loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب بالهای آتشین 3 (قلمروی پنهان)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب قلمرو پنهان سومین جلد از مجموعه ی بال های آتشین نوشته ی توئی تی سادرلند و ترجمه ی آناهیتا حضرتی از سوی انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

داستان کتاب در سرزمینی به نام "پیریا" اتفاق می افتد که محل زندگی اژدهایان است. اژدهایان به هفت قبیله ی شن بال ها، گِل بال ها، آسمان بال ها، دریا بال ها، یخ بال ها،باران بال ها و شب بال ها تقسیم می شوند که هر کدام قلمرو مشخصی دارند. سال هاست که "پیریا" در گیر جنگی بین قبایل بر سر به قدرت رسیدن یکی از دختران ملکه اوسیس یعنی، بِرن، بِلیستر و بِلِیز است؛ طبق پیشگویی هایی که انجام شده، فقط به کمک جنگ جویان صلح می توان به این جنگ بیست ساله خاتمه داد. جنگ جویان صلح، گروهی متشکل از پنج بچه اژدها به نام های "گِلوری"، "استار فلایت"، "کِلِی"، "سانی" و "سونامی" هستند که از کودکی از خانواده ی خود ربوده شده و دور از آن ها رشد کرده و آموزش دیده اند تا این پیشگویی را به سر انجام برسانند؛ آن ها به دست ملکه مورهن، ملکه ی گِل بال ها، اسیر می شوند و موفق می شوند به کمک یکدیگر فرار کنند؛ پس از آزادیشان، به طور پنهانی زندگی می کنند تا این که افراد قبیله ی باران بال ها (که گلوری یکی از آن هاست) به طور مرموزی یکی یکی ناپدید می شوند و این وظیفه ی گلوری است که آن ها را نجات دهد.

 


برشی از متن کتاب


گلوری به کلی گفت: "حسابی مراقبش باش. نذار حرف بزنه." مرگ آور از بین ریسمانی که گلوری دور پوزه اش بسته بود گفت: "مممممفففف." دلش نمی‌خواست قبل از اینکه برود توی جنگل، مرگ آور همه چیز را به کلی لو بدهد. ضمن اینکه از ضجه مویه های شب تا صبح او برای این که هر طور شده جلوی نقشه‌ی او را بگیرد خسته شده بود. با این کار توانست کمی قبل از آمدن کلی، توی سکوت و آرامش طلوع خورشید را ببیند. کلی گفت: "نگران نباش. من اینجا می‌شینم و طبق معمول اخمو میشم." بعد شانه‌هایش را عقب داد و سعی کرد اخم کند. گلوری که داشت می‌رفت گفت: "خیلی زود نفر بعدی رو می‌فرستم." ولی قبلش باید برم یه هیولا رو بگیرم. آ نقدرها که مرگ آور می گفت نقشه ابلهانه‌ای نبود. یک باران بال تنها توی جنگل، درست همان چیزی بود که هیولا می خواست. اصلا نمی‌خواست خودش را به خطر بیندازد و باران بال دیگری را هم به عنوان طعمه اضافه کند. همه‌ی باران بالها احمق تر از آن بودند که به درد کاری بخورند، حتی مانگرو. به علاوه، ظاهراً او تنها باران بالی بود که می‌خواست از زهرش در برابر موجود دیگری استفاده کنند. زیاد علاقه‌ای به این کار نداشت، ولی به هر حال این زهر سلاحش به حساب می‌آمد؛ آن هم سلاح قدرتمندی که فقط بعضی ها ازش خبر داشتند. او مطمئن بود اگر مجبور باشد، می‌تواند با کمک آن از هر مخمصه‌ای فرار کند. اول از همه برگشت توی تونل. هنوز فکر می‌کرد باید ارتباطی بین تونل و باران بال های گم شده باشد، هرچند نمی‌توانست از آن سر در بیاورد. سوال این بود: کی اون تونل رو ساخته؟ و بعد این که: نقشه‌ش چی بوده؟ که از این ور و اون ور بارون با ل بدزده؟ آخه چرا؟ گلوری جلوی در ورودی تونل این طرف و آن طرف را نگاه کرد تا جای صافی پیدا کند که بتواند آن جا بنشیند و چند لحظه فکر کند. اول از همه به برن مشکوک بود، چون قلعه‌ی او فاصله‌ی زیادی با تونل نداشت. ولی گلوری یادش می‌آمد که برن بعد از دیدن جلز و ولز زهرش روی فلس های ملکه اسکارلت چه حالی پیدا کرده بود؛ وحشت محض. معلوم بود ملکه‌ی شن بال ‌ها تا آن موقع چیزی مثل زهره گلوری ندیده بود. اگر دزدیدن باران بال ها کا ر او باشد، پس حتما در مورد مهارت زهر باشی آنها شنیده و با آن خوب آشنا بود. گلوری کنار بوته کوچک ایستاد و زهرش را روی آن باشید. مایع لزج سیاهی روی آن ریخت و بلافاصله کل بوته پژمرد، خشک شد و از بین رفت. گلوری سرش را پایین انداخت و احساس گناه کرد. شاید می‌توانست همان طور که منتظر هیولا بود، تمرین هدف گیری هم بکند. بوته‌ی دیگری را انتخاب کرد که برگ هایی شبیه دم اژدها داشت و سعی کرد زهرش را فقط روی یکی از برگ ها بریزد. نصف بوته فزززززز آب شد و ریخت روی علف‌ها. گلوری گفت: "اممم... زیاد خوب نبود." دوباره و دوباره سعی کرد. ورودی تونل، جایی که گلوری نشسته بود، کم کم داشت درب و داغان می شد. گلوری ایستاد و با دم زد توی سر خودش. یه بار هم شده از مغزت استفاده کن، گلوری. اگر توی اون تمرین زهر پاشی این قدر ناشی بود و خراب کاری می‌کرد، لابد بقیه هم اول کار همین طور بوده‌اند. پس درست است برومیلیاد جایی را که کینکاجو غیب شده بود به او نشان نداده بود، ولی گلوری هنوز شانسی برای پیدا کردنش داشت. از آبشار شروع کرد و آن دور و بر چرخید. راه می‌رفت و بوته‌هایی را که از کنارشان می‌گذشت وارسی می کرد. قورباغه های شاخدار به او زل زده بودند و صدای قور قور از حنجره هایشان بلند بود. دوتا پرنده‌ی قرمز و طلایی بانوک های بزرگ مدتی او را دنبال کردند و تمام مدت با صدای شبیه زبان درهم و برهم اژدهایان، بلند بلند حرف می زدند. ولی گلوری چیزی پیدا نکرد. هیچ اثری از زهر پاشی آن طرف ها نبود. شاید اصلاً تمرین ها جای دیگری از جنگل انجام می‌شد. شاید تونل مخفی واقعا ربطی به گمشده ها نداشت...    

نویسنده: توئی تی سادرلند مترجم: آناهیتا حضرتی انتشارات: پرتقال  

توئی تی سادرلند

سایر آثار نویسنده

مشاهده بیشتر

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بالهای آتشین 3 (قلمروی پنهان)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل