loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

نجات ارداس 4 (آتش و یخ)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب آتش و یخ چهارمین جلد از مجموعه ی نجات ارداس نوشته ی شانون هیل و ترجمه ی مریم محرابیان توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

سرزمین " ارداس "، مورد هجوم دشمنان قرار گرفته و در خطر نابودی  می باشد. " میلین "، " ابک "، " کانر " و " رولان " چهار نوجوانی هستند که با رسیدن به سن یازده سالگی، طی مراسمی خاص با نوشیدن شهد نینانی توانستند، حیوان درون خودشان را احضار کند و با او پیوند برقرار کنند و تحت آموزش گروه شنل سبزها قرار گرفتند. این چهار نوجوان قرار است با کمک حیوان درونشان سرزمین ارداس را نجات دهند. گریتون مار سیاه خزنده، دشمن بلعنده ی ارداس از خوابی طولانی بیدار شده است. حالا گروه آن ها به همراه مایا و حیوان درونش، به سمت شمال می رفتند تا به آرکتیکا بروند. آن ها قصد دارند ابتدا به " سامیز " بروند، سامیز دهکده ای خاص است که ساکنان آن کسی را به آن جا راه نمی دهند. کانر با دیدن چوپانان در مسیر به یاد دوران خوش زندگی در ترنزویک افتاد. او به چوپانان نزدیک شد و در حالی که با آن ها گفتگو می کرد متوجه ی حمله ی گرگ ها شد. حیوان درونش بریگان، توانست حمله گرگ ها را دفع کند و سر دسته ی گرگ ها را آرام کند. همین موضوع و در امان ماندن گله ی گوزن ها موجب شد گروه بتوانند وارد روستای سامیز شوند و با "پیا " ملاقات کنند و از او بخواهند محل زندگی سوکا خرس قطبی بزرگ را به آن ها نشان بدهد...

 


برشی از متن کتاب


سفر پر خطر رولان که قلبش به شدت می تپید، از خواب پرید. خواب زاغی را دیده بود که بال هایش به بزرگی آسمان شب بود و با چنگال هایش به طرف چشم او می آمد. صورتش را با آستینش پاک کرد؛ انگار می خواست این تصویر را از بین ببرد. لباسش بوی مادرش را می داد. دست هایش را روی صورتش می گذاشت و نفس عمیقی کشید تا جلوی اشک هایش را بگیرد. احساس می کرد کسی چکشی را به قلبش می کوبد و با ضربه اش او را مثل هیزم آتش، خرد می کند. همه ی آن سال ها در کوچه ها خودش را به شرایط سخت عادت داده بود؛ قلبش مثل پاهای برهنه اش سخت شده بود. به شدت کار می کرد تا بچه ای سرسخت و غیر قابل شکست شود. با یاد آوری گذشته اش، می خواست لبخند بزند. او سرسخت و شکست ناپذیر بود؛ اما فکر مادرش، اشک هایش را سرازیر کرد. مادرش بیمار و شوریده بود. حس خوبی داشت که حداقل فهمید مادرش او را با بی تفاوتی رها نکرده است. وقتی مادرش یازده ساله شده بود، شنل سبز ها با شهر ارزشمند و وعده های با شکوهشان کجا بودند؟ آن ها هم مادرش را رها کرده بودند. زرداب بیماری پیوند رو خوب می دونه! این تحلیل به قدری به او فشار می آورد که مجبورش می کرد برگردد. ابک هم بارها گفته بود که شین نیت خوبی دارد و این ثابت می کرد. مهاجمان، یا به قول ماردش، فاتحان، خوب هستند؛ آن ها مادرش را درمان کردذه بودند. رولان چهار دست و پا به طرف پوتین ها و شنلش رفت. همین که دستش را روی علف های نرم کف اصطبل گذاشت؛ تیغ یا خاری به دستش فرو رفت. صدای اوف مانندی در آورد و روی زمین افتاد. میلین در خواب، کمی جا به جا شد و به طرف او برگشت. خیلی وقت بود رولان صورت او را آن قدر آرام ندیده بود؛ دقیقا از زمانی که بلعند و نیروهایش به آن ها حمله کردند و حالا همان، خانواده ی رولان را به او برگردانده بودند! به در اصطبل نگاه کرد. ماهیچه هایش تلاش می کردند او را همان جا نگه دارند. مادرش بیرون با امیدواری منتظر بود؛ اما اگر پیش مادرش می رفت، او را پیش زریف و جنایتکارهای دیگر دیگر می برد. حس کرد پاهایش منقبض شده اند؛ آماده بود با شتاب پیش مادرش برود؛ اما در تاریکی، خیلی سریع تصمیم دیگری گرفت. آرام صدا زد: " میلین! " و او را تکان داد. " میلین بیدار شو! " بعد بلافاصله نشست و دست هایش را مشت کرد...

(یکی از پرفروش های نیویورک تایمز) نویسنده: شانون هیل مترجم: مریم محرابیان انتشارات: پرتقال  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "نجات ارداس 4 (آتش و یخ)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل