درباره کتاب نفس تنگ
این کتاب مجموعه ای از نه داستان کوتاه است که مهدی مرعشی آن ها را به زیباییِ هر چه تمام نگارش کرده است. نفس تنگ، عنوان مجموعه، ارتباطی با نام هیچ یک از قصه ها ندارد و شاید نشانه ای برای حال وخیم همه شخصیت ها در داستان های مختلف است. یکی از داستان های این مجموعه در مورد مردی است که همسرش به روابط او با یکی از کارمندان شرکت مشکوک شده و او را ترک کرده است. حالا مرد در خیالاتش با همسرش گفتگو می کند و برایش توضیح می دهد که هرگز به او خیانت نکرده و هیچ گونه رابطه ای بین آن دو وجود نداشته است. اما لحن روایت او به گونه ای است که مخاطب از احساسی با خبر می شود که مرد به آن زن پیدا کرده بود، حتی اگر واقعاً رابطه ای وجود نداشت. مهدی مرعشی در صحنه پردازی و خلق شخصیت ها، فوق العاده عمل کرده است و تصویر سازی موقعیت ها را به گونه ای انجام داده که مخاطب خودش را در مقابل کاراکتر می بیند و هیجان، شادی و دردهای عمیق او را از نزدیک حس می کند. نفس تنگ یکی از مجموعه داستان های فوق العاده است که بدون شک مطالعه آن دنیایی وسیع از جهان داستان را به نمایش می گذارد، پس پیشنهاد می کنیم خواندن این اثر زیبا را از دست ندهید.
برشی از متن کتاب نفس تنگ
اصلا مهم نیست چی صدام بزنی. مهم نیست اسمم را بدانی. مهم است؟ نیست دیگر. همین قدر که "تو" خطابم کنی کافی است. فقط بگو تو. باشد؟ آخر غیر از من و تو که کسی اینجا نیست. وقتی که حرف بزنی، لابد منظورت منه ستم دیگر. البته شاید بخواهی با خودت حرف بزنی، اما باز هم مهم نیست. مهم این است که من صدایت را بشنوم. البته به شرطی که قول بدهی که حرف هات را توی دلت نزنی. آخر من که علم غیب ندارم. به قد و قواره ام نرو. من هم یک موجود خاکی بیچاره هستم، درست مثل تو. حالا گیرم کمی شکل و شمایل مان به هم نیاید. مهم نیست که. این همه آدم در دنیا هستند که هیچ کدام شکل و شمایل شان به هم نمی آید. من و تو که جای خود داریم. با وجود این دنیا به آخر نرسیده و آسمان به زمین نیامده. ایناهاش. نگاه کن. این آسمان که بالای سرمان است و این هم زمین که زیر پای مان جا خوش کرده. حالا درست است که ما آسمان را نمیبینیم و درست است که این زمین زیر پای من سیمانی و سرد است، اما باز هم مهم نیست. راستی نمی دانم تو گرما را حس کرده ای یا نه. من که حس کرده ام. زمین آن قدر گرم می شود که انگار ماهی تابه ای را روی اجاق روشن گاز گذاشته باشی. گفتم ماهیتابه. هوس نیمرو کردم. جالب است نه؟ آن هم اینجا. من که دوست دارم نیمرو را با نان گرم بخورم. بعدش هم یک استکان چای شیرین و کنارش هم یک نخ سیگار. بهمن باشد بهتر است. سیگار را آتش می زنی و کام می گیری و قبل از اینکه دودش را کامل بیرون بدهی یک قلپ از چایت را داغ داغ سر می کشی. نمیدانی چه کیفی می دهد. شاید هم میدانی و نمی خواهی بگویی. به هر حال این کارها را که کردی، حس می کنی تمام سینه ات گرم شده. اصلاً انگار نه انگار که یکی از روزهای زمستان است و ما اینجا هستیم و هیچ کس هم نیست تا برای مان یک پتوی اضافه بیاورد. این است که میگویم حرف بزنیم. حرف بزنیم تا چانه مان گرم شود و نچاییم.
یادش بخیر آقام. تو نمیشناسی اش. آخر تو تازه پیدات شده و این مدت نبوده ای تا برات از او بگویم. به هر حال همیشه می گفت: «وقتی داری حرف میزنی، انگار داری کاری می کنی» اصلا می دانی، حرف زدن هم یک جور ورزش است. درست مثل بالا و پایین پریدن تو، با این جثه کوچکی که داری. البته تو حق داری می توانی. جوانی. انرژی داری. ما که هرچی انرژی داشتیم گذاشتیم پای یک مشت کار مسخره. نه نمی گویم برات. خنده ات می گیرد. آخر خنده هم دارد. حالا که فکر می کنم می بینم باید خیلی احمق بوده باشم که خودم را دستی دستی انداخته باشم اینجا. البته خوب، اینجا بودن حسن هایی هم دارد. مثلاً یکی از همین آشنایی من و تو. ما با هم رفیق شده ایم. اما چه اشکالی داشت اگر من و تو جای دیگری با هم آشنا میشدیم؟ مثلاً در یک پارک و مثلا در یک روز برفی. آن وقت من هم آن شال گردن سفید را که سارا بافته بود برام، می انداختم دور گردنم و میآمدم می استادم. درست زیر یکی از کاج های پوشیده از برف و کلاغ ها را دید می زدم.
فهرست
- مریم ها
- حضور
- درست در ساعت سه ی نیمه شب
- گور
- آبی
- کاج ها و کلاغ ها
- از جنس سگ
- ساعت
- موریانه
(مجموعه داستان) نویسنده: مهدی مرعشی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب نفس تنگ | مهدی مرعشی
دیدگاه کاربران