دربارهی کتاب نوازنده نابینا
کتاب "نوازندهی نابینا" اثر "ولادیمیر گالا کتیونوویچ کارالنکو"، نویسندهی مشهور اوکراینی، میباشد که حکایت احساسی و تاثیرگذاری را برای مخاطب روایت میکند. داستان در جنوب "باختری"، و از لحظهی تولد نوزادی، در خانوادهای ثروتمند آغاز میگردد.
در همان لحظات ابتدایی، مادر جوان، با شنیدن گریههای دردناک فرزندش، متوجه غیرعادی بودن گریه ی او می شود؛ بنابراین از مامای خود دلیل این گریه ها و ناله ها را جویا می شود اما او در مقابل پرسش زن زائو، ابراز می نماید که نوزادش فقط طبق روال طبیعی و همانند هر نوزاد تازه به دنیا آمده ای، گریه می کند و هیچ دلیل خاص و مبهمی برای این امر وجود ندارد.
این نوزاد پسر، تنها فرزند آقا و خانم "پوپلسکا" است که آن ها، نام "پتر" را برایش انتخاب می کنند. دیری نمیگذرد که شک خانم پوپلسکا، به یقین تبدیل شده و از همین روی، از پزشکش می خواهد تا رفتارها و واکنش های غیر عادی کودک را مورد بررسی قرار دهد. در کمال تاسف، پزشک اعلام می کند که پتر به طور مادرزادی، کور است و هیچ راه درمانی ندارد. همین موضوع مادر جوان را به شدت متاثر کرده و او را بیش از پیش به فرزندش دل بسته می سازد.
در منزل این زوج،" ماکسیم"، برادر خانم پوپلسکا نیز زندگی می کند که یکی از پاهای خود را در جنگ با اتریشی ها از دست داده و هم اکنون با تکیه بر عصایی چوبی، راه می رود. به مرور زمان، نقص های جسمی موجود در پتر و ماکسیم، دایی و خواهر زاده را به یک دیگر نزدیک کرده و رابطه ای صمیمی را بین آن ها ایجاد می کند؛ رابطه ای که ماجراهایی پر کشش و خواندنی را خلق کرده و داستانی زیبا را در اختیار خواننده قرار می دهد.
بخشی از کتاب نوازنده نابینا
بچه، دیری از شب گذشته، در خانواده ی توانگری از اهالی جنوب باختری به دنیا آمد. مادر جوان آرمیده بود و آهسته ناله می کرد. همین که نخستین فریاد نوزاد – آن فریاد شیرین و شکوه آمیز – در اتاق پیچید، زن جوان، با چشم های فرو بسته در تخت خواب خود به حرکت افتاد. آرام زیر لب چیزی گفت و اندوه جان فرسا بر صورت بی رنگ، خوش نقش، و کودکانهاش، اخمی نشاند؛ گویی کودکی لوس غمی نامانوس احساس کند.
ماما گوشش را به لبان لکنت بار مادر جوان نزدیک کرد. بیمار با آهنگی که به سختی شنیده می شد پرسید: «چه دردش است؟ ... برای چه؟ ...»
ماما سوال را نفهمید. بچه دوباره فریاد کشید. پرتو رنج سوزنده ای بر سیمای زائو دوید و از چشمان بسته اش دانه ی اشکی فرو غلتید.
لبانش هم چون مرتبه ی پیش خیلی آهسته پچ پچ کرد: «برای چه؟ برای چه؟»
این بار ماما سوال را متوجه شد و با خون سردی جواب داد: «می پرسید برای چه گریه می کند؟ همیشه این طور است. مطمئن باشید.»
اما مادر نتوانست خود را آرام کند. با هر جیغ تازه ی بچه به خود می لرزید و پیوسته با صدایی خشمگین و بی تاب سوال می کرد: «برای چه فریادش این طور ... این طور دل خراش است؟»
ماما چیز غیر عادی در فریادهای بچه نمیدید و از آن جا که حرف های مادر را خواب آلوده و یا به طور ساده هذیان آمیز می پنداشت، دیگر به او اعتنایی نکرد و سرگرم کار کودک شد.
زن جوان خاموش شد. گاه گاه رنج سنگینی که با هیچ حرکت و با هیچ بیانی راه بروز پیدا نمیکرد، سیل اشک از دیدهاش روان می کرد. سرشک از خلال مژگان سیاه و بلند بیرون می تراوید و به آرامی بر گونه ها که چون مرمر رنگ پریده بود، فرو میچکید.
بی شک، قلب مادر گواهی می داد که هم پایه ی بچه، سرنوشتی سرشته به سیاه بختی بی پایان زاده و بر سر گهواره آویخته است تا این زندگی نو را تا گور دنبال کند.
شاید این جز اثر هذیان چیز دیگری نبود. به هر حال، بچه نابینا به دنیا آمده بود.
در ابتدا، هیچ کس متوجه آن نشده بود. بچه همان نگاه تار و مبهمی را داشت که همه ی نوزادان تا سن معینی دارند. روزها از پی هم گذشت و عمر انسان نو به چند هفته رسید. چشم ها حالت پیدا کرد و لک مه گرفته ای که روی آن ها را پوشانیده بود، برطرف شد و مردمک ها شکل گرفت.
اما هنگامی که شعاعی روشن و تند با چهچهه ی شادی افزای پرندگان و زمزمه ی درختان سرسبز آلش بوستان انبوه که درست لب پنجره ها در نوسان بودند، به درون اتاق راه می یافت، کودک سرش را برنمی گردانید. مادر، که به مرور بهبود یافته بود، پیش از هر کس با دل واپسی به حالت غیر عادی آن صورت کوچک که همواره بی حرکت بود و متانتش فرا خور سنش نبود، توجه پیدا کرد.
زن جوان به سان کبوتری ترسان به دیگران نگاه می کرد و می پرسید: «به من بگویید چرا این طور است؟...
کتاب نوازنده نابینا اثر ولادیمیر گالاکتیونوویچ کارالنکو با ترجمهی جهانگیر افکاری توسط انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ولادیمیر گالاکتیونوویچ کارالنکو
- مترجم: جهانگیر افکاری
- انتشارات: علمی و فرهنگی
نظرات کاربران درباره کتاب نوازنده نابینا | کارالنکو
دیدگاه کاربران