محصولات مرتبط
کتاب ارتش تک نفره نوشته موآسیر اسکلیر با ترجمه ناصر غیاثی توسط موسسه ی نشر نو به چاپ رسیده است.
این کتاب که نسخه اصلی آن در سال 2013 به زبانبرزیلی منتشر شد، بعدها توسط ناصر غیاثی از ترجمه آلمانی آن، به فارسی برگردانده شد. مترجم پیش از این کتاب دیگری به نام پلنگ های کافکا را از این نویسنده برزیلی ترجمه کرده بود که بسیار مورد اقبال قرار گرفت، به همین دلیل تصمیم گرفت کتاب حاضر که طنز دیگری از موآسیر اسکلیر است را ترجمه کند و به دست چاپ بسپارد. داستان کتاب در مورد فردی به نام مایر گوینزبیرگ می باشد که تصمیم دارد یک تنه، دست به کاری بزرگ بزند و تمام ظلم های دنیا را از میان بردارد. او مصمم است که جهان را تغییر دهد و برای این تصمیمش لزومی به همکاری با دیگران نمی بیند. ارتش او یک نفره است و قرار است با همین ارتش تک نفره اش دژ محکمی برای مقابله با استعمار و استکبار برخی کشورها بسازد. داستان پرهیجان و آمیخته به طنزی که این نویسنده برزیلی خلق کرده، ساعت ها مخاطب را درگیر می کند. اسکلیر این بار هم، مانند دیگر آثارش آیتم مهمی به نام غافلگیری را درون داستانش گنجانده و در سرتاسر آن خواننده را حیرت زده می کند. او به خوبی سلیقه مخاطب را می شناسد و با شخصیت پردازی و خلق موقعیت های متفاوت خودش را بیش از پیش در دل همراهان همیشگی اش جای می کند.
برشی از متن کتاب
در یکی از همین گردش های کوتاه بود که فرمانده بیروبیجان را کشف کردند آن روز هوا خوب بود فرمانده داشت توی باغ سبزی کار می کرد آواز می خواند و بیل می زد. چهار مرد وقتی فرمانده را دیدند وحشت کردند قایم شدند توی یک بیشه بامبوس و در آنجا در کمین فرمانده نشستند. دیدند که فرمانده با حیوانات حرف می زند و نتیجه گرفتند که طرف دیوانه است بعد شاهد مراسم به اهتزاز درآوردن پرچم و دکلمه شعر زیر نور آتش بودند. فرمانده شام خورد و ظرف ها را شست و دراز کشید توی چادر. این چهار نفر خیلی اهل مزاح بودند. اولین شوخی از انبوه شوخی ها را با بیروبیجان در همین شب آغاز کردند. نیمه شب دیوار چادر را بلند کردند پنجه های پای فرمانده را کشیدند و در رفتند. بیروبیجان اول فکر کار رفیق بز است و خندید ناگهان یادش آمد که رفیق بز چیزی را نمی کشد بلکه می لیسد. بلند شد و رفت بیرون. زیر نور ماه محوطه خالی توی باغ سبزی را گشت و همچنین بیشه بامبوس را که باد در آن خش خش می کرد. کسی را ندید. با بدگمانی رفت داخل چادر و خوابید کمی نگذشت که دوباره پنجه هایش را کشیدند و این همین طور ادامه داشت تا صبح. شب دوم یک موش انداختند توی چادر. بیروبیجان نزدیک بود از ترس قالب تهی کند. شب سوم یک مار کوچک انداختند. نتیجه همان نتیجه دیشبی بود. شب چهارم دو عنکبت گذاشتند کنار بالش فرمانده. فکر هر چهار نفر متوجه راهی بود که دو عنکبوت پیش رو داشتند. لایبوریو گفت: الان دیگر نزدیک شده اند به صورتش. نانجینیو حدس زد: دارند از گلوش می روند بالا. اورنتنسیو مدعی شد: نخیر یکی شان دارد از گلویش می رود بالا و آن یکی روی صورتش راه می رود. فوینیا هیجان زده پرسید: تو از کجا می دانی آخر؟ شاید یکی شان بخواهد برود توی دهانش. اورتنسیو جوش آورد و پرسید: خب باشد. برای این که برود توی دهان اول باید برود روی صورت یا نه؟ فریاد جگر خراشی بحثشان را قطع کرد چهار مرد فرمانده را دیدند که دارد زیر نور ماه در مزرعه می دود. شب پنجم فرمانده شام نخورد از خستگی چنان گیج و منگ بود که سراسر روز بین ذرت ها این طرف و آن طرف می رفت. هنوز خورشید درست و حسابی غروب نکرده دراز کشید توی چادر و فورا به خواب رفت. چهار تا دوست صدای خروپف های او را شنیدند و کف دو دست را مالیدند بهم. بدترین شوخی را گذاشته بودند برای امشب. حدود یازده شب فرمانده کابوس دید. در خواب دید در یک معدن سنگ استخدام شده است هر ساعت باید یک تن سنگ خارا استخراج می کرد صاحب معدن با هفت تیر تهدیدش می کرد: جان بکن ببینم عوضی. ناگهان سنگ بزرگ از بالا غلت خورد به طرف پایین، با شدت تمام خورد به او و انداختتش زمین. فرمانده افتاد یک گوشه نیمه له شده زیر سنگ... عرق ریزان بیدار شد به سختی می توانست سرش را بلند کند روی سینه اش سنگی عظیم الجثه بود فرمانده آهی کشید پس خواب ندیده بودم. با دو دست سنگ را گرفت و با کلی زحمت انداخت بیرون از چادر.
نویسنده: موآسیر اسکلیر ترجمه: ناصر غیاثی انتشارات: نشر نو
مشخصات
- مترجم ناصر غیاثی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 1
- تعداد صفحه 184
- انتشارات نشر نو
نظرات کاربران درباره کتاب ارتش تک نفره - موآسیر اسکلیر
دیدگاه کاربران