معرفی کتاب خانه درختی سحر آمیز 15 (کشتی وایکینگ ها هنگام دمیدن آفتاب)
"جک و آنی" برای پیدا کردن کتابی به نام "مار مگنا" به کشور ایرلند در دوره ی باستان سفر می کنند. مورگان قبل از سفر به آن ها کارتی می دهد که نشان دهنده ی مقام آن دو به عنوان کتابدار ارشد است. همچنین کتاب راهنمایی در اختیارشان گذاشته تا در موقع نیاز از آن استفاده کنند. جک و آنی تصویری را در کتاب ایرلند باستان با انگشت نشان می دهند و بعد از آرزو کردن خانه ی درختی به سرعت چرخیده و ناپدید می شود ودر کسری از ثانیه روی جزیره ای فرود می آیند.
در جزیره با راهبی رو به رو شده و کارتشان را به او نشان می دهند، مرد راهب که از علم بالایی برخودار است قول می دهد تا به جک و آنی در انجام ماموریتشان کمک کند. آن ها در این ماموریت با مشکلات زیادی چون حمله ی وایکینگ ها، هیولای دریایی و گم شدن در دریا رو به رو می شوند. آیا جک و آنی موفق می شوند از این خطرات جان سالم به در برده و کتاب مار مگنا را برای مورگان ببرند؟ ...
خانه ی درختی سحر آمیز شامل 28 جلد کتاب داستان است که شخصیت اصلی در همه ی آن ها خواهر و برادری به نام های جک و آنی هستند. آن ها روزی تابستانی برای گردش به جنگل می روند و در آن جا خانه ی درختی را می بینند. در خانه ی درختی تعداد زیادی کتاب قدیمی و اسرارآمیز وجود دارد.
جک و آنی بعد از مدتی متوجه می شوند که صاحب خانه زن جادوگری به نام مورگان لوفی است. مورگان با جادو در زمان های مختلف سفر کرده و کتاب های فراوانی را جمع آوری می کند. او به جک و آنی می گوید که می توانند به داستان هر یک از کتاب ها سفر کنند و برای این کار تنها باید تصویر کتاب مورد نظر را با انگشت نشان داده و سپس آرزو کنند. در کتاب های جلد 8 تا 12 چهار چیستان باستانی را حل می کنند و به این ترتیب به درجه کتابدار ارشد نائل می شوند.
فهرست کتاب خانه درختی سحر آمیز 15 (کشتی وایکینگ ها هنگام دمیدن آفتاب)
- پیشگفتار
- پیش از طلوع
- بالا رفتن از سراشیبی تند
- برادر پتریک
- کتاب های شگفت انگیز
- کشتی های جنگی روی امواج
- واکینگ ها می آیند!
- مه
- گم شدن در دریا
- هیولای دریایی!
- دمیدن آفتاب
برشی از متن کتاب خانه درختی سحر آمیز 15 (کشتی وایکینگ ها هنگام دمیدن آفتاب)
عینک جک را مه خیس و تار کرده بود. به تندی عینکش را پاک کرد و روی چشم هایش گذاشت. مردی در ردای قهوه ای روبروی او ایستاده بود. مرد صورتی مهربان گرد و قرمز داشت. او کچل بود، و فقط دور سرش کمی مو داشت. سر دیگر طناب درختی در همان نزدیکی بسته شده بود. جک گفت: «من ... من مهاجم نیستم.» آنی پشت مرد ایستاده بود، گفت: «او جک است! من آنی هستم. ما از فراگ کریک ایالت پنسلوانیا آمده ایم.»
جک آهسته گفت: «ما ... ما با صلح و دوستی آمده ایم.» چشم های آبی مرد درخشیدند. مرد گفت: «آه، راستی؟ دلم می خواست بدانم چه اتفاقی افتاده است. طناب را پایین انداختم تا بیایم پایین. اما در عوض شما آن را گرفتید و به بالای صخره آمدید. شما چطور به این جزیره آمده اید؟» جک به مرد نگاه کرد. نمی دانست خانه ی درختی سحرآمیز را چه طور برایش توضیح بدهد. آنی به تندی گفت: «با قایق خودمان.»
مرد با تعجب گفت: «قایق ها نمی توانند در تاریکی و صبح به این زودی تا این جا بیایند.» آنی گفت: «خب، ما دریانوردان کهنه کاری هستیم.» جک فکر کرد: ای وای! با ترس در دل دعا کرد کسی مهارت دریانوردی آن ها را آزمایش نکند. آنی پرسید :«ما کجاییم؟ و شما کی هستید؟» مرد پاسخ داد: «شما به جزیره ای نزدیک ساحل ایرلند آمده اید و من برادر پتریک هستم.» آنی پرسید: «برادر کی؟»
طلبه خندید و گفت: «برادر به این معنی است که من طلبه ی مسیحی هستم.» آنی گفت: «آه، شما یکی از آن طلابی هستید که تمدن را نجات دادند!» مرد بار دیگر لبخند زد. آنی به جک نگاه کرد و آرام آرام گفت :«بیا کارت هایمان را نشان بدهیم. من به او اعتماد دارم.» جک گفت: «بسیار خوب.» جک هم به برادر پتریک اعتماد کامل داشت. آن ها هر دو کارت های کتابخانه ی سری را بیرون آوردند . به برادر پتریک نشان دادند. حرف "ک" به معنای کتابدار و حرف "ا" به معنی ارشد بود.
نویسنده: مری پو آزبرن مترجم: محمد قصاع انتشارات: پیکان
نظرات کاربران درباره کتاب خانه درختی سحر آمیز 15
دیدگاه کاربران