loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب اسرار کاخ مارمولک زده - هوپا

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب اسرار کاخ مارمولک زده نوشته ی کاتالینا گنسالس بیلار و ترجمه ی سعید متین با تصویرگری توماس ایخو توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

در قلعه‌ی "یتسار" همه در حال جنب و جوش بودند تا همه چیز را برای روز تولد شاه بانوی قلعه آماده کنند. پادشاه جشن مفصلی برای آن روز در نظز گرفته و تمام افراد سرشناس کشور را دعوت کرده بود. قرار بود پس از برگزاری جشن در قلعه، تمام مهمانان همراه پادشاه، ملکه و شاهزاده ها برای شکار ببرهای سفید به کوه و دشت های اطراف قلعه بروند. پادشاه دوست داشت یک جفت ببر سفید را زنده به دام انداخته و به عنوان هدیه‌ی روز تولد به شاه بانو پیشکش کند؛ او دستور داده بود در گوشه ای از باغ، قفسی بسیار بزرگ و زیبا با امکانات بسیار برای ببرها بسازند تا در موقع گردش در آنجا، از تماشای ببرها لذت ببرند. تمام شاهزاده ها قرار بود همراه آنها بروند اما به دلیل خطراتی که ممکن بود در طول شکار پیش بیاید، کوچکترین شاهزاده که "تماهش" نام داشت، باید در قصر می ماند و او از این موضوع خیلی ناراحت بود. روز جشن فرا رسید و مهمان ها هر کدام هدیه ای برای شاه بانو آوردند؛ یکی از آن هدایا، یک قفس طلایی، حاوی تخم آبی بسیار زیبا و منحصر به فردی بود که هیچکس نمی دانست متعلق به چه موجودی است و هر کسی درباره‌ی آن حدس و گمانی داشت. یکی می گفت تخم پرنده است، دیگری می گفت تخم مار است، آن یکی می گفت شاید تخم اژدها باشد و... شاه بانو برای اینکه تماهش را خوشحال کند، در زمان غیبتش در قصر، مراقبت از تخم را به او سپرد و خواست تا زمان شکستنش یک لحظه هم چشم از آن برندارد. شاهزاده با خوشحالی مراقبت از آن را پذیرفت و در نبود شاه و ملکه، هر جا می رفت، قفس را هم با خودش می برد. اما بر اثر یک سهل انگاری، قفس را در باغ جا گذاشت و وقتی برگشت تا آن را بردارد، دید که تخم شکسته و جانوری که درونش بوده از قفس رفته! او نمی دانست به مادرش و کسان دیگری که مشتاقانه می خواستند بدانند چه جانوری از تخم بیرون می آید، چه جوابی بدهد تا اینکه...

 


برشی از متن کتاب


خورشید تازه طلوع کرده بود که صدای زنگ ها دوباره راهروهای کاخ را پر کرد. البته این بار خدمتکاران خوش پوش بودند که مهمانان را بیدار می کردند. تماهش با اینکه با کاروان شکار نمی رفت، برای خداحافظی با شکارچیان از خواب بیدار شد. داشت چکمه‌هایش را می پوشید که در زدند. مادرش سرش را آورد تو و وقتی پسرش را سر پا دید، لبخند زد و گفت: "صبح بخیر! خیال می کردم هنوز خواب باشی." بعد وارد اتاق شد. لباس سوارکاری جدیدش را که از مخمل سبز تیره بود، پوشیده بود و کلاه زیبای سوارکاری به سر داشت. بسته ای را که رویش پارچه سیاه کشیده بود، با دقت توی دست هایش گرفته بود. روی تخت نشست و گفت: "من و پدرت خوش حالیم که تو از اینکه نمی توانی با ما بیایی، ناراحت نیستی." قبل از آنکه تماهش اعتراف کند که اتفاقاً کمی عصبانی بوده و حتی آرزو کرده که هیچ ببری پیدا نکنند، شاه بانو به حرفش ادامه داد: "الان به کمکت نیاز داریم." شاه پور بلافاصله پرسید: "برای چی؟" اولین بار بود که پدر و مادرش از او کمک می خواستند. شاید کم کم داشتند متوجه می‌شدند او بزرگ تر از آن است که آن ها تصور می کنند. شاه بانو پاسخ داد: "راجع به هدیه ام است." بعد پارچه را کنار زد و قفس با تخم مرغ آبی روی بالش کوچک، نمایان شد: "مهوت می‌گوید ممکن است به زودی باز شود، ولی شکننده تر از آن است که با خودمان ببریمش. به آدم امانت داری نیاز دارم که وقتی ما بیرونیم، ازش مراقبت کند." شاه پور با غرور فراوان دستش را دراز کرد و قفس را گرفت: "من این وظیفه را به عهده می گیرم. حتی یک لحظه هم ازش جدا نمی شوم." مادرش بلند شد و گفت: "عالی است عزیزم. بیش از هر چیز باید مراقب باشی که جایش گرم باشد. این را مهوت بهمان سفارش کرده. در ضمن گفته که صبح توی باغ است تا اگر خواستی، بروی پیشش. زیاد علاقه ندارد برای شکارببرسفید با ما بیاید. نمی دانم چرا." کمی بعد، کاروان شکار با گردونه ها و دو قفس که مخصوص آن موقعیت ساخته شده بود، از قلعه خارج شد. تماهش برگشت به اتاقش که دیگر آرام و ساکت شده بود‌. متوجه شد تا سه روز بعد، تمام قلعه فقط مال خودش است. این حس باعث می شد قند توی دلش آب شود. قفس را برداشت و به باغ رفت. آنجا مهوت را پیدا کرد که روی صخره ای زیر آفتاب نشسته بود. جلوی پاهایش قوطی های باغ وحش کوچک را با دقت گذاشته بود. با لبخند پت و پهنی به شاه پور گفت: "فکر کنم وقتش است برگردند خانه شان." یکی از ظرف ها را که تویش یک مارمولک دم آبی بود، برداشت. آن مارمولک را تماهش چند روز قبل بین همان صخره ها گرفته بود. شاه پور با اعتراض گفت: "می خواهی ولشان کنی؟ کلی زحمت کشیده ام تا آن ها را گرفته‌ام." جادوگر سرش را از زیر کلاه خاراند و زیر لب گفت: "ای بابا. فکر می کردم درباره ی این موضوع حرف زده ایم."

نویسنده: کاتالینا گنسالس بیلار مترجم: سعید متین  تصویرگر: توماس ایخو انتشارات: هوپا


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب اسرار کاخ مارمولک زده - هوپا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل