loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب جویندگان مقبره 4 (جنگجویان سنگی)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب جنگجویان سنگی چهارمین جلد از مجموعه ی جویندگان مقبره نوشته ی مایکل نورتراپ و ترجمه ی فریبا چاوشی توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

این کتاب مخصوص تمامی نوجوانان ماجراجو و همیشه در پی آن هستند نوشته شده است و داستان زندگی پر از جادو، هیجان و ترس زندگی پسر دورگه ی مصری با موهای مجعد مشکی و پوستی برنزه و دوازده ساله به اسم ” الکس سنفر ” و صمیمی ترین دوستش ” رناتا دوران ” که دختری باهوش و کوتاه قامت است را تعریف می کند. الکس از وقتی که یادش می آید با بیماری قلبی دست و پنجه نرم می کند و درد مانند سوزن های آتشین تمام وجودش را فرا گرفته است. مادر او ” مگی باور ” باستان شناس خبره ای است که در موزه ی بزرگ نیویورک مشغول به کار بوده و برای نجات جان الکس مجبوره شده است از کتاب طلسم مردگان استفاده کند. کتاب مردگان کتابی شوم درباره جهان پس از مرگ و عقاید مصریان درباره ی آن است که فراریان مرگ، کسانی که می دانند نمیتوانند با سنگینی گناهان قلبشان از دروازده مرگ رد شوند در بین طلسم های آن پنهان شده اند. وقتی که مگی طلسمی را برای نجات مرگ الکس می خواند، ناگهان در پنج نقطه ی مختلف جهان فراریان مرگ زنده می شوند و به دنیا باز می گردند و سازمانی که از آن ها پشتیبانی می کند، به دنبال مگی می گردد تا او کاری نکند که فراریان را دوباره به کتاب باز گرداند. از طرفی دیگر هم مگی از روزی که الکس را نجات داده به همراه کتاب مرگان ناپدیده شده و الکس تصمیم گرفت تا مادرش را پیدا کند. ابتدا با مومیایی به اسم نیش خورده که یکی از فراریان مرگ بوده و افکار شوم انتقام در سر می پروراند رو به رو شد و توانست به همراه رن ( رناتا ) و ” دکتر تادمن ” یکی از دانشمندان مصرشناسی، او را به دنیای مرگ بازگرداند و سپس دومین فراری مرگ که سری به شکل کرکس داشت و مسبب بارش باران خون در لندن بود را از بین برد و متوجه وجود فراری سوم در قاهره شد که مردم را به کشتن یکدیگر فرا می خواند. حالا به همراه رن با گذر از دره ی پادشاهان مصر، در اتریش بودند تا شاید اثری از مادرش پیدا کنند و با چهارمین فراری مرگ رو در رو شوند تا او را هم به دنیای مرگ برگردانند. در سفر قبلی بچه ها به قاهره، آن ها متوجه شدند که فراریان می خواهند صاحب زمین شوند و نقشه های شیطانی در سر می پرورانند و آن ها نیز باید هر چه سریع تر طلسم هایی را پیدا کنند تا به کتاب مردگان برسند اما هر چه بیشتر به طلسم ها دست می یابند متوجه می شوند که با برگرداندن فراریان به دنیای مرگ، طلسمی که الکس را به دنیا برگردانده خنثی می شود و ممکن است او دوباره جان خود را از دست بدهد و...

 


برشی از متن کتاب


الکس به دیوار سنگی قدیمی خیره شد. چیزی آنجا نبود و یک لحظه آرزو کرد بهترین دوستش اشتباه کرده باشد. اما نه! سطح سنگی باستانی و فرسوده ی دیوار شروع کرد به لرزیدن و جلو آمد. پیکری از دل دیوار بیرون می آمد. رن با وحشت دیوار صاف سنگی را دید که بر آمده شد و دو متر بالای سرش حبابی سنگی از دل دیوار جوشید و خارج شد. رن تا وقتی حفره های خالی چشم و گردن زیرش را که به زور جلو می آمد ندید، متوجه نشد حباب در واقع یک صورت است. بعد نوبت شانه هایش بود و بعد هم سینه اش. سر خودش را با صدای قرچ و قروچی از دیوار جدا کرد، که انگار یک تکه گوشت، دوپاره شد، نه دیوار سنگی. بقیه بدن هم خودش را از دیوار آزاد کرد، بدون آنکه هیچ تو رفتگی یا نشانی منحنی در دیوار پشت سر جا بگذارد. قدم هایش خشک و ناجور بودند. با هر بار خم و راست شدنش تکه سنگ هایی از بدنش جدا می شدند و روی زمین می افتادند. موجود سنگی متوقف شد، دست های سنگی اش را به شکل ضربدری جلویش گرفت و چهره ی بی شکلش را رو به آسمان بالای سرشان گرفت. صدای ترک خوردن آهسته ای به گوش رسید. تادمن داد زد: روتون رو برگردونین! و صورتش را با دستانش پوشاند و پشتش را به آن منظره ی هولناک کرد. وقتی چرخید پای لنگش لغزید و به زمین افتاد. رن به کمکش شتافت، ولی در همان وقت صدای شکستن خفه ی چیزی، مثل صدای رعد از زیر پتو به گوش رسید و تکه های سنگ روی بدن فراری منفجر شد. گردوغبار ماسه سنگ سرتاسر گودال را سفید کرد و سنگ های بزرگ تر مثل نیش پشه اینجا و آنجای بدن رن را به سوزش انداختند. صدای آه و ناله ی الکس را شنید، ولی چیزی نمی دید. چشم هایش در گرد و غبار می سوخت و وقتی تلاش کرد الکس را صدا بزند، غبار سفید غلیظ دهانش را پر کرد. به سرفه افتاد و صورتش را پوشاند. وقتی بالاخره خاکستر غلیظ به زمین نشست، دل و جرأت به خرج داد و نگاهی به پشت سرش انداخت. شکل واقعی فراری نمایان شده بود. کاملاً شبیه خود مرگ بود: یک مومیایی ژنده پوش... یا شاید هم نیمه مومیایی. بیشتر نوارهای دور بدنش پاره شده بودند و تکه هایی از بدنش سر جایش نبود. چند تا از انگشت هایش قطع شده بودند، ولی شکاف های بزرگ تر توی بدنش پر از سنگ و خاک بود. نصف جمجمه اش از خاک رس بود و بیشتر تنه اش از سنگ و هیچ کدام از این ها دقیقاً جا نگرفته و جفت و جور نبود. به جای چشم دو تکه سنگ سفید در صورت داشت. و با وجود این حرکت می کرد. و با وجود این زنده بود. قدمی به جلو برداشت. و نفس طولانی و گوش خراشی کشید. در هوای گرم گودال بدن رن تا نوک انگشتانش یخ زد. وقتی سینه ی فراری از هوا پر می شد، چند استخوان باقی مانده از دنده اش پشت نوارهای کتانی نخ نمای بدنش بالا آمدند. حتی ماسه سنگی هم که قسمت خالی سینه اش را پر کرده بود، انگار کش آمد و نفس کشید. از طرف دیگر رن حس می کرد اسبی روی سینه اش نشسته است. نفسش از ترس بند آمده بود. البته بقیه ی فراری ها هم ریخت و قیافه ی ترسناکی داشتند؛ ولی شبیه موجودات زنده بودند. آن ها بازگشته بودند و برای اثبات زنده بودنشان پوست و لباس داشتند... اگر چه گاهی پوستشان سوخته یا متورم بود. ولی این یکی... تادمن آهسته به حرف آمد و صدایش ترسی آمیخته به احترام را نشان داد: این فراری مرگ از بقیه قدیمی تره، فراباستانیه. وقتی دفن شده که فرایند مومیایی کردن هنوز ابتدایی بوده. و تابوتی که در اون دفن شده، احتمالاً از بین رفته و جسدش توی زمین مونده. بدنش به سنگ آهک تبدیل شده. رن به شاهرگ زندگی در سینه ی ماسه سنگی فراری ( جایی که استخوان به سنگ پیوسته است ) نگاه کرد و همان حس غیر واقعی را پیدا کرد که همیشه وقتی با جادویی بی پرده و باور نکردنی رو به رو می شد، تجربه می کرد. انگار از دنیایی که می شناخت، شناور روی اقیانوس دور می شد، بدون هیچ ریسمانی که به آن چنگ بزند؛ بدون هیچ قایقی که به نجاتش بیابد و نگذارد آن قدر دور شود که دیگر هرگز راه برگشت را پیدا نکند.

نویسنده: مایکل نورتراپ مترجم: فریبا چاوشی انتشارات: هوپا  

مایکل نورتراپ


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب جویندگان مقبره 4 (جنگجویان سنگی)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل