درباره ی کتاب دیوانه بازی کریستین بوبن
کتاب دیوانه بازی اثر کریستین بوبن با ترجمهی پرویز شهدی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است. کتاب دیوانه بازی روایتی از زندگی دختری بیپروا و متفاوت است که در یک سیرک به دنیا میآید و اولین موجودی که در کنار خودش میبیند و به آن دل میبندد، یک گرگ است. این گرگ را برای جلب توجه تماشاچیهای سیرک آوردهاند و این حیوان در روزهایی که پدر و مادر این دختر بسیار پرمشغله هستند، تنها دوست و همدم او میشود.
دختر دائماً در کنار گرگ است و با وجودی که پدر و مادرش سعی می کنند آن ها را از هم جدا کنند اما نمی توانند. به همین دلیل دخترک قصه در کنار یک گرگ بزرگ می شود و متفاوت بودن با بقیه را از همان روزهای اولیه زندگی اش یاد می گیرد. این دختر همواره در حال فرار است! فرار از خانواده ای که در آن ذره ای نشاط و آرامش وجود ندارد و فرار از خودش که دیوانه بازی هایی که دارد، تمام شدنی نیست.
دخترک معتقد است که نشاط و اعتماد به نفس انسان درست توسط همان کسانی از بین می رود که بیش تر از همه دوستش دارند، چرا که آن ها نمی توانند با تفاوت یا به اصلاح دیوانه بازی های شخص کنار بیایند و در نتیجه نشاط درون او را می کشند. پس به این ترتیب فرار از آن ها بهترین راه حل است.
کریستین بوبن با خلق جزئیات دقیق و بهره گیری از جملات حیرت انگیز کتابی فوق العاده نگارش کرده است که با روایت فراز و نشیب های زندگی یک دخترِ متفاوت، خواننده را به گونه ای مجذوب داستان می کند که تا به انتها رسیدن آن، چشم از متن بر ندارد. او با نمایش لحظات غافل گیرکننده و احساسات ناب یک دخترِ ناآرام سعی دارد نشان دهد که گاهی برای رسیدن به موفقیت و شادی باید پای مان را از چارچوب کلی جامعه فراتر بگذاریم و خوشبختی را در کارهایی که هرگز جرأت تجربه کردن آن ها را پیدا نکرده ایم، جستجو کنیم.
بخشی از کتاب دیوانه بازی؛ نشر چشمه
سالهای سرکردنم با رومن پایان میگیرد. بی درنگ متوجه این موضوع نمی شوم. برای اینکه چیزی به پایان برسد، باید چیز دیگری آغاز شود - و آغازها را نمی توان دید. هفت سال است که باهم هستیم. به این زندگی اندکی بی مزه خو گرفته ام. با ازدواج چیز سازنده ای دور شده است و این دور شدن به من آسایش میبخشد.
گمان می کنم این همان چیزی است که به آن می گویند زندگی مشترک - پایان دوران کودکی. و نیز گمان می کنم چنین پایانی پرهیز ناپذیر است. گریزها خاتمه یافته. مادرم این را به من یاد آور می شود/ مادرم کمی اشتباه می کند. طی این هفت سال جسته و گریخته گریزهایی داشته ام. وقتی آدم زن بد قیافه ای نیست، خیلی راحت می تواند در خیابان های باغ لوکزامبورگ مردی را به خود جلب کند و چیز خیلی ساده ای را به او بگوید: مرا با خودتان ببرید.
مرا ببرید به مون سن میشل، یا به وزله یا به گراند شارتروز. وقتی می رسیم، ل اگر امکان داشته باشد ساکت قدم می زنیم. شب شما را به رستوران بزرگز دعوت می کنم تا در آنجا صدف تازه یا خوراک گوساله یا گراتن بخوریم. سر میز شما هستید که درباره موضوع گفت و شنود تصمیم می گیرید. من به حرفهای تان گوش می کنم. این یکی از کارهایی است که خوب بلدم انجام دهم. برای یک شب در هتل یک یا دو اتاق خواهیم گرفت. هنوز نمی دانم. این بستگی به شما دارد. به لذتی که از حرفهای شما خواهم برد. بی درنگ حرکت می کنیم، در این مورد، بی تامل، بی آن که حرفی به کسی بزنیم.
فردا غروب برمیگردیم. طی هفت سال، بیست باری این پیشنهاد ها را به مردها می کنم، ولی چهار بار بیشتر پاسخ مثبت نمی شنوم. بیش تر مردها از آن وحشت می کنند، خیلی ها هم با قیافه سگ کتک خورده اظهار تاسف می کنند و میگویند بدون خبر دادن به عده زیادی نمی توانند جایی بروند - که طبعا با غیبت آنها موافق نخواهند بود. این آدم ها از همسر شروع می شود تا پدرسالار. خیلی کم هستند کسانی که از انتخاب این محل ها تعجب می کنند، چون همه دیر و صومعه هستن.د به این ها می گویم می خواهم به زیارت بروم.
ناگهان هوس دیدن کلیساهای قدیمی و آواز های مذهبی را کرده ام. همه چیزهایی که با تارک دنیاها سر و کار دارد. و اما به رومن، در برگشت از اولین سفر توضیح می دهم: دلم برای کارکنان سیرک تنگ شده بود، دو روز رفتم آنها را ببینم، در آینده هم گهگاه این کار را خواهم کرد. وقتی با او از خلیج مون سن میشل یا از صومعه ارتکاب حرف می زنم، بیشتر از نیمی از گفته هایم دروغ نیست. در آنجا بوده ام، حتی اگر شبم با بازی های سیرک و کارکنان آن ارتباطی نداشته است. از این گریزها مباهات نمی کنم - شرمگین هم نیستم. به این ها واقعا نمی توان گفت گریز. در این باره، پس از گوشزد مادرم، خیلی فکر کردم. اگر ناپدید نمی شوم به این دلیل است که دیگر نیازی به ناپدید شدن ندارم. ازدواج هنوز برای یک زن بهترین وسیله برای نا پیدا شدن است.
- نویسنده: کریستین بوبن
- مترجم: پرویز شهدی
- انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب دیوانه بازی | کریستین بوبن
دیدگاه کاربران