معرفی کتاب ماجراهای سلطان و آقا کوچول
کتاب ماجراهای طنز و جالب سفر پادشاه قاجاری به روسیه را از زبان شخص پادشاه بازگو می کند. پادشاه خدمتکار مخصوصی به نام " آقا کوچول " دارد، که بیشتر از بقیه افراد به پادشاه نزدیک است. آقا کوچول زبان تیز و نیش داری دارد و حرف هایی که دیگران جرات گفتنش را به پادشاه ندارند، به راحتی بر زبان می آورد و از پادشاه انتقاد می کند.
بگو مگوهای پادشاه و خدمتکارش از بخش های خواندنی کتاب است. کتاب از چند داستان کوتاه اما به هم پیوسته تشکیل شده است که خواندن آن ها خالی از لطف نیست. در اولین روز سفر پادشاه به فرنگ آقا کوچول و شاه پرده اتاق هتل را کنده و دردسری درست می کنند. سپس پادشاه برای حمام کردن آماده می شود اما سرمای شدید روسیه مشکلات فراوانی برای او ایجاد می کند. پادشاه به همراه آقا کوچول با کالسکه به سمت قفقاز حرکت می کنند و در راه قفقاز ... تصویرگر کتاب " گل محمد خداوردی " است و کتاب برای نوجوانان نوشته شده است.
برشی از متن کتاب ماجراهای سلطان و آقا کوچول
ماجرای ناهار خوشمزه با مواد منفجره و حمام دیگر در شهر مسکو توقف کرده، ناهار خوردیم. غذای مختصری بود عبارت از یک بره درسته که فرموده بودیم اول کبابش کرده بعد شکمش را پر از کوفته تبریزی کنند و برای جای پارگی شکم، شش تا دلمه از جنس جوجه قناری بگذارند تا بسته شود. بعد آن بره را بیخ دیوار گذاشته با گلوله هایی از هویج فرنگی تراشیده شده، تیرباران کنند. دوغ خوبی هم با غذا بود که البته نعنا خشک نداشت. جای شکرش باقی است که خودمان داده بودیم برای روز مبادا مقداری نعنا خشک لای آستر نم تنه مان جاسازی کرده بودند. خلاصه، فرمودیم نعنا خشک را خوب بسایند تا مثل خاک رس نرم شود. چندبار سعی کردند، آن جور که میل ما بود، نشد. بنابراین مجبور شدند که برگه های نعنا خشک را همراه مقدرای مواد منفجره در یک ظرف بگذارند و منفجر کنند. البته دوغمان با آن نعنا خشک مزه دود گرفت ولی روی هم رفته، غذا خیلی خوب و لذیذ بود و سبیل قلابی، حسابی چرب شد. بعد از ناهار، آقا کوچول پیشنهاد کرد که به گرمابه برویم. فرمودیم: «آی دم بریده، مگر یادت نیست که توی حمام قبلی چه بلاهایی سرمان آمد؟ ... تصمیم ما این است که تا آخر عمر به حمام نرویم.» آن دم بریده عرض کرد: «قبله عالم به سلامت باد، چنین چیزی امکان ندارد. در این سفر طولانی ذات همایونی و تمام چاکران باید گاهی به حمام بروند.» انگشتی توی گوش خود چرخاندیم و فرمودیم: «امر، همان است.» عرض کرد: «خودتان فرمودید که نصف عمرتان را لای لنگ سپری کرده اید. حالا می خواهید نصف دیگر را لای شپش سپری کنید؟!» فرمودیم: «هرکاری چاره ای دارد. می دهیم نوکرها خشک خشک پاکیزه مان کنند.» عرض کرد: «چه طور؟» فرمودیم: «فرمان می دهیم با پارچه های زبر،بدمان را بسایند تا چرک ها تراشیده شده، بر زمین بریزند.» عرض کرد: «قربانت گردم، شما فراموش کرده اید که من و ذات همایونی چند ساعت درامتداد دستگاه دفع فضولات چهار راس اسب بوده ایم؟» فرمودیم: «دیگر درباره آن اسب ها سگ پدر حرف نزن.» بالاخره بعد از خواهش و تمنای آن نوکر وفادار، قبول کردیم. با این شرط که حمامش خوب و بی عیب و ایراد باشد. بنابراین با آقا کوچول و عده ای ازهمراهان، توی شهر دوره افتادیم تا گرمابه خوبی پیدا کنیم. چهار ساعت بعد، به حمامی رسیدیم که می گفتند در مسکو نظیر ندارد و نامش گرمابه مرمر سرخ بود. به آقاکوچول فرمودیم: «بگو حمام را قرق کند و اراذل و اوباش را با کتک پرت کنند بیرون.» آقا کوچول عرض کرد: «در این صورت، نظمیه دخالت می کند و شخص شاه و همه چاکران را توی هلفدونی می اندازند تا قدری آب خنک نوش جان کنیم.» اخمی کرده، فرمودیم: «به هر حال از هر راهی که بلدید، این اراذل و اوباش بوگندو را از حمام بیندازید بیرون. می دانید که ما در حمام های وطنی هم تحمل حضور مردم کوچه و بازار را نداریم.» نوکران به تقلا افتادند. میرزاد مرادخان تشریفاتچی افتاده بود به التماس و خواهش. کسی قبول نمی کرد.بعد گفت به هرکدامتان دو برابر پول حمام به علاوه یک سنگ پا می دهیم تا از اینجا بروید. با این حال بیرون نمی رفتند و با زبان خودشان هارت و پورت می کردند. فرمودیم دیلماج بیاید و حرف هایشان را برایمان ترجمه کند. رفتند دیلماج مخصوص را لنگ پوشاندند و آوردند. عرض کرد: «قبله عالم به سلامت باد، اینها می گویند ما وقت نداریم که به حمام دیگری برویم. یعنی می گویند بابا ما کار و زندگی داریم.» فرمودیم: «نه، می خواهم بدانم تک تکشان چی می گویند. اول آن یارو لنگ درازه را بگو.» ...
فهرست
ماجرای لنگه جوراب و دماغ شخصِ شاه ماجرای لُنگ خواستن ما از نوکران ماجرای آتش بازی سلطان در حمام ماجرای آن اسب ها که حیوانات نانجیبی بودند ماجرای دعوا بر سر نشستن کنار پنجره در بیان مناظر اطراف که عبارت از جندین گاو بود ماجرای آن دختران زیبارو و مردان پشمالو ماجرای شلیک کردن اسب ها به سوی کابین ماجرای ناهار خوشمزه با مواد منفجره و حمام دیگر ماجرای شپش انداختن به جان اجنبی ها ماجرای حمامی بی عار و خزینه ی بی بخار ماجرای گم شدن مهره ی کمر میرزا مرادخان ماجرای بازدید سلطان از آت و آشغال های موزه ماجرای کشک ملوکانه و بندباز بخت برگشته ماجرای مارهایی که گوسفندان را درسته می خوردند ماجرای گداهای قرتی که چشمشان را درآوردیم ماجرای کالسکه بی اسب و مردم بی شعور لندن
نویسنده: شهرام شفیعی تصویرگر: گل محمد خداوردی انتشارات: پیدایش
نظرات کاربران درباره کتاب ماجراهای سلطان و آقا کوچول
دیدگاه کاربران