کتاب اژدهای گل آفتابگردان

۵,۰۰۰ تومان

ناموجود

از سری کتابهای فندق

نویسنده: محمدرضا یوسفی

تصویرگر: سما بیاتی

انتشارات: افق

 

۵,۰۰۰ تومان

توضیحات

کتاب اژدهای گل آفتابگردان نوشته ی محمدرضا یوسفی و تصویرگری سما بیاتی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

قصه و داستان خوانی برای کودکان یکی از بهترین روش ها برای آموزش بسیاری مسائل به آن هاست و این کتاب با در نظر گرفتن این مسئله و با تعریف داستانی دل نشین و متناسب برای گروه سنی کودکان سعی کرده است در قالب داستانی تصویری کودکان را به دنیای قصه ها ببرند و بزرگ تر ها را به دنیای کودکی بکشاند و داستان اژدهایی شکمو را تعریف کند تا کودکان را با برخی آوا ها و صدا های موجودات و اشیاء مختلف آشنا کند. اژدهای این قصه خیلی شکمو و پر خور بود و ترجیح می داد تا همه چیز را بخورد و هر چیزی که جلوی راهش قرار بگیرد را یک لقمه ی چپ کند. برای همین هم وقتی که از خواب بیدار شد به دشت گل های آفتاب گردان رفت و از لای هزاران زنبور طلایی رد شد و همه ی آن ها را خورد و یکدفعه صدای ویز و ویز زنبور ها را از خودش در آورد و مثل زنبور ها ویز ویز کرد. بعد هم به برکه رسید و همه ی قورباغه ها را خورد و یک دونه قورباغه هم باقی نگذاشت و سریعاً شروع کرد به قور قور کردن و صدای قرباغه ها را درآورد و همینطور که برای خودش قدم می زد و هر چه را که می دید می خورد، به سه تا گاو و یک مار و یک جاده ی بلند رسید و همه ی آن ها را یک لقمه ی چپ کرد و دیگر چیزی نماند که بخورد و خیلی از کارش پشیمان شد و از ناراحتی به یک گل آفتاب گردان لیس زد و گل آفتاب گردان را هم قورت داد اما این بار هیچ صدایی از اژدها در نیامد و دیگر نه ویز ویز کرد و نه قور قور. فقط دلش می خواست به آفتاب نگاه کند و…

 

0/5 (0 نظر)

ویژگی‌ها

توضیحات تکمیلی

وزن 90 گرم
ابعاد 240 × 170 میلی‌متر
موضوع

داستان هایی از ادبیات کهن پارسی

تعداد صفحه

24

قطع

وزیری

نوع جلد

جلد نرم

نوع چاپ

1

برشی از متن کتاب

برشی از متن کتاب

یک صبح بهاری، اژدهایی سبز به دشت گل های آفتابگردان آمد. خمیازه ای کشید، با مشت روی شکمش کوبید و گفت: خیلی گرسنه ام! همه تان را می خورم. همه ی همه تان را می خورم. آن وقت راه افتاد لای آفتابگردان ها و هزار هزار زنبور طلایی را بالا انداخت و گفت: ویز ویز… ویز ویز.

اژدها کنار برکه رفت و دانه دانه قورباغه ها را لای برگ های نیلوفر پیچید و قورت داد. بعد سبیلش را پاک کرد و گفت: قور قور… قور قور قور.

که یک دفعه یک مار خوش خط و خال خزید پهلویش و گفت: اوهوی! چه خبره اژدها؟ همه شان را خوردی که… یکی دو تا هم برای ما نگه می داشتی.

اژدها چانه اش را خاراند، مار را دور انگشتش پیچید، هپلی هپو کرد و گفت: فیش فیش… هیش هیش.

آن طرف تپه سه تا گاو پارچه ی قرمزی را به درخت آویزان کرده بودند و شاخش می زدند. اژدها تُک پا تُک پا پهلوی گاو ها رفت، هر سه تا را به دندان کشید و گفت: ماااااع ماااااع.

باد لای علف ها برای خودش سوت می زد و می رفت. اژدها باد را توی مشتش گرفت و توی دهانش چپاند. یکدفعه دلش پر از باد شد. نشست روی سنگ، کمی از باد ها را ول داد و گفت: هو هو… هو هو.

آن وقت اژدها چنگالش را برداشت و کرد توی جاده و چرخاند. چرخاند و چرخاند. جاده مثل یک ماکارونی لوله شد دور چنگالش؛ با همه ی ماشین ها، تونل ها و تابلوهایش. اژدها چنگالش را گذاشت گوشه ی لپش، چشم هایش را بست و گفت: بوق بوق… ویژ ویژ… بوق بوق…

0/5 (0 نظر)

نظرات (0)

اولین نظر را برای “کتاب اژدهای گل آفتابگردان” ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرات

هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است

منوی سایت