کتاب افسانه های مردم دنیا 11 (پنج قصه ی گزیده از اسکار وایلد)

کتاب پنج قصه ی گزیده از اسکار وایلد یازدهمین جلد از مجموعه ی افسانه های مردم دنیا، به قلم اسکار وایلد و ترجمه ی طلیعه خادمیان در نشر افق به چاپ رسیده است.

شخصیت های این کتاب عجیب هستند و صفات اغراق آمیز دارند. روایت داستان ها خیال انگیز است و شخصیت ها کارهایی را انجام می دهند که شاید آرزوی خوانندگان آن، باشد. جان دهی به اشیا و زنده کردن آن ها و ارتباطشان با دنیای انسانی از ویژگی این داستان هاست. شاهزاده ی خوشبخت داستان اول این کتاب است. شاهزاده ای که پس از مرگ، مجسمه ای از او در میدان شهر نصب شده و با طلا و جواهر تزیین شده است. او در زمان حیات زندگی خوب و خوشی داشته و هیچ غم و اندوهی در دل نداشته است، ولی حالا او با چشمان زمردینش غم و فقر مردم شهر را می بیند و از پرستویی که از کوچ جا مانده کمک می خواهد و توسط پرستو تکه های طلا و جواهر روی تن مجسمه به فقرای شهر می رسد و هیچ چیز جز تن سربی از او باقی نمی ماند. وقت مها جرت گذشته و پرستو توان بال و پر زدن و کوچ کردن ندارد و پای مجسمه افتاده و جان می دهد. یک روز صبح شهردار متوجه مجسمه می شود...

در داستان دوم روایت آسیابان و مرد راست گو و درست رفتاری به نام هانس است. هانس بسیار صادق و مهربان است و هر کاری که برای دوستش انجام می دهد بدون چشم داشت است، در مقابل آسیابان از سادگی و مهربانی هانس سوء استفاده می کند. او هر روز در مقابل وعده ی دادن یک گاری شکسته، چیزهای مختلف از هانس می گیرد و یا او را برای انجام کاری به شهر می فرستد تا جایی که هانس نمی تواند به باغچه و گل هایش رسیدگی کند تا اینکه یک شب....داستان سوم درباره ی عشق یک جوان دانشجو است و بلبلی که راز و نیازهای عاشقانه ی او را می شنود و تصمیم می گیرد به او کمک کند. او با آوازی زیبا همه ی نیروی عشق را در گلهای سرخ می ریزد و خودش می میرد. جوان عاشق با یک شاخه گل سرخ به دیدن معشوق می رود و....داستان چهارم ازدواج شاهزاده ی جوانی است که قرار است در مراسم ازدواج عاشقانه اش آتش بازی انجام شود، وسایل آتش بازی با دیدن شاهزاده و همسرش و شنیدن حرف های خدمه درباره ی عشق آنها و ماهیت عشق صحبت کردند و در این بین یک موشک استثنایی بود که خیال پردازی می کرد و...داستان پنجم درباره ی غولی است که در یک باغ زندگی می کند و بد خلق و بد اخلاق است و اجازه نمی دهد کسی به باغش نزدیک شود تا اینکه روزی صدای آواز سهره ای را می شنود...

برشی از متن کتاب

بوته، شاخ .ی بلند خود را آرام به سوی پرنده برگرداند و گفت: "گل های من سفیدند؛ به سفیدی امواج کف آلود دریاها و سپیدتر از برف های فراز قله ها. اما پرنزه ی زیبا، شاید برادرم که در کنار ساعت آفتابی قدیمی زندگی می کند، گل دلخواه تو باشد. به سوی او برو." بلبل به سوی ساعت آفتابی پر کشید و بر شاخه ی بوته گل نشست: "یک گل سرخ به من بده، تا دلنشین ترین آوازم را برای تو بخوانم." اما بوته آهی کشید و گفت: "گل های من زردند؛ به رنگ گیسوان طلایی پریان افسانه که بر تخت کهربا تکیه می زنند؛ زردتر از نرگس های شکفته در صحرا." بلبل غمگین و نا امید آماده ی پرواز می شد که بوته گفت: "به سوی برادرم برو که در باغ، زیر پنجره ی دانشجوی جوان زندگی می کند. شاید آن چه را و می خواهی داشته باشد." سپس بلبل به سوی بوته گلی که در کنار پنجره ی مرد جوان بود شتافت و بر شاخه ی آن نشیت و باز همان خواهش را تکرار کرد: "یک شاخه گل سرخ به من بده تا دلکش ترین نغمه ام را به تو هدیه کنم." بوته به سوی او نگریست و با افسوس گفت: "گل های من سرخ اند، به سرخی نوک کبوتران زیبا؛ سرخ تر از صخره های مرجانی که موج در موج در دل اقیانوس نهفته اند. اما چنگال سرد زمستان، شاخه های مرا سوزانده، سوز خشک آن جوانه هایم را از بین برده، و توفان ساقه هایم را شکسته...؛ امسال گل سرخی نخواهم داشت." بلبل لابه کنان گفت: "یک شاخه، تنها یک ساخه گل. آیا راهی هست که تو دوباره به گل بنشینی." بوته گفت: "بله، فقط یک راه. آن هم به قدری وحشتناک است که کسب قادر به انجام آن نیست. من نمی توانم چنین چیزی از تو بخواهم." بلبل گفت: "بگو، بگو، من نمی ترسم." بوته گفت: "اگر یک شاخه گل سرخ می خواهی، باید شبانگاه، هنگام نور افشانی مهتاب، با خون چکیده از قلبت آن را بپروری. باید همین طور که خار درشت شاخه ی من به سینه ات فرو می رود، تمام شب را برایم آواز بخوانی و خار هم چنان قلبت را بخراشد تا خون زندگی تو در رگبرگ های من جاری شود و به من زندگی بخشد."...

فهرست

درباره اسکار وایلد 1- شاهزاده ی خوشبخت 2- دوستان وفادار 3- حکایت بلبل و گل سرخ 4- موشک استثنایی 5- غول خودخواه

• نویسنده: اسکار وایلد
• مترجم: طلیعه خادمیان
• انتشارات: افق