loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب آلزایمر و چند داستان دیگر - خط خطی

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب آلزایمر و چند داستان دیگر، از مجموعه ی طنز خط خطی اثر یگانه شیخ الاسلامی، میلاد پرنیانی، میثم نجفی، سعید ناظمی، امیرحسین جواهری، علی موسوی ویری، مهتاب مجابی و تصویرگری امیر مفتون از انتشارات خط خطی به چاپ رسیده است.

در این اثر تعداد 8 داستان کوتاه و طنز از نویسندگان مختلف که تمامی آن ها منتخبین دومین جشنواره ی طنز خط خطی هستند به چاپ رسیده است. در داستان آلزایمر که عنوان کتاب نیز از همین داستان برگرفته شده است، قصه از زبان نوجوانی بیان می شود که پدربزرگش آلزایمر دارد. پدربزرگ پیرمرد متوملی است و چندین مغازه در بازار و املاک بسیاری دارد، اما هوشنگ پسرش که چندین سال در خارج از کشور درس می خواند و در همان جا نیز ازدواج کرده بود، اخیراً دچار برشکستگی شده و به امید به دست آوردن مال و اموال پدرش به ایران برگشته است. پدربزرگ تمام خاطرات دوران کودکی و نوجوانی اش را به خوبی به یاد می آورد اما همسر و فرزندان و نوه ی خود را نمی شناسد و آن ها را با دیگرانی که در سال های دور در زندگی اش حضور داشته اند، اشتباه می گیرد. به طور مثال نوه اش را با مصطفی نوکر خانوادگی شان اشتباه گرفته است. او به همسرش اجازه ی نزدیک شدن به خودش را نمی دهد و فکر می کند که نامحرم است. در این میان دایی هوشنگ و همسر پرافاده اش به تمام درخواست های پدربزرگ بدون چون و چرا عمل می کنند و به تمام خاطرات ریز و درشت او با دقت گوش می دهند به این امید که در میان این خاطرات پدربزرگ اشاره ای به جای اسناد مغازه ها، باغات و زمین ها کند. دایی هوشنگ منتظر چنین فرصتی است تا با پیدا کردن اسناد و با بهانه ی آلزایمر پیرمرد سرپرستی اموال او را برعهده بگیرد، اما ... .

آثار به چاپ رسیده در مجموعه ی طنز خط خطی داستان هایی هستند که به مرحله ی نهایی مسابقاتی به همین نام راه یافته و به عنوان آثار برگزیده انتخاب شده اند. جشنواره ی طنز خط خطی از سال 1396 فعالیت خود را شروع کرد و هر ساله علاقمندان به نویسندگی به خصوص نویسندگان جوان این فرصت را پیدا می کنند تا آثار و داستان های کوتاه و طنزگونه را به این جشنواره ارسال و مورد ارزیابی داوران قرار دهند و مجال عرض اندام و ارائه خود به دیگران را پیدا کنند. هر یک از کتاب های این مجموعه از دو یا چند داستان کوتاه و یا نیمه بلند از نویسندگان مختلف تشکیل شده است.


فهرست


آلزایمرررر خلیج فارس شکر است گرفتار مرز جنون دیوان نمی دونم چی چی اصفهانی مصاحبه با خالق داستان درست کردن املت با تخم مرغ های چلغوزی آب بازی

برشی از متن کتاب


آلزایمرررر آقاجان این اواخر به بهانه ی آلزایمر، ریز و درشت خاطرات گذشته را آورده بود جلوی چشممان، از هم بازی های کودکیش گرفته تا اولین سفرش به فرنگ، همه را ریز به ریز برایمان تعریف می کرد. آن هم نه یک بار، نه ده بار، بیشتر از صدبار. حتی برای حفظ آبرو، قسمت های مورد دارشان را هم سانسور نمی کرد. سینه اش را جلو می داد و مثل مرد از خرابکاری هایش می گفت. از تکرر ادراری که توی ده سالگی گرفتارش شده بود و تمام رخت خواب های خانه را به یک لکه زرد بزرگ مزین کرده بود. از نمکی که به جای شکر ریخته بود توی شربت نذری و صد و خرده ای از مهمانان خانه ی پدرش را به له له زدن انداخته بود. حتی از چشم چرانی میان مجلس زنانه، به لطف پارگی گوشه ی پرده ی مهمان خانه. همه ی گذشته را مو به مو به خاطر می آورد و بی کم و کاست می گذاشت کف دستمان. به جز آن بخشی که مربوط می شد به دوران تاهل و فرزندانش، یعنی مامان و دایی هوشنگ. تازه دفترچه اعزام به خدمتم را گرفته بودم که عزیز زنگ زد به مامان و گفت که زود خودت را برسان که خانه خراب شدیم. سراسیمه رفتیم سروقت خانه ی آبا و اجدادی آقاجان. دیدیم عزیز مثل بچه گربه های یتیم، کز کرده گوشه ی ایوان و زار زار گریه می کند که آقاجانت عقلش را از دست داده و هیچ کداممان را به خاطر نمی آورد. آقاجان بنده خدا نشسته بود وس گل قالی مهمان خانه و لام تا کام حرف نمی زد. مامان آرام آرام نزدیکش شد و دستش را گذاشت روی شانه هایش، اسمش را چندبار صدا زد، ولی جوابی ندا. من جلو رفتم. خیره شدم در چشمانش. تازه انگار به خودش آمد. لبخند زد و زمزمه کرد: «مصطفی بالاخره برگشتی، پدر صلواتی؟» عزیز زد زیرگریه و شروع کرد به ذکر مصیبت خواندن. هاج و واج خیره مانده بودیم به آقاجان. به من می گفت مصطفی. عزیز برایم تعریف کرده بود که مصطفی نوکر خانه زاد آقاجان بود که توی سن و سال من عاشق شد و افتاد دنبال یک دخترک روستایی. از آن به بعد هم دیگر سروکله اش پیدا نشد که نشد. حالا من چه شباهتی به آن مصطفی شیرین عقل داشتم، خدا می داند. ولی آقاجان سفت و سخت چسبیده بود به من که چه خوب شد برگشتی. باز جای شکرش باقی بود که مرا به جای آشنای دیگری عوضی می گرفت. عزیز را که اصلا نمی شناخت. تا می خواست به او نزدیک شود، داد می کشید که زنیکه، حیا کن، نامجرمی. دستت را بکش و از این حرف ها. به مامان هم زیاد روی خوش نشان نمی داد. زیر گوش من می گفت که این دختر شبیه یکی از آن عمه های بداخلاقم است که به هر بهانه ای می خواست مرا بگیرد به باد کتک. اما رابطه اش با من خوب بود. دست می کشید روی موهای با نمره صفر تراشیده ام و می گفت: «غصه نخور، مصطفی عشق آخر و عاقبت نداره. خدا رو شکر که برگشتی ور دل خودمون و آواره ی کوه و بیابون نشدی. ولی خودمونیما همچین تحفه ای هم نبود. سلیقه ی درست و درمون نداری که! نه اخلاق داشت، نه بر رو روی درست و حسابی. با او دماغ عقابی و چشمای ریز باباقوری، بیشتر شبیه ملک الموت بود تا حوری بهشتی!»...    

نویسنده: گروه نویسندگان تصویرگر: امیر مفتون انتشارات: خط خطی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آلزایمر و چند داستان دیگر - خط خطی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل