loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شش کلاغ 1 (مجموعه شش کلاغ 1)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب شش کلاغ اولین جلد از مجموعه ی شش کلاغ 1 نوشته ی لی باردوگو و ترجمه ی ماندانا نوری و کژوان آبهشت توسط انتشارات بهداد به چاپ رسیده است.

" کز برکر " هفده سال دارد و نمادی از جنایات مختلف و تبهکارانه است و برای " پر هسکل " صاحب مجموعه ای از قمارخانه های برل، کار می کند. کز به قراردادهایش پایبند بوده و مردم او را آلوده دست می نامیدند و داستان های عجیبی درباره او، دستهایش و دستکش هایی که هیچ گاه از دستانش بیرون نمی آورد، می گویند. او رهبر گروه درگ ها است و توانسته است گروه بی نقصی را به وجود بیاورد. او هر کس را که قوانین گروه را نقض می کرد، از سر راه برمی داشت. کز در قرار معامله ای با " گیلز " برای حل اختلاف بر سر بندرگاه پنجم، توانست گیلز را از سر راه بردارد و " بالیگر " فرد خائن گروهش را نابود کند. آن شب او سرمست از پیروزی جدیدش بعد از چند سفارش درباره ی بیرون انداختن چند نفر از قمارخانه، با " اینژ " دختری که مورد اعتمادش بود، بیرون رفت. عده ای به کز حمله کردند و او را بیهوش به خانه ای ناشناس بردند. وقتی کز به هوش آمد، با " ون اک " مرد شرافتمند و با ایمان و ثروتمندی که به تازگی ازدواج کرده بود و از همسر اولش یک پسر داشت، رو به رو شد. ون اک از او خواست تا با گروهی متبحر و از راهی غیر معمول به دربار یخی رفته و " بو یول - بایور " مردی که سازنده ی ماده ای به نام " جوردا پارم " بود را برایش بیاورد. او برای مجاب کردن کز برای انجام این مأموریت، تعدادی از گریشاهایی که تحت تأثیر این ماده ی خطرناک قرار گرفته بودند را به او نشان داد. او مدعی بود که گریشاهایی که از این ماده استفاده می کنند، می توانند به قدرتی خاص برسند و این برای جامعه ی آن ها خطرناک است. آن ها با هم قرارداد بستند و کز برکر حاضر شد، در ازای دریافت سی میلیون کروگه به دربار یخی برود. کز می دانست با یک گروه معمولی انجام چنین کاری ممکن نیست، به همین دلیل شبانه به دیدن " نینا " که یک ماده ساز ماهر گریشایی بود و قدرتی خاص برای آرام کردن روح و روان و جسم دیگران داشت رفت و همراه او به زندان رفته و " ماتیاس " را که قبلا در دربار یخی کار می کرد و حالا یک خائن به حساب می آمد را با استفاده از قدرت خاص نینا از زندان بیرون آورد. کز خود مجرمی تشنه ی انتقام بود و می دانست می تواند " پکا رولینز "، مسبب مرگ برادرش و بدبختی های خودش را در دربار یخی پیدا کند و انتقام بگیرد. حالا او می توانست با گروهش که هر کدام دلیلی برای همراهی او داشتند به دربار یخی بروند و جلوی ویرانی و بدبختی خود و دیگران و نابودی دنیا را بگیرند...

داستان روایتی خیال پردازانه با قدرت هایی ماورایی و تلفیقی از گذشته و حال، تکنولوژی و مدرنیته و افسانه است. آدم هایی که هر کدام در عین جنایت کار بودن و رزالت هایی که ناخواسته دچارش شده اند، هنوز خوبی هایی برای انسان بودن در وجودشان دارند و هر کدام برای رهایی از جنایت و خلاف پا به عرصه ی میدانی خطرناک می گذارند.

 


برشی از متن کتاب


کَز با ورود کَز از طاق شرقی، همگی با دست و هورا از او استقبال کردند، جسپر هم پشت سرش وارد شد و کز هم که انگار اولین بارش نبود که چنین شرایطی را تجربه می کرد، اخم در هم کشید. دیریکس، راتی و بقیه هورازنان و فریاد کشان به سمت شان حمله کردند و هفت تیر های جسپر را بالا گرفتند. افراد باند، روند مذاکره با گیلز را ندیده بودند اما از ریز و درشت ماجرا خبر داشتند. حال یک صدا با هم تکرار می کردند: " بورسترات آتیش رگرفته! دِرگ ها که آب ندارن! " راتی با تمسخر گفت: " باورم نمی شه که فرار کرد. یه هفت تیر پُر تو دستش بود! " دیریکس ملتمسانه گفت : " بگو برگ برنده ات چی بوده. " - نمی تونه همون حقه ی همیشگی باشه. - شنیدم یه یارویی از اِسلوکِن که دوست داشت توی کندوی عسل غلت بزنه و دوتا... کَز گفت: " نمی خوام سخنرانی کنم. هولست بعد ها به دردمون می خوره. " در حالت شان ترس و دلهره به چشم می خورد و در صدای خنده شان آشفتگی خاصی موج می زد که از فاجعه ای غریب الوقوع خبر می داد. برخی از آن ها توقع نبرد داشتند و همچنان سخت خواستار آن بودند. اما کَز می دانست که همه چیز تمام نشده و همچنان حواسش بود که هیچ کس به اسم بالِ گنده اشاره نکرد. همگی از خیانت او بدجور شکه شده بودند - هم از افشای آن وهم روشی که کَز برای مجازاتش استفاده کرد. پشت آن همه سر و صدا و فریاد، ترس بود. کَز از این حقیقت اطمینان داشت که دِرگ ها چیزی جز قاتل، دزد و دروغگو نیستند، اما باید خاطرش جمع می شد که دروغ گفتن به او برایشان تبدیل به عادت نمی شد. کَز دوتا از آن ها را فرستاد تا از بال گنده چشم برندارند و مطمئن شوند که اگر زنده ماند، حتما شهر را ترک می کند. ما بقی نیز می توانستند به اسلت و کلوب کلاغ ها برگردند و مشروب بخورند و نگرانی را از خود دور کنند، کمی گرد و خاک کنند و ماجرای امشب را برای همه تعریف کنند. برای همه تعریف کنند که امشب چه دیده اند و به مابقی داستان شاخ و برگ دهند. با هربار تعریف کردن آلوده دست به چشم همه دیوانه تر و بی رحم تر می شد. اما کَز بایستی معامله ای انجام می داد و اولین توقفش بندرگاه پنجم بود. جسپر سر راه کَز ایستاد و با عصبانیت در گوشش گفت: " باید منو هم در جریان خیانت بال گنده می ذاشتی. " - بهم نگو باید چی کار کنم، چی کار نکنم، جس. - فکر می کنی منم جاسوسم؟ - اگه فک می کردم توهم جاسوسی، مثل بالِ گنده دل و روده ات رو روی زمین معامله می ریختم بیرون، پس چرند نگو. جسپر سرش را تکان داد و دستانش را روی هفت تیر هایش که از دیرکس پس گرفته بود، گذاشت. هروقت خلقش تنگ می شد، دوست داشت دستانش را روی یکی از تفنگ هایش بگذارد، مثل بچه ای که با بغل کردن عروسکش آرام می شود. نیاز به این همه خشونت نبود. کَز می توانست به جسپر بگوید که می داند او جاسوس نیست و به او یاد آوری کند آن قدر به او اعتماد دارد که او را به عنوان تنها دستیار واقعی اش برگزیند، آن هم در جنگی که امشب می توانست فرجام خوشی نداشته باشد. در عوض گفت: " ادامه بده، جسپر تو کلوپ کلاغی ها آن قدر بدهی بالا آوردی که باید تسویه کنی، تا صبح بازی کن و بدون برنده شدن، میز قمار رو ترک نکن. " جسپر ابروهایش را در هم کشید اما نمی توانست جلوی برق حرصی را که در چشمانش پیدا بود، بگیرد. - یه رشوه ی دیگه؟ - نمی تونم عادت هام رو کنار بزارم. " خوش به حالت. منم همین طور." برای گفتن این حرف خیلی مکث کرد. " نمیخوای همراهت بیام؟ آدمای گیلز از این به بعد راحتت نمی ذارن. " کَز گفت: " بزار بیان. " و بی هیچ کلمه ای راهی نمسترات شد. اگر بعد از تاریک شدن هوا نمی توانست تنهایی در کتردام قدم بزند ، او هم باید علامتی که " بی آزار " روی آن نوشته شده بود را دور گردنش می انداخت و روی زمین دراز می کشید تا او را حسابی بزنند. همان گونه که روی پل می رفت، نگاه دِرگ ها را از پشت سر احساس می کرد. برای دانستن خواسته شان نیازی به شنیدن پچ پچ حرف هایشان نداشت. یا می خواستند با او نوشیدنی بنوشند و کَز برایشان تعریف کند چگونه فهمیده بود که بالیگر گنده خودش را تسلیم بلک تیپ ها کرده یا به توصیف او نگاهِ چشمانِ گیلز در لحظه پایین آوردن اسلحه، گوش کنند. اما کَز از این کارها خوشش نمی آمد و اگر از این وضع راضی نبودند، می توانستند با باند دیگری همکاری کنند.

نویسنده: لی باردوگو مترجم: ماندانا نوری - کژوان آبهشت انتشارات: بهداد  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شش کلاغ 1 (مجموعه شش کلاغ 1)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل