مجموعه کتاب های رمان های روون - افق (4 جلدی - قابدار)

مجموعه کتاب های رمان های روون اثر امیلی رودا با ترجمه ی نسرین وکیلی از سوی نشر افق به چاپ رسیده است.

مجموعه ی فوق حاوی چهار جلد کتاب داستان با عناوین "روون پسری از رین"، "روون و کولی ها"، "روون و نگهبان کریستال"، "روون و زباک ها" می باشد. در هر یک از این کتاب ها شخصیت اصلی پسری به نام "روون" است که درگیر ماجراهای مختلفی می شود. او با هوش و درایت مشکلات و اتفاقات پیش آمده را حل کرده و به مردم دهکده اش کمک می کند. در جلد اول از این مجموعه می خوانیم: روون پسرکی است که چوپانی می کند و هر روز بوکشاهای (چهارپایانی شبیه گوسفند که کوهان دارند) زیادی را برای چرا به بالای کوه می برد و معمولا صداهای عجیبی از پشت کوه می شنود. هنگامی که او این موضوع را برای کدخدا و بقیه مردم تعریف می کند آن ها می گویند که این صدا متعلق به اژدهایی می باشد که در غاری بالای کوه زندگی می کند. یک روز رود خروشانی که از بالای کوه به داخل دهکده جاری بود، کم آب می شود. مردم در ابتدا به این موضوع اهمیت نمی دهند اما با گذشت چند روز، همان آب کم نیز تغییر رنگ و مزه داده به طوری که دیگر بوکشاها آب رود را نمی خوردند. اهالی دهکده معتقدند که در سرچشمه ی رود مشکلی پیش آمده و برای فهمیدن موضوع باید به بالای کوه و جایی که رود از آن جا نشات می گیرد بروند. از طرفی همه می دانند که وجود اژدها نزدیک شدن به آن منطقه را غیرممکن می سازد و هر شخصی که قبلا به آن جا رفته زنده بازنگشته است. شش نفر از اهالی دهکده داوطلب می شوند تا برای کمک به مردم این خطر را به جان بخرند. روون طی ماجرایی به طور ناخواسته با این شش نفر همراه شده و اتفاقات بسیاری را رقم می زند ...

 

فهرست

جلد 1: روون پسری از رین جلد 2: روون و کولی ها جلد 3: روون و نگهبان کریستال جلد 4: روون و زباک ها

برشی از متن کتاب

وقتی روون به سردابه رسید، نفسش به شماره افتاده بود. لرزان از نردبان بالا رفت و دو بسته از کهنه ترین پنیرها را برداشت. سردابه پر از پنیر، بشکه های لور سفید و یک دست و مشک های کره بود. اما اگر مرتب جای مواد مصرف شده را پر نمی کردند، مدت زیادی دوام نمی آورد. از سردابه بیرون آمد و به طرف کلبه ی شبا که پشت باغ بود دوید. هنوز صدای جمعیت را که در میدان بازار جکع شده بودند می شنید و خوشحال بود که مجبور نبود از کنار آن ها رد شود. هم چنان که به بیرون دهکده می رسید، به چیزهایی که وال گفته بود فکر می کرد. چیزی نمانده بود روی علف های زبر و خشن سکندری برود. از زیر درخت های هوپ بری گذشت و سرش را از زیر شاخه هایی که آویزان بودند و تکان می خوردند، کنار می کشید. به پدرش می اندیشید. درست بعد از به دنیا آمدن آناد یک شب دیر وقت موقعی که سفتون از بازار به خانه برمی گشت می بیند خانه اش آتش گرفته است. کنده ی شعله وری سراسر کف خانه را به آتش کشیده بود. شعله های آتش به سمت راه پله زبانه می کشید و خانه را غرق در دود کرده بود. سفتون فریاد می زند و کمک می خواهد. سپس به طرف راه پله ها که در حال سوختن بود، می دود. جیلر را که به حال خود نبود و نوزاد را از رختخواب بیرون می کشد و به جای امنی می برد. بعد همان طور که شعله های آتش بلندتر و سوزان تر می شد، پتویی را روی سر انداخته و به خاطر نجات روون دوباره به خانه بازمی گردد. روون در اتاقک زیر شیروانی خوابیده بود. بعدها می گفتند با وجود این که شدت حرارت و دود به هیچ کس جرات جلو رفتن نمی داده، نتوانسته بودند مانع رفتن او به خانه شوند. حتی وال و الیس آسیابان های تنومند و هم چنین دوست او یعنی، جان قوی. مردم سفتون را کنار پنجره ی زیر اتاق شیروانی دیده بودند که روون را بغل گرفته بود و صدای او را که به شدت پنجره را باز کرده و فریاد زده بود، شنیده بودند. آن ها به سرعت دویده بودند تا ان چه را که پرت می کند، یعنی پسرش را بگیرند. پسر از وحشت جیغ می زد. سفتون او را از رختخواب بیرون کشیده و محکم در پتویی پیچیده بود. بعد صدای سقوطی را می شنود و می بیند که بام فرو می ریزد و شعله های آتش زبانه می کشد و اوج می گیرد. جان قوی که روون را در آغوش گرفته بود فریادی از سر یاس می کشد. به این ترتیب سفتون خانواده اش را نجات می دهد اما خودش هرگز بازنمی گردد. روون با آگاهی از این نکته که پدرش به خاطر نجات او از بین رفته، بزرگ می شد. این را هم می دانست که گر چه هیچ وقت به طور آشکار به او نگفته بودند، اما بیش تر مردم رین این احساس را داشتند که معامله ی منصفانه ای صورت نگرفته بود.    

نویسنده: امیلی رودا مترجم: نسرین وکیلی انتشارات: افق