کتاب 15 قصه از کلیله و دمنه
- انتشارات : قدیانی
- دسته بندی : قصههای ایرانی
- تگ : کتاب کلیله و دمنه قصه های قشنگ و قدیمی
کلیله و دمنه؛ کلاسیکی جاودان در لباس نو
انتشارات قدیانی با انتشار مجموعه داستانهای کلیله و دمنه، این اثر ارزشمند ادبی را به نسل جدید معرفی کرده است. این مجموعه با زبانی ساده و روان و تصاویری جذاب، حکایتهای آموزنده حیوانات را برای کودکان و نوجوانان امروز قابل فهم کرده است.
چرا کلیله و دمنه برای کودکان جذاب است؟
چه چیزی این مجموعه را از سایر کتابهای کلیله و دمنه متمایز میکند؟
چرا باید کتاب قصه های کلیله و دمنه را به کودکان خود هدیه دهید؟
مجموعه داستانهای کلیله و دمنه انتشارات قدیانی، یک انتخاب عالی برای والدینی است که میخواهند به کودکان خود کتابهای ارزشمند و آموزندهای هدیه دهند. این کتابها علاوه بر سرگرم کردن کودکان، به رشد و توسعه آنها در زمینههای مختلف کمک میکنند.
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. مردی بود به نام سلمان که همه او را می شناختند. او مرد پرهیزکار و خدا پرستی بود و به مردم کمک می کرد. آن قدر نیکوکار بود که خداوند او را دوست داشت و دعاهایش را قبول می کرد. سلمان همیشه به دعا و عبادت مشغول بود.
بعضی وقت ها هم به کوه و جنگل می رفت. گوشه ای می نشست و با خداوند راز و نیاز می کرد. یک روز او کنار جوی آبی نشسته بود. به صدای آب گوش می داد و به قدرت های خداوند فکر می کرد. ناگهان صدای بال زدن پرنده ای را شنید. پرنده ی بزرگی را دید که بچه موشی را به نوکش گرفته بود. پرنده نزدیک جویبار که رسید، بچه موش را همان جا انداخت و رفت.
بچه موش خیلی کوچولو بود. گیج و سرگردان بود. این طرف و آن طرف می دوید و نمی دانست چه کار کند و به کجا برود. سلمان دلش برای بچه موش سوخت. به آرامی آن را از زمین برداشت و در برگی پیچید تا به خانه ببرد. ولی در راه با خود گفت: « زنم با دیدن این بچه موش حتماً ناراحت می شود. کاش خداوند به جای او یک دختر به ما می داد. »
خداوند دعایش را قبول کرد و همان موقع بچه موش به دختر کوچولوی قشنگی تبدیل شد. سلمان خدا را شکر کرد. دختر کوچولو را به خانه برد و همه چیز را برای زنش تعریف کرد. زن سلمان خیلی خوشحال شد و گفت: « چه دختر کوچولوی قشنگی! چون او را کنار یک رود پیدا کرده ای ، اسمش را رودابه می گذاریم. »
سلمان و زنش، رودابه را بزرگ کردند. آن ها همه جور وسایل راحتی او را فراهم می کردند و سعی داشتند هیچ کمبودی نداشته باشد. رودابه هم پدر و مادرش را خیلی دوست داشت. به مادرش در کارهای خانه کمک می کرد. بعضی وقت ها هم با پدرش به دشت و صحرا می رفت. هر وقت در میان علف ها و کنار رودخانه بچه موشی را می دید، به دنبالش می دوید و با آن بازی می کرد. رودابه دشت و صحرا و حیوان ها را خیلی دوست داشت، مخصوصاً موش ها را.
کم کم رودابه دختر جوان و زیبایی شد. یک روز سلمان به او گفت: « دخترم، تو دیگر بزرگ شده ای و باید همسری داشته باشی. در زمین و آسمان هر که را می خواهی، بگو تا تو را به او بدهم. » رودابه گفت: « پدر جان! هرچه شما بگویید، من حرفی ندارم! ولی دلم می خواهد شوهر توانا و قدرتمندی داشته باشم.
آروز دارم همسرم از همه قدرتمند تر و قوی تر باشد. » سلمان گفت : « شاید خورشید را می خواهی؟ » رودابه گفت: « اگر از همه قوی تر است، بله. » سلمان همان موقع رو به خورشید کرد و گفت: « ای خورشید بزرگ، دخترم از من همسری توانا و قدرتمند خواسته است او دختر زیبا و مهربان است. من هم دلم می خواهد او را به آرزویش برسانم . می خواهم که تو همسر او شوی. »
کتاب 10 قصه از کلیله و دمنه باز آفرینی شده توسط مژگان شیخی و در انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.
مژگان شیخی متولد سال 1341 و کارشناس مترجمی زبان انگلیسی می باشد. وی از سال 63 کار نگارش را با داستان " بلبل نوک طلا و باغ آرزوها " آغاز کرد. ایشان در زمینه ادبیات کودک و همچنین ادبیات بزرگسالان فعالیت دارد و تا کنون بیش از بیست عنوان از کتاب هایش به چاپ رسیده و موفق به کسب جایزه های داخلی و بین المللی در سال 1387 شده است.
او تا کنون قصه های زیادی از ادبیات کهن فارسی، از کتاب های بوستان، گلستان، کلیله و دمنه و شاهنامه را برای کودکان بازنویسی و بازآفرینی کرده است. " 365 قصه برای شب های سال " و " دفترچه خاطرات یک کلاغ " از دیگر آثار وی می باشد.
نظرات کاربران درباره کتاب 10 قصه از کلیله و دمنه
دیدگاه کاربران