دربارهی کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی
رمان پیرمرد و دریا در مورد پیرمرد ماهیگیری میباشد. او حدود هشتاد و چهار روز است که حتی یک ماهی هم صید نکرده است. این پیرمرد شاگردی به نام "مانولین" دارد که پدر و مادرش او را از همراهی پیرمرد منع کردهاند و اعتقاد دارند که فرزندشان باید با ماهیگیرهای خوش شانستری به دریا برود. اما مانولین پیرمرد را دوست دارد و همهی روزهایی که او از دریا دست خالی به سمت کلبهاش بر میگردد، به او سر میزند و وسایلش را مرتب کرده و برایش غذا میبرد.
او هر شب با پیرمرد به گفتگو می نشیند و در یکی از این شب ها، پیرمرد به مانولین می گوید که دوره بدشانسی ها به سر آمده و قصد دارد روز بعد قایق اش را بردارد و برای صید ماهی تا دل آبهای خلیج برود. فردای آن روز، پیرمرد سفرش را آغاز می کند و در طول مسیر با یک نیزه ماهی و کوسه های متعددی می جنگد. "ارنست همنیگوی "در این رمان کوتاه، مبارزه برای مرگ و زندگی یک پیرمرد نحیف با یک نیزه ماهی غوق پیکر را به تصویر می کشد.
"پیرمرد و دریا" یکی از شاهکارهای ادبیات جهان است که اولین بار در سال 1952 به چاپ رسید و در واقع مهم ترین اثر "ارنست همینگوی" نیز محسوب می شود. هم چنین یکی از دلایل عمده ی اهدای جایزه نوبل ادبی به این نویسنده آمریکایی، وجود کتاب حاضر بوده است که در تمام دنیا طرف داران بسیار زیادی دارد.
بخشی از کتاب پیرمرد و دریا؛ ترجمهی محمدتقی فرامرزی
وقتی به انتهای قایق رسید طوری برگشت که دست چپش فشار طناب را بر شانه اش نگه می داشت و با دست راست کارد را از غلاف بیرون کشید. ستاره ها نور می افشاندند و پیرمرد دلفین را خوب می دید و لبه چاقو توی سرش فرو کرد و از زیر لبه انتهای قایق بیرونش کشید. یکی از پاهایش را روی ماهی گذاشت به سرعت از سوراخ دم تا فک پایینش را درید و بعد چاقو را به کناری گذاشت و با دست راست شکم اش را خالی کرد و خوب تمیز کرد و همه دل و روده هایش را بیرون کشید.
شکم ماهی در دستش سنگین و لیز بود و شکافش را بازتر کرد. دو ماهی پرنده در شکم اش بود که سفت تازه بود و پیرمرد کنار هم درازشان کرد و دل و روده و امعا و احشا ماهی را به دریا ریخت، که همچنان در آب فرو میرفت، اثری درخشانی از خود به جا می گذاشت. تن دلفین سرد بود و زیر نور ستارگان، سفید و خاکستری و پر لک و پیس بود و پیرمرد پای راستش را روی سر ماهی گذاشت و پوست پهلوی دیگرش را کند. بعد آن را برگرداند و پوست سمت دیگرش را هم کند و دو پهلو را از سر تا دم شکافت.
لاشه ماهی را به دریا انداخت و به دنبالش به آب نگریست تا ببیند از سقوطش گردابی پدید آمده است یا نه. اما تنها نور سقوط آرام ماهی را دید. بعد برگشت و دو ماهی پرنده را لای دو تکه گوشت دلفین گذاشت و چاقویش را غلاف کرد و آرام سر کارش به جلوی قایق برگشت. پشتش زیر بار طناب خم شده بود و در دست راستش گوشت ماهی بود.
دو قطعه گوشت ماهی را روی تخته جلوی قایق گذاشت و ماهی های پرنده را کنارش دراز کرد. بعد طناب را روی پشتش و میان شانههایش جابجا کرد و دوباره دست چپش را به لبه ی قایق تکیه داد و از لبه قایق خم شده و ماهی پرنده را در آب شست و در همان حال سرعت آب را که از دستش می گذشت، سنجید. دستش از ذرات پوست ماهی درخشان بود و لبه دستش را به تخته قایق مالید و ذرات درخشان، آرام از دستش بر انتهای قایق روان شد.
پیرمرد گفت: یا خسته شده یا دارد استراحت می کند. حالا بگذار من هم کار خوردن دلفین را تمام کنم و کمی استراحت کنم و بخوابم.
زیر نور ستارگان و در تیرگی شبانه که هردم سردتر می شد، نیمی از گوشت یک پهلوی دلفین و یک ماهی پرنده را که سرش را کنده بود و شکمش را پاک کرده بود خورد.
گفت: هرچه مزه دلفین پخته عالی است، خامش بد مزه است. دیگر هرگز بی نمک و آبلیمو به دریا نمی آیم.
فکر کرد اگر عقلم رسیده بود، روز اول کمی آب روی تخته جلوی قایق می ریختم تا خشک شود و نمکش بماسد. هر چند که دلفین را نزدیکی های غروب گرفتم با وجود این کاملا مجهز نیستم.
کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی با ترجمهی محمدتقی فرامرزی توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ارنست همینگوی
- مترجم: محمدتقی فرامرزی
- انتشارات: نگاه
نظرات کاربران درباره کتاب پیرمرد و دریا | نشر نگاه (جلد رقعی)
دیدگاه کاربران