معرفی کتاب حکایت های بهلول
بهلول شخصیتی بسیار عاقل و دانا بود که از ترس جانش، خود را به دیوانگی می زند. وی با هارون الرشید هم عصر بود و حتی در برخی داستان ها ذکر شده که برادر یا پسرعمویش نیز بوده است. کلمه ی بهلول در لغت نامه ی عربی به معنای دلقک، لوده و مسخره آمده است و در لغت نامه های فارسی به معنای مرد خنده رو یا نیکوکار می باشد. او مردی شوخ طبع بوده و در قالب شوخی، مفاهیم جدی خود را به مخاطبانش می رسانده و از این زبان شیرین برای تلطیف سخنانی استفاده می کرده که گاهی به کام بزرگان، از زهر هم تلخ تر بوده است.
کتاب فوق، مجموعه حکایت های نغز و دلکش از بهلول است. شخصیتی که در پهنه ی ادبیات ایران و حتی جهان به «عاقل دیوانه نما» شهرت یافته است، با سیر در حکایات بهلول در می یابیم که وی با زبان طنز و لفافه گویی به ظرافت هر چه تمام تر، مشکلات و فضای جامعه ی عصر خود را نقد می کند؛ همین موضوع کنجکاوی مخاطب را برمی انگیزد تا با اشتیاقی وصف ناشدنی ادامه ی حکایت را پی بگیرد، در پایان هر حکایت نتیجه ی اخلاقی آن نوشته شده، همچنین کوتاهی متن ها شاخصه ی دیگری برای جذب خواننده می باشد. این کتاب نه تنها برای نوجوانان جالب و آموزنده است بلکه قابل استفاده برای تمام اعضای خانواده می باشد.
برشی از متن کتاب حکایت های بهلول
روزی از روزها بهلول به یک مهمانی دعوت شد. وقتی پذیرایی مهمان ها به پایان رسید، صاحب مجلس رو به بهلول کرد و از او خواست حکایتی برای جمع نقل کند تا همه از آن سود و فایده ببرند. بهلول پذیرفت و حکایت را آغاز کرد: در زمان های قدیم، مردی خداپرست، دلسوز و مهربان زندگی می کرد. او آن قدر سر به زیر بود که حتی اگر کسی به او بی احترامی می کرد توجه نمی کرد و چیزی نمی گفت. روزی از کوچه ای می گذشت که چند پسر از پشت او آمدند و برای سرگرمی به او سنگ پرتاب کردند. من هم تنها جلوی سر و صورت خود را گرفتم و به پسر بچه ها چیزی نگفتم. از قضا یکی از دوستان مرد نیز در همان لحظه سر رشسید و چون این وضع را دید به او گفت: «دوست من! چرا این همه بی احترامی و توهین را می پذیری و چیزی را نمی گویی؟ تحمل تو باعث شده مردم تصور کنند حق دارند آزارت دهند.
آیا این همه سنگی که خوردی برایت کافی نبود تا رفتارت را با مردم تغییر دهی؟! نباید از خطای دشمنان بگذری، زیرا این مسئله باعث می شود تصور کنند توانایی مقابله نداشته ای.» مرد پاسخی به دوستش داد که شایسته است روی طلا بنویسند. او گفت: «دل من پر از مهر و عشق خداوند شده است. به همین خاطر نمی توان کینه ی کسی را در آن راه دهم.» نتیجه گیری: اگر انسان خداوند را شناخته و عشق او را درک کرده باشد، دیگر نمی تواند کینه ی کسی را در قلبش وارد کند. نصیحتی بهتر از گوهر در زمان های قدیم در بغداد پادشاهی به نام هارون الرشید به حکومت رسید که علم و معرفت زیادی داشت. پس بزرگان و عالمان را دعوت کرد تا از آن ها دانش بیاموزد. یکی از این مردهای دانا بهلول بود. چون بهلول وارد وارد قصر شد، هارون گفت: «ای بهلول! خبر علم و دانش تو را بسیار شنیده ام. مرا نصیحتی کن که مرا از هر نصیحتی بی نیاز سازد.» بهلول گفت: «از دنیا به آخرت جز اعمال خیر و شر چیزی نمی توان برد؛ حالا تصمیم با توست که کدام را انتخاب کنی.»
(مجموعه طنز و پند) گردآوری و تالیف: فریبا قاسم زاده تصویرگر: محمدحسین صلواتیان انتشارات: آرایان
نظرات کاربران درباره کتاب حکایت های بهلول | آرایان
دیدگاه کاربران