کتاب آبراهام لینکلن (شخصیت های تاثیرگذار)

کتاب آبراهام لینکلن از مجموعه ی شخصیت های تاثیرگذار نوشته ی برندا هاوگن و ترجمه ی فرید جواهرکلام توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.

این کتاب جلد دیگری از مجموعه ی " شخصیت های تاثیرگذار " می باشد. کتاب هایی که با شرح زندگی شخصیت های مهم و تاثیر گذار تاریخی نظیر سقراط، کریستف کلمب، اسحاق نیوتن، مارتین لوتر، آدولف هیتلر، کنفوسیوس، آبراهام لینکلن و... مخاطب خود را با دیگاه و طرز فکر آن ها آشنا می کند و در کنار آن نیز در صفحات انتهایی کتاب به جریانات و اتفاقات مهم تاریخی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که هم عصر با زندگی هر کدام از این شخصیت های برجسته ی تاریخی می باشد، پرداخته است. در این کتاب به بررسی زندگی " آبراهام لینکلن " می پردازیم. او در طول دوران زندگی خود از همان ابتدای دوران کودکی رنج های بسیاری را متحمل شد. او با تنگدستی در نواحی مرزی آمریکا بزرگ شد و در سن نه سالگی مادرش به بیماری سخت دچار شد و درگذشت. با این همه رنج و مصیبت بعد از گذشت سال ها تلاش او در مقام رئیس جمهور آمریکا، کشوری که داشت وارد سومین سال جنگ خونینش می شد، برای رسیدن به هدفش یعنی حفظ اتحادیه حمایت از سیاه پوستان محکم ایستاده بود. در آن زمان هر چند سیاه پوست ها در ایالات شمالی آزاد بودند، آنان را با سفید پوستان برابر نمی دانستند. اکثر ایالات آمریکا قوانینی داشتند که کارهای مجاز و غیرمجاز آمریکایی های سیاه پوست را تعیین می کرد. سیاه پوست های آزاد می بایست مالیات می پرداختند، حق رای دادن نداشتند، اجازه نداشتند مقامی سیاسی باشند، اجازه نداشتند به مدرسه بروند، حتی اجازه نداشتند در دادگاه ها شهادت بدهند. لینکلن که از همان دوران کودکی معتقد بود، هر انسانی، سیاه یا سفید، ثروتمند یا فقیر، می تواند از این فرصت استفاده کند که زندگی خود را به جایگاه بالایی برساند، بنابراین قلمی طلایی برداشت و پای اعلامیه ی آزادی بردگان را به صورت رسمی امضا کرد و قاطعانه برای رسیدن به هدفش تلاش کرد...

 

فهرست

ازاد برای همیشه بزرگ شدن در نواحی مرزی مرد خانواده مبارزه با داگلاس آقای رئیس جمهور مباحثه و اقناع ترور میراث گاهشمار زندگی آبراهام لینکلن در یک نگاه منابعی برای مطالعه ی بیشتر شرح اصطلاحات یادداشت ها کتاب شناسی برگزیده نمایه

برشی از متن کتاب

هنگامی که آبراهام حدود نه سال داشت، پدرش آن قدر به او اعتماد داشت که اجازه داد محصول غله شان را به آسیاب نزدیک مزرعه شان در فاصله ی سه کیلومتری ببرد و آرد کند. آبراهام جوان که نگران حیوانات وحشی بود، نومیدانه می کوشید تا پیش از تاریک شدن هوا خود را به خانه برساند. او که عجله داشت تصمیم گرفت اسب گرداننده ی چرخ آسیا را به کار کردن سریع تر وا دارد. بعد از هر دور، آبراهام اسب را شلاق می زد تا آن که اسب خشمگین شد و به سر آبراهام لگد زد. افراد حاضر در محل آسیاب شاهد این ماجرا بودند و تصور کردند آبراهام بر اثر اصابت لگد اسب جان سپرده است. این بود که با عجله نزد پدرش توماس رفتند و او را از این واقعه آگاه ساختند. وقتی توماس آبراهام را دید متوجه شد که او هنوز زنده است، اما قادر به صحبت کردن نیست. پس از گذشتن چندین ساعت آبراهام شروع به حرف زدن کرد. کمی بعد به طور کامل بهبود یافت. هر چند این مصیبت دامن خانواده ی لینکلن را نگرفت، طولی نکشید که مصیبت دیگری دامنشان را گرفت: ننسی مادر آبراهام درگذشت. در آن ناحیه ی مرزی، حیوانات مزرعه را به ندرت در آغل نگهداری می کردند. گاوها غالبا در جنگل پرسه می زدند و هر گیاهی را که می دیدند، می خوردند. در جنگل مجاور آن ها گیاهی سمی به نام گل مار سفید به وفور روییده بود و خانواده ی لینکلن و همسایگانشان از وجود آن بی خبر بودند. گاوهایی که از آن گیاه می خوردند، شیر مسموم تولید می کردند و کسانی که از آن شیر می نوشیدند سخت بیمار می شدند. وقتی تام و بتسی اسپارو ( از اقوام خانواده ی لینکلن ) مریض شدند، ننسی مادر آبراهام به پرستاری از آنان پرداخت تا این که بهتر شدند. اما دوباره به تب و لرز مبتلا شدند، سرگیجه و دل پیچه گرفتند و سرانجام جان باختند. هنگامی که ننسی به خانه بازگشت او نیز سرگیجه گرفت و مریض شد. وی می دانست که مرگ نزدیک است...

• رئیس جمهوری آمریکا در جنگ داخلی
• نویسنده: برندا هاوگن
• مترجم: فرید جواهر کلام
• انتشارات: ققنوس