loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب انیسه خاتون و توپاز خان (عشق های فراموش شده)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب انیسه خاتون و توپاز خان نوشته ی سولماز خواجه وند توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

این اثر از مجموعه کتاب های " عشق های فراموش شده "، و روایتگر داستان های عاشقانه از آثار منظوم و یا افسانه های عامیانه ی کهن با نثری روان و ساده و قابل درک برای نوجوانان می باشد. داستان اقتباسی از داستان کنیز و دو برادر کتاب هزار و یک شب می باشد. کنیزی به نام " انیسه " را برای کار به دربار " محمدخان " می آورند. او مورد پسند شاه قرار می گیرد و به حرم سرا برده می شود تا به عقد شاه درآید. " ابریشم " سوگلی شاه است و حواسش است که مقام و عزتش نزد شاه محفوظ بماند. انیسه و " توپاز خان "، برادر شاه در باغ یکدیگر را می بینند. توپاز خان عاشق انیسه می شود و از خورد و خوراک می افتد و برای دوری از عشق، خود را به کارهایش مشغول می کند. " همدم " دایه و یار و همراه توپاز خان به رازش پی می برد و عشق او را برای انیسه بازگو می کند. خدیجه خاتون، این خبر را به ابریشم گفت و ...احتمالا کتاب هزار و یک شب، هندی بوده و در زمان هخامنشیان به پهلوی ترجمه شده است. بعد از اسلام این کتاب به عربی و در دوره ی قاجار به فارسی ترجمه شده است.

 


برشی از متن کتاب


توپاز و همدم در شاه نشین نشسته بودند. توپاز خیره به دیوار تکیه زده بود به پشتی های مخمل گل دوزی شده و پلک نمی زد. زیر لب گفت: " انگار از دیشب که دوباره دیدمش خل شده ام. " چشم از دیوار برداشت و همدم را نگاه کرد و گفت: " به نگاهت کاخ سنگی غریب نمی آد؟ انگار جادو شده باشد! وهم برم داشته پشت هر پنجره یک انیسه است. پنجره را که باز می کنم، هیچ چیز نیست. دود می شود می رود هوا. همدم! این چه دردی است به دلم نشسته؟ می ترسم دستم را بشورم. می ترسم رد انگشت هایش روی دستم پاک شود! دیوانه و مجنون به نظر می رسم؟ " توپاز مشغول گفتن بود. از خیال و وهمی می گفت که کاخش را پر کرده بود. قاصد سلطان محمد سر رسید. در آستانه ی در ایستاد و گفت: "سلطان محمد می خواهد توپاز خان برای رسیدگی به امور تجار به سفر برود... " قاصد که رفت، ولوله افتاد به جان همدم و توپاز. نه توپاز پای رفتن داشت، نه همدم دل ندیدنش را. دلش طاقت نیاورد، روبنده اش را سر شکید و رفت کاخ خورشید دیدن سلطان. سلطان محمد قاصد را که روانه ی کاخ سنگی کرد، رفت حجره ی خواجه کرم. خواجه کرم رئیس خادمان اندرونی بود. توی حجره ی تاریک و کوچکش نشسته بود و وافورش را چاق می کرد. غلام بچه ای دوان دوان پرید توی حجره اش و کلاه نمدی اش را از سرش برداشت، نفس نفس زنان کلاه را توی دست هایش می چلاند و گفت: " سلطون آقا! سلطون داره! آقا! با چشم های خودمان دیدیم آقا! سلطون با تاجی اش که بلند بود تا چیش خورشد می رفت آقا! خود خود سلطون آقا با بته جقه ی سر دوشش آقا! " خواجه صبرش سر آمد، بلند شد رفت بالا سر غلام بچه ایستاد، گوشش را پیچاند و گفت: " اولا میمون درختی سلطون نه سلطان! دوما بزغاله اینجا طویله ی بابات نیست این طور می آیی تو! سوما سگ توله! مثل آدم بگو ببینم سلطان چی؟ " غلام بچه که سر پنجه بلند شده بود و خودش را می کشید بالا تا گوشش کمتر کشیده شود گفت: " آقا، سلطون اقا، با اون تاجی اش و بته جقه ی سر دوشش آقا دارد می آید آقا! به خدا راست می گویم آقا! به جان مادرم راست می گویم آقا! " خواجه گوشش را ول کرد، کلاه نمدی اش را از دستش گرفت و گذاشت سرش و هلش داد بیرون. بساط وافورش را جمع کرد و خودش را صاف و صوف کرد و دوید حوض، آبی به سر و صورتش زد و ایستاد میان رفت و آمد خدمه و به این و آن دستور داد...

(عشق های فراموش شده) نویسنده: سولماز خواجه وند انتشارات: هوپا


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب انیسه خاتون و توپاز خان (عشق های فراموش شده)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل