loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب بابا یملیای شکارچی - شاپرک

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب بابا یِمیلای شکارچی نوشته ی مامین سیبیریاک و ترجمه ی محمد آبکار توسط نشر شاپرک به چاپ رسیده است.

این کتاب مجموعه ای از سه داستان کوتاه و آموزنده می باشد؛ " گردن خاکستری، جوجه مرغابی کوچولو " عنوان یکی از قصه های آمده در آن است ؛ داستان از این قرار است که:  با شروع فصل پاییز و سرد شدن هوا، پرندگان کوچک و بزرگ مانند پرستوها، گنجشک ها، قوها، غازها، اردک ها، مرغابی ها و... خود را برای کوچ زمستانی آماده می کنند. آنها برای دور شدن از سرما، گرسنگی، تشنگی و بسیاری خطرات دیگر که در زمستان جان آنها را تهدید می کند؛ به سمت مناطق گرمسیری پرواز می کنند. در میاناین مرغابی ها ، خانواده ای زندگی می کنند که یک دختر ناتوان به نام " گردن خاکستری " دارند. او نمی تواند پرواز کند به دلیل این که، در فصل بهار زمانی که او فقط یک جوجه ی بسیار کوچک بود؛ روباه به او حمله کرده و یک بالش زخمی می شود، مادر با تلاش فراوان جان او را نجات می دهد اما این مرغابی کوچک دیگر قادر نیست پرواز کند. با رسیدن زمان مهاجرت نگرانی مادربیشتر می شود او دلش نمی خواهد فرزند بی دفاع خود را در آن جا تنها بگذارد. مرغابی پدر بی خیال، تنبل و تا حدودی می توان گفت منطقی می باشد؛ به نظر او تنها گذاشتن تمام اعضای خانواده به خاطر حفظ جان یک جوجه ی ناتوان، اصلا کار درستی نیست. بنابراین او همسرَش را راضی می کند که در این سفر همراه آنها باشد و گردن خاکستری را تنها بگذارد، و در این میان ماجراهایی برای گردن خاکستری اتفاق می افتد که خواندنش خالی از لطف نیست......

"بابا یِمیلای شکارچی" و " بز کله شق " عناوین دو داستان دیگر آمده در این کتاب می باشد.

 


برشی از متن کتاب


گردن خاکستری، جدا از دسته مثل غریبه ها ایستاده بود... تمام پرنده ها چنان سرگرم مقدمات پرواز بودند که هیچ کدامشان به او توجهی نداشتند. مرغاب مادر، همین طور که به دختر ناتوان اَش نگاه می کرد، غم و درد تمام وجودش را فرا گرفته بود. چندین بار پیش خودش گفت: بمون، نرو؛ اما بچه های دیگه رو چه کنم؟ باید با اونا پرواز کنم و برم، پس چه جوری بمونم و نرم؟ بالاخره، سرکرده کل، با صدای بلند و رسا فرمان حرکت داد: عجله کنید...، آماده... حرکت... آن گروه بزرگ، با یک فرمان، سریع و آنی، همه باهم به سوی آسمان بلند شدند. گردن خاکستری، میان رودخانه، تک و تنها، تا مدت ها ایستاده بود و با نگاهش دور شدن گروه را دنبال می کرد. ابتدا همه ی پرنده ها، درهم و برهم و پر جوش و خروش به پرواز درآمدند اما پس از دقایقی مثل عدد هشت منظم و مثلث وار، از نظرها دور شدند. گردن خاکستری اشک ریزان با خودش فکر می کرد: راستی راستی، به کل دیگه تنها شدم؟! بهتر بود، همون موقع روباه منو می خورد، تموم می شد، می رفت پیکارش! رودخانه ای که گردن خاکستری بر روی آن جا مانده بود، بر پای کوه های پوشیده از جنگلی انبوه، شاد و خرم، جریان داشت. آن اطراف ساکت و خالی از حیوانات شد. صبح ها در کناره های ساحل رودخانه آب شروع به یخ زدن می کرد ولی در طول همان روز، یخ های نازک، مانند بلور، آب می شدند. جوجه مرغابی وحشت زده فکر می کرد: واقعا تمام آب رودخونه یخ می زنه؟ از تنهایی، دلتنگ شده بود و مرتب به یاد خواهرها و برادرهایش می افتاد که پرواز کرده و رفته بودند. حالا، کجا بودند؟ آیا به سلامت به مقصد رسیده اند؟ آیا به یاد او هستند؟

(به همراه دو داستان به یاد ماندنی دیگر) نویسنده: مامین سیبیریاک مترجم: محمد آبکار انتشارات: پرک


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بابا یملیای شکارچی - شاپرک" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل