کتاب جان جهان اثر سوزانا تامارو با ترجمه هاله ناظمی در انتشارات هرمس به چاپ رسیده است.
"جان جهان" داستانی زیبا و خواندنی است که با بستری روان شناسانه، حکایت جذاب و پرکششی را از بحران های موجود در دوران نوجوانی برای مخاطب، روایت می کند. شخصیت اصلی داستان پسری به نام "والتر" می باشد که در جریانات پر التهاب نوجوانی قرار گرفته و با تصمیمات و رفتارهای خود، مسیر زندگی اش را دست خوش تغییرات شگرفی می کند. او در یک خانواده ی سه نفره به همراه پدر و مادرش روزگار می گذراند؛ پدرش مردی دائم الخمر بوده و مادرش تمام اوقات زندگی اش را در خانه و به نحوی کسالت بار سپری می کند. در این میان، والتر، به دلیل بروز تنش های رفتاری و روانی در تیمارستان بستری می شود و در آن جا با پسری به نام "آندره" آشنا گشته و به شدت شیفته ی او می گردد به نحوی که تحت تاثیر رفتارهای او، دیدگاهی متفاوت را نسبت به زندگی و جهان پیرامون در خویش می یابد. مدتی پس از درمان، به رم سفر کرده و در آن جا سکونت می کند اما مجددا به دلیل بیکاری و مشکلات زندگی سرخورده و نا امید می شود. در طی همین روزها ست که ابتدا با مرگ مادر مواجه شده و سپس پدرش را نیز از دست می دهد. ایام روزگار برای والتر همین طور خسته کننده و محنت بار یکی پس از دیگری سپری می شود تا این که وی تصمیم می گیرد به صومعه ای ملحق گردد که روزگاری دوست و همراه دیرینه اش یعنی آندره به آن پیوسته بود؛ با ورود وی به صومعه اتفاقات جذاب و پرکششی رخ می دهد که تمام ذهن و فکر مخاطب را به خود جلب نموده و او را مشتاقانه تا پایان کتاب با خویش همراه می سازد.
برشی از متن
در آغاز خلا بود. سپس خلا متراکم شد و کوچک تر از سر سوزن گردید. آیا این به اراده ی خود او بود یا چیزی به این کار وادارش کرده بود؟ هیچ کس نمی داند. هر آن چه بیش از حد متراکم شود سرانجام با شدت منفجر می شود. از خلا جرقه ای خیره کننده بیرون جهید و در فضا پخش شد. آن بالا دیگر نه تاریکی، بلکه نور بود. از نور جهان نشات گرفت، یعنی ذرات مهار ناپذیر انرژی، پراکنده در زمان و مکان. این ذرات رفتند و رفتند تا ستاره ها و سیارات را تشکیل دادند، آتش و ماده. شاید تا همین جا می توانست کافی باشد، شاید هم کافی نبود. مولکول های آمینو اسید میلیون ها سال پیاپی تغییر شکل یافتند تا این که حیات به وجود آمد، یعنی موجودات تک یاخته ای میکروسکوپی که برای تنفس نیازمند یک باکتری بودند. سپس از آن جا، از ان حفره های اولیه، تمام اشکال حیات، با یک جنبش پیش رونده ی منظم، هستی آغاز کردند: از حیوانات عظیم الجثه ی دریایی گرفته تا پروانه ها و گل ها که میزبان نوزاد آن هایند و بالاخره انسان که به جای چهار دست و پا راه رفتن بر روی دو پا می ایستد. با تبدیل چهار به دو، چیزها تغییر می یابد: آسمان نزدیک تر و دست ها آزاد می شود، چهار انگشت که به راحتی تکان می خورند و انگشت شست که کاملا باز می شود، می توانند همه چیز را محکم نگه دارند، و آن گاه آزادی، تسلط بر فضا و بر اعمال و حرکات، توان نظم بخشیدن و بر هم زدن نظم. در این هنگامه جهان هستی پدیدار می شود. ستارگان هم چنان در دور دست قرار دارند و هم چون توپ بیلیارد به حاشیه ی آسمان می گریزند. آیا همه ی این چیزها را کسی خلق کرده است یا به خودی خود، با نزولی ناگهانی شکل گرفته اند؟ می گویند ماده قوانین خاص خود را دارد و در آن درجه حرارت، در ان وضعیت، هیچ چیز مگر پیدایش جهان میسر نبود، جهان و کهکشان کوچک معلق درون آن، باغ پر گل زمین. وجود صد نوع گل و گیاه و حیوان می توانست کافی باشد تا سیاره ی ما را به چیزی متفاوت از دیگر سیارات تبدیل سازد. اما ده ها و ده ها هزار شکل متفاوت حیات وجود دارد، به طوری که هیچ انسانی قادر نیست در طول زندگی اش همه ی آن ها را بازشناسد. آیا این زیاده روی است یا پر مایگی؟ اگر ماده قوانین خود را دارد، چه کسی قوانین ماده را به وجود آورده است؟ چه کسی نظم را به وجود آورده است؟ هیچ کس؟ خدای روشنایی یا خدای تاریکی؟ چه روحی عامل تغذیه ی آن کسی است که در حین برنامه ریزی یک چیز، طرح نابودی آن را هم می ریزد؟ و اصلا این امر چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟ ما همواره تحت فشار دو اصل قرار داریم. سلول ها در بدن ما و در چهره ی ما با نظمی ناپایدار متحد می شوند. هر چهره یک نام و هر نام سرنوشتی دارد. پایان این گذر برای همه یکسان است...
فهرست
یاداشت مترجم
بخش اول: آتش
بخش دوم: خاک
بخش سوم: باد
نویسنده: سوزانا تامارو مترجم: هاله ناظمی انتشارات: هرمس
نظرات کاربران درباره کتاب جان جهان - سوزانا تامارو
دیدگاه کاربران