loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب تام بند انگشتی (بهترین قصه های دنیا 2)

5 / 3
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
75,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب تام بند انگشتی  دومین جلد از مجموعه ی بهترین قصه های دنیا ترجمه ی غلامرضا فهرستی از سوی انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

در سرزمینی دور دست، هیزم شکنی با همسر و هفت پسر قد و نیم قدش زندگی می کرد. یکی از پسرها به قدری کوچک بود که به او تام بند انگشتی می گفتند. یک روز هیزم شکن از سر فقر زیاد مجبور شد، بچه ها را در جنگل رها کند. شب با صدای حیوانات وحشی آن ها به شدت ترسیدند، ناگهان تام که از همه زبل تر است چشمش به کلبه ای می افتد، او به همراه برادرانش به سمت کلبه می روند ولی به محض ورود متوجه می شوند که آن جا متعلق به یک غول آدم خوار است. غول تا چشمش به بچه ها می افتد، همه ی آن ها را به جز تام که با زرنگی مخفی می شود، زندانی  می کند. وقتی قول خوابش می برد؛ تامی بردارانش را نجات می دهد و برای فرار از دست غول بدجنس اتفاقات جالبی برایشان رخ می دهد... متن کامل این داستان زیبا و پر هیجان در کتاب سه بعدی علاالدین و چراغ جادو برای کودکان آمده است. کتاب های برجسته ابزار مناسبی برای تشویق کودکان به کتاب خوانی می باشد، جذابیت این نوع مجموعه ها در سه بعدی بودن آن ها است. وقتی کودک صفحه ای را باز می کند، گویی  فضایی واقعی پیش روی خود می بیند، همچنین بچه های بیش از دبستان که سواد خواندن ندارند می توانند با تماشای تصاویر در جریان روند داستان قرار بگیرند.

 


برشی از متن کتاب


تام که از دیگر برادرانش شجاع تر بود، رفت و بدون هیچ ترس و واهمه ای در زد. مستخدم خانه در را باز کرد و به محض اینکه چشمش به بچه ها افتاد گفت: «ای وای، کوچولوهای بیچاره! شما نباید اینجا بمانید! اینجا یک غول بزرگ زندگی می کند که اگر شما را ببیند همگیتان را یک لقمه ی چپ خواهد کرد! پس، کمی شیر گرم بخورید و فوری از اینجا دور شوید.» ولی متاسفانه، خیلی دیر شده بود.  غول خیلی زودتر از آن که انتظار می رفت، به خانه برگشت. بچه ها فقط توانستند به زحمت خودشان را در گوشه و کنار کلبه  قایم کنند. همین که  غول در کلبه را باز کرد نعره ای کشید و گفت: «بوی آدمیزاد می آید!» غول، خیلی زود مخفیگاه همه ی بچه ها، به جز تام، را پیدا کرد و آن ها را زندانی کرد. او خسته شده بود، گفت: «الان خیلی خوابم می آید. فردا حساب شما را می رسم. حالا بهتر است بخوابم.» خیلی زود صدای خروپف غول به آسمان بلند شد. تام بندانگشتی از مخفیگاهش بیرون آمد و گفت: «حالا بهترین زمان برای فرار است.» بچه ها با زحمت زیاد در کلبه را باز کردند و به درون جنگل خاموش پا به فرار گذاشتند. سپیده ی سحر که زد، صدای وحشتناکی جنگل را از خواب بیدار کرد. این صدای غول بود که با خشم و دیوانه وار دنبال بچه ها به جنگل آمده بود. غول فریاد می زد و می گفت: «چکمه ی جادویی من کمکم می گند تا شماها را، هر جا که هستید، پیدا کنم و بگیرم.» خوشبختانه، غول خیلی بزرگ و سنگین بود. به همین خاطر زود خسته شد. او برای رفع خستگی زیر درختی دراز کشید. تام بندانگشتی، خیلی آهسته به برادرانش گفت: «فکر می کنم غول خوابیده و این بهترین موقع است، تا چکمه را از پایش درآوریم.» تام، پاورچین پاورچین به غول نزدیک شد. او همان طور که چهارچشمی به غول خفته نگاه می کرد، به برادرانش گفت: «بیایید به من کمک کنید. این چکمه خیلی سنگین است.» آن ها آرام و آهسته چکمه را از پای غول درآوردند. بعد خودشان را به زور درون چکمه ی بزرگ غول جا دادند. چکمه ی جادویی هم با نیرویی سحرآمیز، آن ها را به سرعت به خانه و نزد پدر و مادرشان برگرداند.    

  • از سری کتاب های بنفشه
  • مترجم: غلامرضا فهرستی
  • انتشارات: قدیانی

غلامرضا فهرستی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب تام بند انگشتی (بهترین قصه های دنیا 2)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل