loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب بازمانده - مریم جعفری

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب بازمانده نوشته مریم جعفری توسط انتشارات شادان به چاپ رسیده است.

سودای مهاجرت، یکی از موضوعاتی است که همواره بسیاری از جوان ها را درگیر خود می کند. موضوعی که برای هر شخصی بنا به دلایلی، جدی می شود و فکر رفتن به آن سوی مرزها را در سرش می اندازد. این دلایل گاهی منطقی و موجه هستند اما برخی از این اشخاصِ مهاجر گاهی دلایل موجهی برای رفتن شان ندارند. به هر حال افراد زیادی هستند که تصمیم می گیرند تا به هر قیمتی، هر آن چه دارند را رها کنند و از مملکت خود به جایی دیگر سفر کنند. کتاب حاضر قصد دارد با به چالش کشیدن موضوع مهاجرت، از سرنوشت افرادی بگوید که در این مسیر گام نهادند. "مریم جعفری" در کتاب پیش رو، به هیچ وجه قصد قضاوت در مورد خوب یا بد بودن مهاجرت را ندارد، بلکه تصمیم دارد زندگی کاراکتر اصلی کتابش را به تصویر بکشد. ماجرای کتاب با صحبت تلفنی "سعید" و "کیان" آغاز می شود. سعید سال ها پیش از ایران مهاجرت کرده و با وجود علاقه ی زیادی که به "الهام" خواهر دوست صمیمی اش کیان داشت، هیچ گاه از رفتن منصرف نشد. با این حال، او بارها از طریق خانواده اش که در ایران حضور داشتند سعی کرد تا رضایت پدر الهام را برای ازدوج غیابی بگیرد اما پدر الهام نه تنها به چنین ازدواجی رضایت نداد، بلکه مخالف سرسخت دور شدن دخترش از خودش بود. حالا کیان در مکالمه ی تلفنی اش، به سعید اطلاع می دهد که الهام دارد با یکی از آشناهای شان ازدواج می کند و این خبر سعید را به شدت به هم می ریزد، تا جایی که تصمیم می گیرد به ایران بازگردد.


برشی از متن کتاب


فرصتی که دنبالش بودم فردای آن شب به دستم افتاد. همه سرگرم دیدن تلویزیون که صحنه هایی از جبهه را نشان می ‌داد بودند و الهام برای خوردن آب به آشپزخانه رفته بود. چند ثانیه مکث کردم و بعد فنجان چای ام را به بهانه ریختن چایی برداشتم و به آشپزخانه رفتم. ‌حس می کردم همه چشم شده و مرا تماشا می ‌کنند، زانوهایم از درون می لرزید و مسافت پذیرایی و آشپزخانه به نظرم طولانی تر از همیشه می ‌آمد. وارد آشپزخانه که شدم دیدم الهام در حال پرکردن لیوانش از آب است. مخصوصاً او را به نوعی متوجه حضور خودم کردم و برای آب زدن فنجانم به طرف ظرفشویی رفتم تا به این ترتیب فاصله ام را با او کم کنم و بعد در یک لحظه کوتاه یادداشت کوچکم را در جیب لباسش انداختم. همان طور مثل مجسمه بر جا خشکش زده بود. حال من هم بهتر از او نبود. به زحمت خودم را به گاز رساندم و با دستان لرزان قوری را از روی کتری برداشتم. همین موقع سیما سرزده وارد آشپزخانه شد و من آن قدر دستپاچه شدم که قوری در دستم لرزید و کمی از چای داغ روی انگشتان پایم ریخت. سیما نگاه معنی دارش را میان من و الهام تقسیم کرد و گفت: - چه خبرته؟ حالا همه باید بدونند تو نکرده کاری؟ بعد به الهام گفت: - آب می خواستی الهام جون؟ می گفتی برات بیارم! متوجه نشدم الهام در جوابش چی گفت. مثل بچه خوب فنجان چایم را برداشتم و بی هیچ حرفی از آشپزخانه خارج شدم، اما سنگینی نگاه سیما را از پشت سرم حس می کردم. آیا متوجه چیزی شده بود؟ صحنه را در ذهنم مرور کردم. موقعی که یادداشت را به الهام می ‌دادم پشتم به در آشپزخانه بود. یک دفعه جریان خنکی از راه بینی تا مغز سرم دوید. درست مثل کسی که سر و مغزش زکام شده باشد و ناگهان مجاری آن باز شود. به نیم رخ کیان نگاه کردم. شش دانگ حواسش متوجه تلویزیون بود. حالا عزیز را می‌دیدم که بی صدا گریه می ‌کند لابد دوباره یاد دایی منصور افتاده بود. در واقع هر تصویری از جنگ و جبهه برای عزیز یادآور دایی منصور بود که توسط کردهای عراقی به شهادت رسیده بود. از شدت دلشوره دچار حالت تهوع شدم برای آن که به سر و صورتم بزنم از ساختمان خارج شدم. هوای بیرون دلچسب و زنده بود با لذت آن را به ریه کشیدم و خودم را روی یکی از صندلی های کنار استخر انداختم. انگار بار سنگینی را از رو دوشم برداشته بودند که آن طور احساس سبکی می کردم. به یاد متن یادداشتم افتادم و از تصور چهره متعجب الهام موقع خواندنش، در عین شرمندگی خندیدم. *** داشتم رختخواب کیان را آماده می کردم که سیما بی مقدمه وارد اتاق شد و قبل از این که چیزی بپرسم خیلی آرام گفت: -تو خجالت نمی کشی؟ با تعجب گفتم: - منظورت چیه؟ اخم کرد و با تحکم گفت: - منظورم چیه؟ خودت خیلی خوب می دونی که منظورم چیه! تو منظورت چیه که به دختر مردم نامه میدی؟ ضربان قلبم به شماره افتاد و جان از بدنم خارج شد، آن قدر که بالش در دستم سنگینی می کرد. آن را روی زمین انداختم و در سکوت به سیما زل زدم. می‌دانستم باید حرفی بزنم اما دهانم مثل یک تکه چوب، خشک شده بود. ناگهان سیما زد زیر خنده. صفحه 50

نویسنده: مریم جعفری انتشارات: شادان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بازمانده - مریم جعفری" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل