درباره کتاب پنج حسرت زندگی
همه ما گاهی آن قدر در زندگی و دغدغه های آن غرق می شویم که گذر زمان را حس نمی کنیم. زمانی به خودمان می آییم که بخشی از عمرمان گذشته و فرصت های زیادی را از دست داده ایم، بنابراین خیلی دیر در می یابیم که گاهی زود دیر می شود. افرادی که در لحظات پایانی زندگی هستند، به خوبی این حسرت ها درک کرده و برخی نیز به جهت از بین رفتن فرصت هایشان عمیقا احساس پشیمانی می کنند. بنابراین لازم است گاهی پای صحبت های این افراد بشینیم و از آن ها درس زندگی بیاموزیم تا حداکثر بهره را از عمرمان داشته باشیم. کتاب" پنج حسرت زندگی" به پشیمانی افرادی اشاره می کنند که فرصت های زندگی را غنیمت ندانسته و متوجه گذر عمرشان نشدند. کتاب در مورد پرستاری است که بیشتر وقت خود را صرف پرستاری از بیماران و سالمندانی کرده که روزهای پایانی زندگی خود را می گذراندند.
او در این مسیر مشقت های زیای را به جان می خرد، گاه نیروی جسمانی اش تحلیل می رود و گاهی نیز تحت تاثیر احساسات و عواطف قرار می گیرد. با این حال علاقه ای که به این کار داشته، محرک قوی او در گفت و گو با این افراد است. با آن ها به صحبت می نشیند و از آن ها درس زندگی می آموزد. بیماران و سالمندان در آخرین لحظات عمر خود حسرت های زندگی و پشیمانی هایشان را برای پرستار باز گو میکنند. لذا تصمیم می گیرد تا این حسرت ها و دغدغه های مشترک آنان را به رشته تحریر در آورد.
بخش عمده کتاب در مورد حسرت ها و پشیمانی های افرادی است که با مرگ دست و پنجه نرم می کنند، و عین حال مطالب آن سرشار از درس های زندگی است. درس هایی که حاصل تجربه ی افراد متعددی است که می آموزد هیچ گاه برای تغییر دیر نیست، اما به تاخیر انداختن برخی اهداف و کارها، پیامدهای جبران ناپذیری را برای روح آدمی به ارمغان می آورد و در آخر انسان را با کوله باری از حسرت و عقده و پشیمانی تنها می گذارد.
برشی از متن کتاب پنج حسرت زندگی
نمی توانم دندانم را پیدا کنم! نمی توانم دندانم را پیدا کنم!» وقتی قصد داشتم کار بعد از ظهرم را طبق برنامه به پایان برسانم، فریاد آشنای او در اتاق پیچید. کتابی را که مطالعه می کردم در بستر گذاشتم و با شتاب بیرون رفتم. همان طور که انتظار داشتم اگنس آن جا ایستاده بود و سردرگم و معصوم با لبخندی بر لبانش نگاهم می کرد. هر دو به خنده افتادیم.
این شوخی اکنون چندان متقاعد کننده نبود، زیرا گم شدن دندانش دست کم هر چند روز یک بار رخ می داد. اما هیچ گاه واقعیت نداشت. « مطمئن هستم این کار را می کنی که مرا نزد خود بکشانی.» با خنده، جستجوی معمول را در مکان های اکنون آشنا آغاز می کردم. بارش برف در بیرون، بر آسودگی و گرمای خانه می افزود. اگنس سرش را تکان می داد و سرسختانه می_ گفت: « عزیزم به هیچ وجه چنین چیزی نیست! بیش از این که چرت بزنم، آن ها را درآوردم، اما وقتی بیدار شدم، هیچ جا پیدایشان نکردم.» به غیر از ضعف حافظه همه چیز در او خوب بود.
فهرست
- مقدمه نویسنده
- مقدمه ی مترجم
- از نواحی گرمسیری تا سرزمین های برفی
- شغلی دور از انتظار
- صداقت داشتن و تسلیم شدن
- حسرت نخست:
- ای کاش شهامت داشتم مطابق میل خودم زندگی می کردم نه مطابق انتظاری که دیگران از من داشتند
- محصول محیط شدن
- دام های زندگی
- حسرت دوم:
- ای کاش این همه کار نکرده بودم
- هدف و نیت
- سادگی
- حسرت سوم:
- ای کاش شهامت ابراز احساساتم را داشتم
- بی تقصیر
- ارمغانی در جامعه مبدل
- حسرت چهارم:
- ای کاش با دوستانم در ارتباط بودم
- دوستان حقیقی
- به خودتان اجازه دهید
- حسرت پنجم:
- ای کاش به خودم اجازه می دادم شادتر باشم
- شادمانی در اکنون است
- دورنمای زندگی
- تغییر اوقات
- تاریکی و طلوع
- پشیمانی جایز نیست
- لبخند و دانستن
- درباره ی نویسنده
(درس هایی که موجب تغییر هوشیارانه ی زندگی تان می شود) نوشته: برونی ویر برگردان: مینا اعظامی انتشارات: فراروان
نظرات کاربران درباره کتاب پنج حسرت زندگی
دیدگاه کاربران