ویلیام سامرست موآم یکی از نویسندگان بزرگ تاریخ ادبیات انگلستان است که میان سالهای 1914 تا 1940 به اوج شهرت خود رسید. طبق گزارشها، سامرست موآم به عنوان یکی از پرکارترین نویسندگان قرن بیستم شناخته میشود که داستانها و نمایشنامههای او از محبوبیت بالایی برخوردارند و به زبانهای مختلف ترجمه شدند. میلیونها نسخه از آثار سامرست موآم در زمان حیاتش بهفروش رفتند و طبق گزارشها، در دهه 30 میلادی پردرآمدترین نویسنده جهان بود. در ادامه به بیوگرافی سامرست موآم میپردازیم.
سامرست موآم در تاریخ 25 ژانویه 1874 در سفارت بریتانیا در شهر پاریس بدنیا آمد. ماجرا از این قرار بود که فرانسه قانونی تصویب کرده بود که بهواسطه آن میتوانست تمامی کودکان متولد شده در خاک این کشور را برای خدمت سربازی فرابخواند. رابرت اورموند موآم، پدر سامرست موآم، در آن زمان بهعنوان وکیل و مسئول رسیدگی به امور حقوقی سفارت انگلستان در پاریس مشغول بهکار بود و از موقعیت خود برای به دنیا آمدن سامرست موآم در سفارت استفاده کرد.
سامرست موآم چهارمین پسر از مجموع شش فرزند پسر خانوادهاش بود. خانواده او با توجه به شغل پدر و پدربزرگش انتظار داشتند که پسرانشان هم پیشه وکالت را در پی بگیرند. کاری که ویسکونت موآم، برادر بزرگتر سامرست، در پیش گرفت و حتی برای مدتی به عنوان «لرد صدراعظم» خدمت کرد.
ادیت مری، مادر موآم، به بیماری سل مبتلا شده بود و پزشک معالجش زایمان را برای او تجویز کرد. در نتیجه بعد از چندین سال از آخرین زایمانش، سامرست موآم به دنیا آمد. به شکلی که در زمان سه سالگی او، تمامی برادرانش در مدرسههای شبانهروزی بودند. ادیت مری بعد از سامرست دو فرزند دیگر هم برای درمان بیماری خود بهدنیا آورد که فرزند ششم و آخر در فاصله یک روز بعد از بهدنیا آمدن از دنیا رفت.
مطالعه بیشتر: آثار و زندگینامه گوستاو فلوبر
سامرست موام در نوجوانی
مری هم در نهایت شش روز بعد در روز 31 ژانویه 1882 و در سن 41 سالگی به دلیل ابتلا به بیماری سل از دنیا رفت. مرگ مادر ضربه روحی بزرگی به سامرست موآم وارد کرد. گفته میشود او تا پایان عمر خود تصویر مادرش را کنار تختش نگه داشت. دو سال بعد از مرگ مادر، پدر او هم به علت ابتلا به سرطان در فرانسه فوت کرد. با فوت والدینش، سامرست موآم را به عمویش، هنری مکدونالد موآم در شهر ویتستبل کنت انگلستان سپردند. گفته شده که این اتفاق تاثیر احساسی بدی روی وی داشت؛ چرا که عمویش از نظر احساسی انسان سرد و بیرحم بود و این احساسات سامرست کودک را هم تحتتاثیر قرار داد. بعد از این انتقال، سامرست موآم به مدرسه پادشاهان واقع در شهر کنتربری رفت.
اتفاقی که با توجه به ضعف او در زبان انگلیسی و قد کوتاهش دوران ناخوشایندی برای او به وجود آورد. همه این اتفاقات دست به دست هم دادند تا موآم دچار لکنت زبان شود؛ مشکلی که تا آخر عمرش با وی باقی ماند. او همچنین در واکنش به مشکلاتش در خانه عمو و در مدرسه، استعدادی برای اظهارنظرهای رنجآور برای کسانی که از او ناراضی بودند پیدا کرد؛ استعدادی که بخشی از آن را در شخصیتهای ادبی داستانهایش هم میبینیم. سامرستِ جوان
در سن 16 سالگی، از تحصیل در مدرسه پادشاهان دست کشید و عمویش او را به آلمان فرستاد؛ جایی که در دانشگاه هایدلبرگ به یادگیری ادبیات، فلسفه و زبان آلمانی مشغول شد. سفر او به آلمان با اولین رابطه و اولین کتاب او همزمان شد؛ در آنجا با جان الینگام بروکس، یک انگلیسی ده سال بزرگتر از او، رابطه داشت و اولین اثرش که یک بیوگرافی از جاکومو مایربر، آهنگساز اپرا، بود را نوشت. بعد از بازگشت موآم به بریتانیا، عموی او شغلی در دفتر حسابداری در خیابان چنسری لین شهر لندن برای او پیدا کرد اما موآم بعد از مدتی آن را رها کرد و به ویتستبل برگشت.
عموی او سعی کرد تا شغلی برایش پیدا کند اما موآم به شغل خانوادگیشان علاقهای نداشت، از طرفی کار در کلیسا را به دلیل لکنت زبان رد کرد. از طرف دیگر عمویش حرفه خدمات کشوری را از آنجایی که آزمون ورودی داشت رد کرد و معتقد بود دیگر شغلی برای یک جنتلمن نیست. در نهایت، به پیشنهاد پزشک شهر، بهدنبال حرفه پزشکی رفت. از آن زمان برای مدت 5 سال در دانشکده پزشکی بیمارستان سنت توماس در منطقه لمبت شهر لندن به تحصیل پزشکی مشغول شد. هر چند او علاقهای به رشته پزشکی نداشت اما زندگی در حومه لندن باعث شد تا با انسانهایی برخورد داشته باشد که در شرایط عادی هیچگاه شانس رویارویی با آنان را نداشت. او آنان را در زمان افزایش اضطراب و معنا در زندگیهایشان دید. سامرست موآم بعدها درباره این تجربه خود به عنوان دانشجوی پزشکی گفت:
«من دیدم که چگونه انسانها مردند، دیدم که چگونه درد را تحمل میکردند و دیدم که امید، ترس و تسکین چگونه هستند ...»
موآم از 15 سالگی مینوشت و این را در زمان تحصیل پزشکیاش هم ادامه داد. او مرتبا به ایدههایش میپرداخت و نوشتن را هم بهصورت شبانه دنبال میکرد. در نهایت، در سال 1897 اولین رمانش را با نام «لیزای لمبث» منتشر کرد؛ رمانی که به باور عدهای، بهترین کتاب سامرست موآم بود و کل نسخههای این رمان تنها طی چند هفته بهفروش رفتند. بعد از این، موآم با وجودی که درسش تمام شده بود، پزشکی را رها کرد و به نویسندگی پرداخت؛ تصمیمی که 65 سال بعدی زندگی او و جهان ادبیات انگلستان را دگرگون کرد. عمر طولانی سامرست موآم به او این امکان را داد تا به مناطق مختلفی سفر کرده و برای مدتی در آنجا زندگی کند که از جمله اینها میتوان به کشور اسپانیا و جزیره کاپری در جنوب ایتالیا اشاره کرد. سامرست موآم یک رابطه احساسی با سیری موآم طراح داخلی معروف دهه 20 و 30 میلادی، آغاز کرد که در آن زمان همسر هنری ولکام، کارآفرین و موسس شرکت ولکام تراست، بود.
او بعد از طلاق از همسر اولش، با موآم ازدواج کرد و فامیلی خود و دخترش مری الیزابت را به فامیلی موآم تغییر داد. البته این ازدواج ناموفق بود و این زوج بعد از مدتی از هم جدا شدند. سامرست موآم بعد از آن با معشوقش جرالد هکستون، در ریویرای فرانسه سکونت گزید. موآم طی دوران جنگ جهانی اول به عنوان یکی از اعضای صلیب سرخ انگلستان در فرانسه خدمت کرد؛ او در کنار 23 نویسنده نامآشنا و معروف دیگر مانند جان دوس پاسوس، ادوارد استلین کامینگز و ارنست همینگوی مدتی را به عنوان راننده آمبولانس خدمت کرد. در همین زمان بود که با جرالد هکستون، جوان اهل سانفرانسیسکو، آشنا شد و کارهای نهایی رمان پیرامون اسارت بشری را طی استراحتش در دانکرک به پایان رساند. البته راننده آمبولانس تنها عنوان خدمت او طی دوران جنگ جهانی اول نبود و در سال 1915 به عنوان عضوی از شبکه جاسوسان بریتانیایی در سوئیس آغاز بهکار کرد؛ شبکهای که فعالیتهایش ضد «کمیته برلین» بودند. نکتهای جالب و مهم در زندگینامه سامرست موآم که اغلب به آن اشاره نمیشود، مخصوصا که تجربههای او طی این دوران اساس کتاب Ashenden: Or the British Agent را تشکیل دادند؛ مجموعهای از داستانهای کوتاه حول یک مرد نجیبزاده و جاسوس که منبع الهام ایان فلمینگ برای آفرینش سری رمانهای جیمز باند بود. سامرست موآم اکثر سالهای جنگ جهانی دوم را در آمریکا گذراند. ابتدا در لس آنجلس به نوشتن فیلمنامههای متعدد مشغول بود و بعد از آن به جنوب کشور رفت.
با مرگ هکستون، مخفیانه به انگلستان رفت و در حمایت از نظریههای توطئه ضد یهودیت مطالبی نوشت. بعد از پایان جنگ، به فرانسه نزد آلن سرل برگشت؛ مردی که در سال 1928 با او آشنا شده بود و از محله برموندزی لندن بود. یکی از نزدیکان موآم درباره رابطه او با هکستون و سرل گفته بود: «جرالد فصل انگورچینی بود، آلن شراب معمولی.» در بیوگرافی سامرست موآم از منابع مختلف، او را هم یک فرد بایسکشوال و هم هوموسکشوال عنوان کردند.
چرا که بهغیر از ازدواج 13 سالهاش با سیری، در جوانی هم معشوقههایی از جنس مخالف داشته است. هر چند در اواخر عمر بیشتر به سمت هوموسکشوال کشیده شد و با دو مرد زندگی مصالحهآمیزی داشت.
زندگی عشقی موآم هرگز راحت نبود. خودش یک بار در این رابطه اعتراف کرد:
«من اغلب کسانی را دوست داشتم که به من توجه کمی داشتند یا اصلا توجه نمیکردند و زمانی که کسی مرا دوست داشت، خجالتزده میشدم ... و برای این که احساساتشان را جریحهدار نکنم احساسی را نمایش میدادم که نداشتم.»
سامرست موآم در سال 1947 جایزهای به نام خودش، جایزه ادبی سامرست موآم بنا نهاد که به نویسنده یا نویسندگان بریتانیایی زیر 35 سال برای یک اثر داستانی منتشر شده طی سال گذشته اهدا میشود. او امتیاز خود را در زمان فوت به صندوق ادبیات سلطنتی اهدا کرد. از جمله برندگان معروف این جایزه میتوان به وی. اس. نایپل، کینگزلی آمیس، مارتین آمیس و تام گان اشاره کرد.
سامرست موآم در اواخر عمر خود با دخترش دچار مشکلاتی شد. او تعدادی از مجموعههای نقاشی را فروخت که قبلا آنان را به نام دخترش زده بود. لیزا از همین بابت از او شکایت کرد و 230 هزار پوند غرامت گرفت. در آن زمان خانوادهاش ادعا کردند که سلامت عقلی موآم مخدوش شده. سامرست موآم اما برای قطع همه روابطش، ادعا کرد که لیزا دخترش نیست و آلن سرل را هم به فرزندی قبول کرده است. بعد از آن در کتاب حاصل عمر که مجموعهای از خاطرات خودش بود، نوشت که لیزا دخترش نیست و قبل از ازدواج او با سیری موآم به دنیا آمده.
انتشار این کتاب به قیمت از دست دادن تعدادی از دوستانش و خراب شدن وجهه موآم نزد عموم تمام شد. لیزا و لرد گلندون – همسرش – بابت تغییر وصیتنامه سامرست موآم به دادگاهی در فرانسه شکایت کردند که با مخالفت روبهرو شد. سامرست موآم در نهایت در روز 16 دسامبر 1965 فوت کرد.
بعد از مرگ وی، سرل 50 هزار پوند پول نقد، مالکیت و حق کپیرایت آثار موآم را برای 30 سال بدست آورد. البته حقوق کپیرایت او بعد از این زمان به صندوق ادبیات سلطنتی واگذار شد. سامرست موآم هیچ مقبرهای نداشت و خاکسترش در اطراف کتابخانه موآم در مدرسه پادشاهان پخش شد.
سامرست موآم از همان ابتدا، به محدودیتهای خود به عنوان یک نویسنده واقف بود؛ او قوه تخیل خالص کمی داشت. آنطور که خودش گفته: «نوشتن چیزی مانند یک تمرین فیزیکی بود.» آثار سامرست موام در واقع داستانهایی هستند که او شنیده، خوانده و یا آنها را بهشخصه تجربه کرده و سپس آنان را با تخیل خود درآمیخته است. موآم مهارت نوشتن داشت و آنطور که بعدها مشخص شد، مهارت خاص او در نوشتن کمدیهای محبوب و پیچیده برای تئاتر بود.
آثار سامرست بهخاطر هنر او در تلفیق واقعیت و خیال شناخته میشوند. برای مثال، بسیاری معتقد بودند که کتاب پیرامون اسارت بشری عناصر زیادی از یک زندگینامه را دارند اما موآم میگفت که بخش بیشتری از کتاب براساس ساختههای ذهنیاش بوده تا حقایق دنیای واقعی. او در سال 1938 درباره این ترکیب واقعیت و خیال در آثارش نوشت: «خیال و واقعیت در کار من آنقدر درهمآمیخته هستند که الان وقتی به عقب نگاه میکنم، به سختی میتوانم یکی را از دیگری تشخیص دهم.»
سامرست موآم نویسندهای پرکار به حساب میآید. در ادامه به معرفی آثار این نویسنده خواهیم پرداخت. لبه تیغ ، حاصل عمر، طلسم، ساعاتی قبل از پیروزی، دیروز و امروز، بادبادک، لیزای لمبث، درباره رمان و داستان کوتاه، وفای زن، وطنفروش، پیرامون اسارت بشری، لرزش برگ، شپی، پای بندیهای انسانی، مرد باعزت، پشت صحنه، جادوگر، هفتمین گناه، بر پرده چینی، دن فرناندو، پرواز در تنهایی، شادیهای زندگی، گذرگاه خطرناک.
این کتاب اولین رمان او بود که در دوران تحصیل پزشکی آن را نوشت. داستان این کتاب به لطف تجربه موآم در زندگی در طبقات پایینی حومه شهر لندن به واقعیت عموم مردم آن زمان نزدیک بود و همین باعث همذاتپنداری آنان با شخصیت اصلی داستان و فروش بالای کتاب شد. داستان این رمان درباره زندگی کوتاه شخصی به نام لیزا کمپ است؛ یک دختر 18 ساله کارگر کارخانه که با مادر پیرش در خیابان تخیلی Vere Street در محله لمبث زندگی میکنند.
این نمایشنامه اولین اثر موفق سامرست موآم در دسته نمایشنامه بود و به یکی از بهترین آثار او تبدیل شد. نمایشنامه کمدی Lady Frederick درباره بیوهای ایرلندی به همین نام است که قرضهای زیادی دارد؛ او باید با خواستگارهایی که هر کدام انگیزه متفاوتی برای ازدواج دارند و همچنین مردی که یک بار با او رابطه داشته سروکله بزند. این نمایشنامه برای اولین بار در سال 1907 در لندن روی صحنه رفت که با استقبال بینظیری روبهرو و برای 422 بار اجرا شد. همچنین در سال 1908 برای اولین بار در نیویورک با بازی اتل باریمور اجرا شد. نقش نسخه اصلی نمایش را اتل اروینگ برعهده داشت.
این کتاب به باور بسیاری، یکی از بهترین کتابهای سامرست موآم است. به باور بسیاری این کتاب در واقع زندگینامه خود او محسوب میشد اما موآم با این حرف مخالف بود؛ «این یک رمان است نه یک بیوگرافی از خودم، اگر چه بخشهایی زیادی از آن زندگینامهاند اما بیشتر آن ابتکار ناب است.» داستان کتاب ماجرای پسربچهای به نام فیلیپ کری است. در آغاز داستان، مادر او هلن کری وقتی او تنها 9 سال دارد میمیرد و پدرش هم چند ماه پیش از آن فوت کرده است. حالا فیلیپ که مشکل انحنای پا مادرزادی دارد، برای زندگی نزد لوئیزا و ویلیام کری، عمو و زنعمویش فرستاده میشود. همانطور که خودتان هم متوجه شدید، آغاز داستان شباهت زیادی با بچگیهای خودش دارد. نام این کتاب در ابتدا قرار بود زیبایی از خاکستر باشد اما در نهایت نام آن را از یکی از بخشهای کتاب فلسفی اخلاق انتخاب کرد. Modern Library، ناشر کتاب آمریکایی و شرکت مادر Random House، کتاب پیرامون اسارت بشری را در رتبه 66 لیست 100 رمان انگلیسیزبان برتر قرن بیستم قرار داده است.
رمان «لبه تیغ» بهترین کتاب سامرست موآم است که تاکنون دو اقتباس سینمایی هم از آن ساخته شدند. این رمان حاصل سفرهای موآم به کشورهای شرقی و مخصوصا هند است و این حتی در نام کتاب هم خودنمایی میکند. در واقع اسم این رمان برگرفته از یکی از جملات اوپانیشاد کته است که در مقدمه کتاب هم ترجمه آن ذکر شده: «بنابراین عاقلان میگویند گذر از این مسیر مانند گذشتن از لبه تیغ تیز شده سخت است.»
این کتاب روایتی از یک خلبان آمریکایی به نام لری دارل که طی از دست دادن یکی از دوستانش در جنگ جهانی اول، دچار یک تروما روحی شده و منشش به زندگی تغییر پیدا میکند. او که حالا دیگر به مال و مادیات زندگی کوچکترین اهمیتی نمیدهد، دنیا را به دنبال پیدا کردن معانی والای زندگی و راز خوشبختی سفر میکند. نکته جالب این رمان، حضور خود موآم بهعنوان یکی از شخصیتهای فرعی در داستان است و آنطور که خودش میگوید، این نه یک رمان بلکه یک روایت واقعی است! وی در ادامه در بخشهای مختلفی از داستان، به عنوان یک نویسنده در بخشهایی از زندگی شخصیتهای اصلی، خود را نشان میدهد.
«ایان فلمینگ» گفته که داستان کوتاه کوانتوم آرامش را به عنوان ادای احترامی به سبک نگارش موآم نوشته است.
«جورج اورول» درباره موآم گفته بود: «نویسنده امروزی که بیشترین تأثیر را روی من گذاشته، کسی که من بینهایت او را برای قدرتش در بیان یک داستان ساده و بدون حاشیه تحسین میکنم.»
«استیون کینگ» در رمان خود به اسم قاتل مجموعه بزرگی از آثار موآم را در خانه قرار داده بود؛ جایی که بیشتر داستان در آن جریان داشت و به این شکل تسلط موآم را در داستانسرایی ستایش کرد.
آثار سامرست موآم تمام چیزی که از یک اثر ادبی میخواهید را در خود دارد؛ اگر به رمانهایی با محور خرد و عقلانیت علاقه دارید، در رمانهایی مانند وعده این ویژگی بسیار بارز است. موآم دائماً در آثار خود به دنبال این است که راز خوشبختی چیست؟ نوشتن، الکل، سکس، هنر یا زندگی در لحظه؟ داستانهای او در میان این جستوجو با منافقان، مستان، معتادان و قاتلان گره میخورند و لحظهای استراحت به مخاطب نمیدهند.
اگر به دنبال یک تراژدی ناب هستید، کتاب «مادر» این شاخصه را به اوج میرساند. داستانهای دیگر او مانند نقطه افتخار یا تسخیر نشده اصول اخلاقی والایی را نشان میدهند که به افراط و فراتر از آن رسیده است. اگر هم به سبک کمدی علاقه دارید که باز هم آثار سامرست موآم یکی از بهترین انتخابهای شما هستند. کتابهایی مانند سقوط ادوارد بارنارد ، لوئیز ، ناهار و حقایق زندگی با داستانهای مهیج خود به راحتی لبخند به لبانتان میآورند.
فروشگاه اینترنتی کتابانه یکی از چندین و چند فروشگاه فرهنگی اینترنتی است که با هدف آسانتر کردن دسترسی عموم به آثار ادبی برتر جهان راهاندازی شده است. شما میتوانید جهت خرید آثار مختلف سامرست موآم از فروشگاه اینترنتی کتابانه استفاده کنید.