کتاب مردی از تبار اژدها دومین جلد از مجموعهی پتش خُوآرگَر نوشتهی آرمان آرین، توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
ملکه فریشتا پس از مرگ مانوش شاه و در دست گرفتن قدرت پادشاهی، با "از تا نس تا" سر کردهی اهریمنان وارد مذاکره شده و برای این که آن ها بیشتر از این در قلمرو او پیش روی نکنند، شروط بسیاری را پذیرفت. در ابتدا او قلمرو آن ها را به رسمیت شناخت و در قدم بعدی به بهانهی برگزاری جشن آتش، به آتشگاه مقدس رفت. در آن جا پس از خاموش کردن آتش زرین و مسموم کردن تمام موبدان، به سربازانش دستور داد تمام آن ها را بکشند؛ از میان آن ها فقط زَوت که جانشین مسمغان (بالاترین مقام دینی) بود زنده ماند. ملکه حتی کتاب عظیم و کهنسال "دانش نامهی مقدس" که پر از اذکار و اورادی برای دفع دیوها و شیاطین بود را هم آتش زد. از طرفی ماهداد پس از سقوط مرگبارش از بالای قلعهی پتش خوآرگر، توسط جادوگری به نام پیتَوُن از مرگ حتمی نجات یافت اما دیگر قادر به حرکت نبود و فقط نیرویی آسمانی و ایزدی همچون گوی فره، می توانست او را شفا دهد. آراستی هم بالاخره توانسته بود با پتش خوآرگر ملاقات کرده و پیغام فره را به او برساند. فره به آراستی گفته بود که پَتَش خوآرگر بخشیده شده و از آن جا که شرایط پیش آمده برای انسان ها به خاطر کوتاهی و طمع خودشان بوده، نیروهای آسمانی دیگر برای نجات آن ها پا پیش نخواهند گذاشت؛ پس پتش خوارگر باید به یاری آن ها شتافته و با کمک هم از پس اهریمنان برآیند. اولین قدم برای رهایی نیز نجات مسمغان پیر از زندان و اتحاد همهی مردم با یکدیگر است. پتش خوارگر پس از دیدار آراستی و شنیدن سرگذشت او پی به حقایق بسیار مهمی می برد و با او همراه می شود تا با اتحادی بزرگ به مقابله با اهریمنان بپردازد.
مجموعهی پَتَش خُوآرگر داستانی بر گرفته از فضای "اوِستا" و "بُندَهِش" ( از کتاب های دینی کهن)بوده و در پنج جلد به رشتهی تحریر در آمده است. تا کنون سه جلد از این مجموعهی جذاب و خواندنی، به نام های حَماسه؛ سرآغاز، مردی از تبار اژدها و بر بنیادهای هستی از سوی انتشارات افق به چاپ رسیده اند. پَتَش خُوآرگر از نام کهن منطقه ای در شمال ایران که شامل قسمت هایی از سواد کوه، آلاشت، زیرآب و بخش های وسیع دیگری می شد، برگرفته شده و اسم موجودی نیمه انسان و نیمه اهریمن است که قدرت بی مانند اهورایی و اهریمنی دارد. سرزمین پهناور هفت اقلیم گرفتار حملهی دیوهایی شده که با مکر شیطان یا همان "از تا نس تا"، از بند رها شده اند تا همهی انسان ها را از بین برده و زمین را به سلطهی شیطان در آورند. انسان ها قدرت ایستادگی در برابر آن ها را نداشته و یکی یکی به دست دیوها از بین می روند. تنها راه نجات جان مردم و سرزمین اهورایی، گوی درخشانی به نام فرّه است که خداوند در زمان های کهن به پادشاهان عادل هدیه کرده بود تا به وسیلهی آن زندگی، شادی و خرّمی را در هفت سرزمین بگسترانند. اما وقتی که مانوش شاه به دست همسرش مسموم و کشته شد، گوی فرّه از دیده ها پنهان شد و با این اتفاق، شیطان قدرت گرفت. خوشی و خرمی از زمین رفت و نسل آدمی در خطر نابودی قرار گرفت. در همین اوضاع آشفته، گوی فره لحظاتی خود را به "آراستی"، پسری از روستای چی چَست نمایان می کند و از او می خواهد به جایی به نام چَرات، نزد پَتَش خوآرگَربرود و از او کمک بخواهد، چرا که فقط او توان یافتن و حفاظت از فره را دارد. آراستی به همراه چند تن از افراد شجاع و قابل اعتماد برای دیدن پتش خوآرگر راهی مکانی به نام چَرات می شوند و در پی یافتن او و نجات مردم سرزمینشان با افراد و حوادث گوناگونی دست به گریبان می شوند که داستان های هر جلد از این مجموعه را شکل می دهند.
فهرست
شکافندگان اژدهای دومین خاموشی، فراموشی دیوها و آدمها به بند کشیدگان پیتَوُنَ پَری دوست ملکهی نقابدار پیشنهادی برای صلح زیر سرو کهنسال کورسویی برای نجات فرّه جای فرّه دیدار با سِتیهَنده نُه گودال تازندگان شرق موش پری تاریخ دشنهها پیغام رهایی سرآغاز راه شکار پای آن برکه جاسوسکان ناپایدار گلیم گوش جدایی جاودانه شهربُد پسرِ بُستان هیولاکُش اَپوش دیو بربام بلند آن انبوه سحرانگیز، آن گنجهای خفته در جستوجوی دانایی رادمرد اژدهای نخستین بازگشت خیانتکار مازندران آن بند زرین گوشوروَن بندر آموی دیدار فاتحان پری وشانه شهری بر فراز دریاچه دربارهب ب خی نام ها و واژه ها
برشی از متن کتاب
اژدها اما غرشی ترسناک سر داد و خندید و فش فش کنان فریاد کشید: " آن شنل... عجب زنده خاطراتی برای شاهدخت اژدهایان! تریش انتقام خواهد... انتقام و بس!" پس با دندان های برانش به سوی دیواره جهید تا هر جنبنده ای را از هم بدراند ولی مرد نقاب دار با سرعتی شگفت انگیز، یکی از پنجه هایش را از دل صخره بیرون کشید و جای پاهایش را رو به سوی اژدها محکم کرد. سپس تابی خورد و روی دیوارع چنان غلتید که گویی آمادهی چنین دمادمی برای هجوم آن هیولا بوده است... سپس روی یکی از زائده های آن راه باستانی، جستی به بالا زد و پنجهی دیگرش را در جایی دور از دسترس دندان های اژدها به دل سنگ فرو برد. این گونه پوزهی اژدها را باز هم بر صخره مالید و خودش و آراستی را بالاتر کشید! اژدها که اینک چشمانی به سان دریایی از خون داشت سرش را پس کشید و ناگاه در میان دودهای سنگین زیرین فرو رفت! مکارانه ناپدید شد و ترسناک و پر صدا خزید. مردِ آویخته بر پنجه های تیغ دار که از جنس فلز آغازین آسمان بودند اما زمان را برای اندیشیدن به آنچه اژدها در سر پلید خود می پروراند، تلف نکرد. دست هایش را یکی در پی دیگری بیرون کشید و دوباره و دیگر بار بر سینهی صخره فرو برد و گام به گام بالاتر شتافت. پسرک اما نفسش را در سینه حبس کرده بود و زیر آن شنل خنک و لطیف، با وحشت چشم به سوی مرگی داشت که اینک از فاصله ای بس نزدیک، تماشایشان میکرد. این نخستین باری نبود که از چنان صخره ای بالا می رفت ولی این بار آن که در پای سنگ ها انتظار او را می کشید ماهداد و یارانش نبودند بلکه اژدهایی خشمگین بود با لحنی کین آلود و تنی انباشته از خارهای آهنین و قلمرویی لبالب از چشمه های مذاب! مرد نقابدار، همچنان و عرق ریزان، پنجه های خستگی ناپذیرش را بر بلندای صخره کوبید و سوراخ به سوراخ باا رفت تا به نیمه های راه رسید. آن گاه پسرک سوگندش را شکست و نیم نگاهی به زیر پا و اطراف شان انداخت، جایی از دیوارهکه دیگر روی آن، نه راهی به پس بود و نه راهی به پیش، مگر آویخته و هراسان به سوی مُغاک های بالایی با دستانی که هر دم خسته تر می شدند... درست همان گونه که اژدها می خواست! پس هیولای عظیم الجثه دیگر بار از میان دودها برخاست و این بار با تماس پیکرش از نزدیک ترین قندیل بزرگ به موازات دیواره بالا خزید تا به جای جنگیدن با سر و پوزه اش، از تمامی قوای خویش بهره برد. مرد نقاب دار نیز کوشید در گام های بعدی از قندیل فاصله بگیرد اما در آن ارتفاع، اژدها پر شتاب تر و چالاک تر از او بود. بی درنگ بر دیواره، جایی فراتر از آنچه آن ها تا کنون پیموده بودند، جهید و از زاویه ای اُریب، از فراز سرشان به آن ها نزدیک شد! حالا پسرک از هر سه نفس،تنها یکی را فرو می فرستاد و می کوشید بر کتف برجستهی آن مرد خستگی ناپذیر، بی حرکت و آویخته بماند...
نویسنده: آرمان آرین انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب پتش خوارگر 2 (مردی از تبار اژدها)
دیدگاه کاربران