق به سبب ناتوانی خود، به اندازه نیروی فولادین، عشق را غیر ممکن می سازد. استر احساس خفگی می کند و مدام، قفسه سیته اش فشرده می شد. هر شب، با اتوبوس تا خیابان هوگو می رفت. از پشت پنجره می دید که چراغ ها را روشن کرده اند و دارند کار می کنند. کسی که هفته گذشته کنارش مانده بود و بیدار شده بود و دو هفته پیش، ساعت ها با او صحبت کرده و خندیده بود...... استر حالا ایستاده بود کنار خیابان و از دور نگاهش می کرد؛ مثل پیش از آن که همه چیز آغاز شود. استر برای این که بتواند مثل انسان زندگی کند، کارهایی را آغاز کرد و کوشید توان انجام دادن فعالیت هایی را به دست آورد. رفت پاریس. شش ماه پیش، یکی از دوستان خوب او از طرف کارش رفته بود پاریس و استر را متقاعد کرده بود به آن جا سفر کند تا روحیه اش تقویت شود  و به چیزهای جالب تری فکر کند. استر یکریز یا خودش و هر کس که حاضر بود به حرف های او گوش بدهد،  درباره اتفاقی که افتاده بود، حرف می زد و می گفت اگر می دانست این طور می شود، فلان بار در فلان موقعیت، چگونه به شکلی متفاوت رفتار می کرد. اگر می دانست پس از آن که با هوگو ارتباط برقرار کرده بود چه می شود، هیچ یک از کارهایی را که انجام داده بود انجام نمی داد و به شیوه ای کاملا متفاوت عمل می کرد."

• داستانی درباره ی عشق
• نویسنده: لنا آندرشون
• مترجم: سعید مقدم
• انتشارات: مرکز