loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب بی زحمت بزن تو گوش تیمورخان! (قصه های ملانصرالدین 4)

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب بی زحمت بزن تو گوش تیمور خان!، نوشته ی احمد عربلو و تصویرگری سعید رزاقی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

این کتاب جلد چهارم از مجموعه ی " قصه های ملا نصرالدین " است. ملا نصر الدین، شخصیتی شوخ طبع، بذله گو و حاضر جواب است و در کشور ایران و افغانستان محبوبیت دارد. درباره ی شخصیت او داستان های زیادی نقل شده است و اینکه شخصیت او واقعی یا افسانه ای بوده، معلوم نیست. برخی او را هم دوره ی تیمور لنگ یا حاجی بکتاش دانسته اند. ملا نصرالدین نامی است که در ایران و افغانستان و کشور آذربایجان به این شخصیت داستانی اطلاق شده است. قصه‌ های ملا از گذشته در شرق رواج داشته و مشخص نیست ریشه آنها از کدام زبان است. داستان درباره ملا نصرالدین و تیمورخان قلدر و زورگوست. روزی ملا در بازار مشغول بار کردن پیاز و سیب زمینی روی خرش بود و کارش که تمام شد بارش را با طنابی محکم بست و خواست حرکت کند. تیمور خان قلدر و زورگو سر ملا فریاد کشید که الاغش را از سر راه بردارد. ملا با حاضر جوابی گفت ده نفر می توانند از این راه پهن عبور کنند یکی هم خر من. تیمور خان که فکر نمی کرد ملا نترس باشد و جوابش را بدهد و با خونسردی کارش را انجام دهد، از اسبش پیاده شد و سیلی محکم به ملا زد. ملا دور خودش چرخید و پای تیمور خان را که می خواست سوار اسبش شود گرفت و هر چه تیمور خان تلاش کرد نتوانست خودش را کنترل کند و به زمین افتاد. تیمور متوجه شد این بار مثل همیشه نیست و نمی تواند خودش را از معرکه نجات دهد. سر انجام قرار شد نزد قاضی بروند. تیمور خوشحال شد چون قاضی از دوستان نزدیک او بود و....

 

 


برشی از متن کتاب


تیمور خان از آن بالا محکم روی زمین افتاد! اما با سرعت از جا بلند شد و گرد و خاک لباس هایش را تکاند. مردم آن ها را دوره کرده بودند و نیشخند می زدند و دور از چشم او به هم نشانش می دادند و مسخره اش می کردند. تیمور خان، چشم غره ای به مردم رفت و بعد با خشم یقه ی پیراهن ملا نصرالدین را با دست های چاق و بزرگش چسبید و فریاد زد: "مردک! هیچ می دانی من چه کسی هستم؟" قد و قواره ی ملا نصرالدین، نصف تیمور خان هم نبود؛ اما با این حال به همه ی توان، پیراهن تیمور خان را چسبید و فریاد زد: "هر که می خواهی، باش! ر مرض داری که مردم را می زنی؟" تیمور خان فهمید که این بار با بد کسی طرف است. ملا را از جا بلند کرد و محکم روی خرش در میان گونی های سیب زمینی و پیاز کوبید. خر از همه جا بی خبر، از این حرکت ناگهانی وحشت زده شد. روی دو پا بلند شد و شیهه کشید. افسار اسب، هنوز در دست تیمور خان بود و ملا نصرالدین هم هنوز گوشه ی پیراهن تیمور خان را در چنگالش گرفته بود. اسب با ترس، عقب عقب رفت و افسار را به همراه تیمور خان به طرف خودس کشید. ملا نصرالدین ول کن پیراهن تیمور خان نبود. پیراهن، کش آمد و ناگهان پاره شد و تیمور خان با سر به زیر شکم اسب رفت و روی زمین ولو شد. خنده و همهمه بالا گرفت. تیمور خان دوباره آماده ی حمله به سمت ملا نصرالدین شد، اما مردم که با دیدن حال زار تیمور خان، دل و جرئتی پیدا کرده بودند، وارد معرکه شدند. همه جا شلوغ شد. ملا نصرالدین همچنان با سماجت هر گوشه ای از لباس پاره شده ی تیمور خان را که گیر می آورد، می کشید. سرانجام قرار شد پیش قاضی بروند تا او دربارع ی دعوا حکم کند. تیمور خان از این پیشنهاد، خیلی خوشحال شد، چون قاضی از دوستان نزدیکش بود.   قاضی با دیدن تیمور خان و سر و وضع و لباس پاره پاره اش، خیلی تعجب کرد و ماجرا را پرسید؛ اما قبل از این که تیمور خان حرفی بزند، ملا نصرالدین همه ی آن چه را که اتفاق افتاده بود، مو به مو برای قاضی تعریف کرد.

از سری کتابهای فندق به روایت: احمد عربلو تصویرگر: سعید رزاقی انتشارات: افق


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بی زحمت بزن تو گوش تیمورخان! (قصه های ملانصرالدین 4)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل