loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب اجازه می فرمائید گاهی خواب شما را ببینم

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب اجازه می فرمائید خواب شما را ببینم نوشته محمد صالح علاء توسط نشر پوینده به چاپ رسیده است.

"اجازه می فرمائید گاهی خواب شما را ببینم" کتابی خواندنی و جذاب است که هفت داستان متفاوت، زیبا و عاشقانه را روایت می کند. مولف با بهره گیری از فن بیان بالا، قلم لطیف و ماهرانه اش، حکایت هایی سرشار از خیال پردازی و تعابیر شاعرانه را بیان می نماید که به نوعی می توان گفت، دل نوشته هایی خودمانی هستند. سرتاسر کتاب در برگیرنده ی واژگانی دلنشین همراه با نگرشی نو و متفاوت می باشد که مخاطب را قادر می سازد از دریچه ای تازه به اطراف نگریسته و از لحظه لحظه ی محتوای قصه ها لذت ببرد.

به طور کلی، هر یک از داستان ها وقایع پرکششی را ارائه می دهند که خواننده را غرق در عمق روایت های خویش می کند؛ به گونه ای که دیگر متوجه گذر زمان نشده و خود را جزئی از شخصیت ها دانسته و با آن ها همراه می شود. همان طور که از نویسنده انتظار می رود، این مجموعه، اثری بسیار قدرتمند و گیرا است که به راحتی توانسته در میان عموم مردم جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده و با استقبال بی نظیری رو به رو گردد؛ کتابی که خواننده را با خود هم قدم کرده و در نتیجه، نهایت رضایتمندی و خرسندی را برای او به ارمغان می آرود.


فهرست


روزی که من عاشق شدم تابستان جان است جلال آباد از ذائقه ی جغوربغوری تا شرمی گل بهی پشت پلک تر پاییز به حجله رفتن زن بیوه بن بست آینه

برشی از متن کتاب


روزی که من عاشق شدم پنج شنبه 14 اسفند، ساعت 11 صبح من عاشق شدم. هوا ابری بود و همه ی باران های عالم سر من می ریخت. گفتن از آن روزی که عاشق شدم چه خوب است. مثل این است که روی زخمی را بخارانی، نه بیش تر. عشق مثل دامنی گر گرفته است، به هر طرف که می دوی شعله ورتر می گردی. چیزی به ظهر نمانده بود، تا سه شمردم و پنجره را باز کردم و ناگهان عاشق شدم. روزی که من عاشق شدم، عالم توفانی شد. پنجره ها و درها باز و بسته می شدند و شرق و شورق به هم می خوردند. شیشه ها می ریختند و آینه ترک برداشت. قیامت بود. روزی که من عاشق شدم، دریای مازندران با جنگل و بیش تر درختان اش عازم من بودند. کوه ها کج و معوج می شدند. غوغایی بود. آن روز اگر به اصفهان می رفتم، شیراز به استقبالم می آمد. من تا سه شمردم و پنجره را باز کردم. از همه جا صدای اذان می آمد، من هم از روی سپاس گزاری دولا شدم و دست خودم را بوسیدم. همان دستی که پنجره را باز کرده بود. من با وضو عاشق شدم. چون خودم پیش پیش خبر داشتم. می دانستم، چون حافظ برایم پیغام داده بود. دانشجو بودم، دانشجوی کارگردانی. روزی حوالی دانشگاه تهران می رفتم تا کتابی از مارتین اسلین درباره ی کرگدن اوژن یونسکو پیدا کنم. ابتدای فرصت پیاده شدم. آن طرف خیابان پیرمردی را دیدم که گریه می کرد. پرسیدم «اِ پس چرا گریه می کنی؟» در میان بغضی گفت: «پولمو نداد و رفت....» گفتم: «کی؟» گفت: «فال ازم خرید. پاکت را پاره کرد، فال اشو دید، پول نداده گذاشت و رفت.» گفتم: «عیبی نداره. بده به من. من خودم عاشق فال خونده شده، کاسه ی لب پر، اشک ریخته ام.» فال را گرفتم. دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم                    با کافران چه کارت؟ گر بت نمی پرستی حالا من تا سه شمردم و عاشق شدم، خدای نکرده اگر تا هفت می شمردم چه می شدم! زمین غمگین بود. روزی که من عاشق شدم، زمین متبسم شد و سراسیمه دور خورشید می چرخید، جوری که عالم فقط دو فصل می شد؛ برای عاشق یا روزی که من عاشق شدم، به سختی شب شد؛ آن هم چه شبی، بی پایان!

(مجموعه داستان) نویسنده: محمد صالح علاء انتشارات: پوینده

محمد صالح علا


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب اجازه می فرمائید گاهی خواب شما را ببینم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل