loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب حبابی که همه را خورد (مجموعه ترس و لرز)

5 / -
موجود شد خبرم کن

درباره‌ی کتاب حبابی که همه را خورد (مجموعه ترس و لرز)

کتاب حبابی که همه را خورد، به تعریف یکی از ترسناک‌ترین داستان‌های مجموعه ترس و لرز می‌پردازد و ماجرای عجیب و باور نکردنیِ ”آلکس یارُکسی” دختری با موهای بور و عینکی روی چشمانش و ”زاکی پی چَم” را روایت می‌کند. "آلکس" صمیمی‌ترین دوست "زاکی" است و همیشه همراه هم هستند. توی تعطیلات بهاری دنبال کرم‌ها و سنگ‌های مختلف می‌روند و یک جورهایی وقت خود را می‌گذرانند. "زاکی" می‌خواهد در آینده نویسنده شود و کار نویسندگی را از همین حالا شروع کرده. او عاشق نوشتنِ داستان‌های ترسناک است. اولین داستانی هم که نوشته ”ماجرای هیولای حبابی” نام دارد.

از نظر الکس داستان های زاک خیلی ترسناک هستند و کابوس را به خواب هایش می آورند. یک روز بهاری که بچه ها به خانه ی یکی از دوستانشان رفته بودند، وقت برگشت مغازه ی عتیقه فروشی ای را می بینند که در اثر صاعقه آتش گرفته و زاک از سر کنجکاوی واردش می شود و دستگاه تایپ قدیمی را می بیند که فوق العاده چشمش را می گیرد، او سعی می کند دستگاه را بردارد که یک دفعه صاحب مغازه می آید و زاک و آلکس مجبور می شوند جایی پنهان شوند.

اما صاحب مغازه آن ها را می بیند و بعد از اینکه از آن ها می خواهد دلیل آمدنشان را بگویند، زاک از علاقه اش به ماشین تایپ می گوید و خانم فروشنده که انگار می خواسته از دست آن ماشین تایپ خلاص شود، خیلی سریع آن ماشین را به الکس هدیه می دهد. اما الکس خبر ندارد چه چیز خارق العاده ای را هدیه گرفته و با رسیدنش به خانه تصمیم می گیرد تا داستان هیولای حبابی خود را کمی ترسناک تر بنویسد و با ماشین تایپ، آن را تایپ کند. وقتی که آلکس به خانه ی زاک می رود، زاکی تایپ داستانش را شروع می کند و با هر جمله ای که می نویسد همه چیز تغییر می کند و به واقعیت تبدیل می شود و...

مجموعه ی ترس و لرز ،همان گونه که از اسمش مشخص است از چندین داستان ترسناک و وحشت آور به وجود آمده که سعی می کند نوجوانان و جوانانِ علاقه مند به این ژانر هیجان انگیز را، با شخصیت های گوناگون خود همراه سازد و حس ترس و هیجان آنان را به اوج خود برساند. در هر داستان با پسر ها و دختر های جسور و کنجکاوی مواجه می شویم که هر کدام به گونه ای شر، پلیدی و حتی موجوداتی خارق العاده و ماوراء زمینی را می بینند و سعی می کنند تا با شجاعت با آن ها مبارزه کنند.

بخشی از کتاب حبابی که همه را خورد (مجموعه ترس و لرز)

مثل بچه های حرف شنو، دستم را بردم طرف کلید های ماشین تحریر. شمع ها یک کم کوتاه شده بودند و کاغذ تاریک شده بود. جمله ی بعدی را تایپ کردم:

آلکس و زاکی تو خانه ی تاریک، تنها بودند و به صدای توفان گوش می دادند.

باران به پنجره کوبید. برق آسمان را روشن کرد و درخت های حیاط را نشان دغد که تو باد، خم می شدند.

آلکس که از بالای سر من دولا شده بود و نوشته هایم را می خواند، پرسید: ” این داستان درباره ی من و توست؟ ”

معلومه. خودت که می دونی، همه ی داستان های من درباره ی خودم و تو و بقیه ی بچه های مدرسه ست. این طوری راحت می شه قهرمان ها رو توصیف کرد.

پس نگذار حباب هیولا منو بخوره! من می خوام قهرمان باشم. دوست ندارم شام باشم!

خندیدم و دوباره برگشتم سر ماشین تحریر. تو تاریکی. چشم هایم را جمع کردم که نوشته هایم را بخوانم: ” اَه، نور این شمع ها کمه. قدیم ها نویسنده ها چه کار می کردند؟ بیچاره ها حتماً همه شون کور می شدند! ”

بیا بریم شمع بیاریم.

باشه، فکر خوبیه.

هر کداممان یکی از شمعدان ها را برداشتیم و تو راه رو افتادیم. شعله های شمع خم می شد و سوسو می زد. صدای پای ما تو صدای بارانی که روی سقف می ریخت. گم می شد. صدا زدم: ” پدر؟ پدر... ما باز هم شمع لازم داریم! ”

جوابی نیامد.

رفتیم تو اتاق نشیمن. دو تا شمع روی سر بخاری، روشن بود. دو تای دیگر هم روی میز جلو کاناپه می سوخت.

پدر؟ کجایی؟

شمع به دست رفتیم طرف اتاق تلویزیون و از آنجا به آشپزخانه و بعد به اتاق خواب پدر و مادر.

اثری از پدر نبود.

شمع ها را محکم با یک دست گرفتم و با دست دیگرن در زیر زمین را باز کردم. ” پدر؟ اون پایینی؟ ”

سکوت.

دوباره پشتم از ترس لرزید. برگشتم رو به آلکس و گفتم: ” اون... اون رفته! من و تو تنهاییم!

الکس با سماجت گفت: ” پدرت حتماً اینجاست. برای چی باید تو این توفان بره بیرون؟ ”

شاید برای بستنی. بد جوری هوس بستنی کرده بود.

الکس با اخم گفت: ” امکان نداره تو این بارون به خاطر بستنی رفته باشه بیرون. ”

تو پدر منو نمی شناسی.

آلکس باز هم روی حرفش ایستاد: ” اون اینجاست. ”

شمعدان ها را گذاشت زمین. دستش را دور دهنش گذاشت و بلند صدا کرد: ” آقای بی چَم؟ آقای بی چَم؟ ”

جوابی نیامد‌.

بیرون خانه، باد زوزه ای کشید، آسمان برق زد و راه ورودیِ خانه را روشن کرد. چشمم به ماشین پدر افتاد و داد زدم: ” هی! ” و رفتم کنار پنجره و بیرون را نگاه کردم. ” آلکس، پدر جایی نرفته، ماشینش اینجاست. پیاده هم جایی نمی ره. ”

آلکس دوباره صدا زد: ” آقای بی چَم؟ آقای بی چَم؟

عجیبه! پدر اگر می خواست بره بیرون به ما کی گفت، مگر نه؟ بی سر و صدا غیبش زد.

یک مرتبه چشم های الکس برق زد. قیافه اش عوض شد. چشم هایش را جمع کرد و به من زل زد.

پرسیدم: ” چی شده؟ چرا این طوری به من زل زدی؟ ”

زاکی، آخرین جمله ای که تایپ کردی، چی بود؟

هان؟

اَه تو هم که! داستانت! آخرین جمله اش چی بود؟

به حافظه ام فشار آوردم و بالاخره گفتم: آلکس و زاکی تو خانه ی تاریک، تنها بودند و به صدای توفان گوش می دادند.

آلکس با قیافه ی جدی سرش را تکان داد.

که چی؟ این داستان چه ربطی به چیز های دیگه داره؟

نمی فهمی؟ تو نوشتی که ما تو خونه تنها هستیم... و حالا من و تو تک و تنهاییم!

برّ و بر نگاهش کردم. هنوز هم منظورش را نمی فهمیدم.

زاکی... خیلی عجیبه! اولین جمله ی داستان چی بود؟

برایش گفتم: شب توفانی و تاریکی بود.

چشم های آلکس گشاد شد و با هیجان گفت: ” درسته! ”

شمع تو دستش لرزید. ” آره! شب توفانی و تاریک! اما اولش شب قشنگی بود... درسته؟ ”

” هان؟ ” به خودم فشار می آوردم که منظورش را بفهمم.

پدرت گفت که یک تکه ابر هم تو آسمون نیست. یادته؟ برای همین هم می خواست پیاده بره تا مرکز شهر.

آره، درسته. خب که چی؟

آلکس که از دست من حوصله اش سر رفته بود، آه کشید و گفت: ” که تو تایپ کردی شب توفانی و تاریکی بود... و چی شد؟ توفانی و تاریک. ”

_ ولی آلکس...

آلکس انگشتش را روی لبش گذاشت که مرا ساکت کند. ” اون وقت تو تایپ کردی که ما تو خونه ی تاریک، تنهاییم. و همین طور شد! ”

با عصبانیت گفتم: ” نه! تو که خیال نداری بگی داستان من داره راست در می آد؟

آلکس با سماجت گفت: ” تا اینجاش که راست در اومده. کلمه به کلمه. ”

کتاب حبابی که همه را خورد از مجموعه ترس و لرز، اثر آر. ال. استاین با ترجمه‌ی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است.



  • نویسنده: آر. ال. استاین
  • مترجم: شهره نورصالحی
  • انتشارات: پیدایش

آر. ال. استاین

درباره آر. ال. استاین نویسنده کتاب کتاب حبابی که همه را خورد (مجموعه ترس و لرز)

رابرت لارنس استاین ملقب R.L. Stine، نویسنده پرفروش کتاب کودکان در 8 اکتبر 1943 واقع در «ایالت اوهایو» متولد شد. تمام مخاطبان کتاب، این نویسنده مشهور را با رمان کودک و نوجوان، آن هم از نوع دلهره‌آورش، می‌شناسند؛ البته می‌توان چند آثار نیز برای بزرگسالان در میان نوشته‌های او مشاهده کرد. ...

نظرات کاربران درباره کتاب حبابی که همه را خورد (مجموعه ترس و لرز)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب حبابی که همه را خورد (مجموعه ترس و لرز)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل