دربارهی کتاب زنی با موهای قرمز اورهان پاموک
کتاب "زنی با موهای قرمز" نوشتهی اورهان پاموک، روایتگر زندگی پر فراز و نشیب پسری جوان و ماجرای دلدادگی او به زنی با موهای قرمز است و داستانی خواندنی را در اختیار خواننده قرار میدهد. شخصیت اصلی قصه، "جم" نام دارد. او مردی چهل و پنج ساله و سرشار از تجربه و خاطرات تلخ و شیرین میباشد؛ خاطراتی که به سی سال قبل زندگی او، بازمیگردد. وی در همان جملات آغازین کتاب، به شرح سرنوشت خود برای مخاطب میپردازد. بنابراین همراه با جم، به پانزده سالگیاش میرویم.
جم جوان، در کنار پدر و مادرش زندگی آرامی را سپری میکند. پدرش مردی خوشسیما و دوستداشتنی میباشد که همواره غرق در سیاست است؛ موضوعی که بارها او را روانهی زندان نموده. این مرد، صاحب یک داروخانهی کوچک میباشد و ارتباط صمیمانهای با تنها فرزندش برقرار نمیکند. اما، جم به او عشق میورزد و او را دوست میدارد.
ماجرای زندگی پرکشش جم از جایی آغاز میشود که پدرش به طور ناگهانی ناپدید میشود؛ اتفاقی که مادر آن را بدون هیچ توضیحی با جم در جریان میگذارد. پس از این رویداد، پسر قصه و مادرش، با مشکلات مالی شدیدی مواجه میشوند. بنابراین از روی ناچاری، به یکی از اتاقهای منزل شوهرخالهاش اسبابکشی میکنند. جم نیز، جهت کسب درآمد، به عنوان نگهبان در یکی از باغهای این مرد به انجام وظیفه میپردازد.
مدتی بعد، جم، در حوالی باغ شوهر خالهاش، با مردی چاهکن به نام "اوستا محمود" آشنا میشود. این مرد از نظر ظاهری شباهت بسیار فراوانی به پدرش دارد؛ موضوعی که موجب جلب توجه جم به اوستا میگردد. بنابراین، هر روز به تماشای اوستا و کارهایش مینشیند. مدتی بعد، اوستا با تصور اینکه جم به کار چاهکنی علاقهمند است، به او پیشنهاد همکاری میدهد؛ عملی که دستمزدی بسیار عالی را برای جم، به دنبال خواهد داشت. پس از این پیشنهاد، جم، علیرغم مخالفتهای مادرش، همکاری خود را با اوستا آغاز کرده و وارد مسیری تازه از زندگیاش میشود.
بخشی از کتاب زنی با موهای قرمز؛ نشر نون
روز بعد، علی توی چاه کار میکرد فریادی از شادی کشید. گفت سنگ تمام شده و رسیده به خاک نرم. اوستا محمود او را کشید بالا و خودش با عجله رفت پایین. کمی بعد بالا آمد و اعلام کرد که کار سنگ تمام است، زیر این لایه خاک تیره هست و قطعا به زودی آب بیرون میزند. سیگاری میکشید و در خیالات خوش غرق شده بود. کنار چاه چپ و راست قدم میزد. شادیاش ما را هم خوشحال کرده بود.
آن روز تا دیروقت بیوقفه کار کردیم و شب از شدت خستگی نرفتیم قصبه. با روشنایی روز بیدار شدیم و باز شروع به کار کردیم. اما از توی چاه خاک خشک سربی رنگی بیرون میآمد. خاک آنقدر نرم بود که بیشتر وقتها حتی نیازی به کلنگ نبود. اوستا محمود خاک را با بیل برمیداشت و سطل را پر میکرد، سطل سبک را سریع با علی میکشیدیم بالا و خالی میکردیم. خیلی زود غرق ناامیدی شدم.
ساعت یازده نشده بود که اوستا محمود آمد بالا و علی را فرستادیم پایین. اوستا محمود به او گفت: «آرام کار کن که گرد و خاک به پا نکنی. اگر تند تند کار کنی توی گردوغبار خفه میشوی و حتی روشنایی این بالا را هم نمیتوانی ببینی.»
هر دومان میدانستیم در نزدیکی خاکی که بیرون میکشیم آبی وجود ندارد، اما دربارهاش حرف نمیزدیم. صبح علی دیده بود خاک ماسهمانند با خاک زیر سنگ یکدست نبود خیلی متفاوت است و شروع کرده بود به خالی کردنش. ماسهای را که میفرستاد بالا، جای جدیدی خالی میکردم.
بعد از شام، رفتیم قصبه. وقتی توی قهوهخانه روملی نشسته بودیم، یک بار دیگر فهمیدم نمیتوانم آنچه را دور روز بود به آن فکر میکردم به اوستا بگویم، یعنی دعوت شدن هردومان به تئاتر از طرف زن مو قرمز، چون میخواستم خودم به تنهایی تماشایش کنم. علاوه بر این، میترسیدم اوستا محمود متوجه علاقهی من به زن موقرمز بشود، دخالت کند و با هم درگیر شویم. هیچوقت آن طور که از اوستا محمود میترسیدم از پدرم نترسیده بودم. نمیدانستم این ترس چطور به دلم راه پیدا کرده.
هنوز چاییام تمام نشده بود که گفتم: «میروم به مادرم زنگ بزنم» و از جا بلند شدم. انگار دارم در خواب میدوم، رفتم طرف چادر زردرنگ تئاتر...
کتاب زنی با موهای قرمز اثر اورهان پاموک با ترجمهی مژده الفت توسط نشر نون به چاپ رسیده است.
- نویسنده: اورهان پاموک
- مترجم: مژده الفت
- انتشارات: نون
نظرات کاربران درباره کتاب زنی با موهای قرمز | اورهان پاموک؛ نشر نون
دیدگاه کاربران