دربارهی کتاب آدم کشها
این کتاب مجموعه ای از پنج داستان کوتاه است؛ داستان هایی که در عین سادگی روایت هایش، به خوبی با مخاطب ارتباط برقرار می کنند و او را با خود همراه می سازند.
به عنوان مثال، در داستان "آدم کش ها"، شخصیت اصلی قصه، "هری" نام دارد. مردی سی و هشت ساله، تنها، غمگین و ناامید. هری در گذشته، مردی متاهل بود؛ مردی که هدفمندانه و با اراده ای راسخ، سخت کار می کرد و هزینه های زندگی خود و همسرش را تامین می نمود.
با گذشت زمان، مشکلات و معضلات مالی و زندگی مشترک هری شدت می گیرد؛ مشکلاتی که فشارهای فراوانی را بر جسم و روح وی وارد کرده، او را به مردی خسته و دلزده از همه چیز و همه کس، مبدل می کند. در یکی از همین روزها، هری، همسر و خانه اش را برای همیشه، ترک می نماید. پس از این اقدام، زوج قصه، از یک دیگر طلاق می گیرند.
هری بعد از طلاق، با مشکلات جدی تری مواجه می شود؛ به مشروبات الکی روی می آورد و دست از کار کردن و تلاش می کشد. او به مردی بیکار و فقیر مبدل میگردد. مردی با ظاهری نامعقول که دیگر هیچ انگیزه ای برای زیستن ندارد.
اصل ماجرای داستان هری از روزی آغاز می گردد که با دزدی به نام "بیلی" آشنا میشود؛ این مرد پس از برقراری رابطه ی دوستانه با هری، او را با اتفاقاتی پرکشش مواجه می سازد.
داستانهای ذکر شده در این کتاب تحت عناوین زیر هستند:
آدم کش ها، این چیزیه که دیلن تامس رو کشت، شیطان داغ بود، کلاس، نمی تونی یه داستان عشقی بنویسی
بخشی از کتاب آدم کشها
هری تازه از فرستادن بارها خلاص شده بود و داشت می رفت پیش پدرو تا یک فنجان قهوه ی پنج سنتی بنوشد. دم صبح بود ولی یادش آمد که همیشه پنج صبح باز می کردند. می توانست در ازای یک پنج سنتی، هر قدر که می خواست در کافه ی پدرو بنشیند. می توانست فکر کند. می توانست به یاد بیاورد کجا را شیرین کاشته و کجا را تلخ درو کرده.
کافه باز بود. دخترک مکزیکی که قهوه ی هری را داد، جوری نگاهش کرد که انگار زمانی آدم بوده بیچاره ها زندگی را می شناختند. دختر خوبی بود. خب، خیلی دختر خوبی بود. همه ی آدم ها حکایت از دردسر می کردند. همه چیز حاکی از دردسر بود. حرفی یادش آمد که جایی به گوشش خورده بود: زندگی یعنی دردسر.
هری پشت یکی از آن میزهای کهنه نشست. قهوه خوب بود. سی و هشت سالگی و او تمام شده بود. قهوه را مزه مزه می کرد و به یاد می آورد کجا را شیرین کاشته – و کجا را نه. خسته بود – از موش و گربه بازی بیمه، دذفاتر کاری کوچک با پارتیشن های شیشه ای بزرگ، ارباب رجوع؛ خسته ی خسته بود از شیره مالیدن سر زنش، از لاس زدن با منشی های توی آسانسور و راهرو؛ از مهمانی های کریسمس و سال نو و جشن تولد و قسط های ماشین جدیدش و قبض آب و برق و گاز – از کل این مجموعه ی نکبتی احتیاجات خسته ی خسته بود.
خسته شده بود و زده بود بیرون، خلاص. پشت بندش طلاق آمد و پشت بند طلاق، می گساری و یک دفعه که به خودش آمد، دید که بیکار شده. آه در بساط نداشت و تازه فهمید که چه قدر سخته آدم آه در بساط نداشته باشد. این هم یک جور بار بود. اگر فقط یک راه میانه تری این وسط بود! انگار بشر فقط دو تا انتخاب داشت – یا خودش را به آب و آتش زدن یا انگل بودن.
وقتی سرش را بالا آورد، مردی را دید که آن طرفش نشسته بود و او هم یک فنجان قهوه ی پنج سنتی گرفته بود. ظاهرش می خورد که چهل و یکی دو سالی داشته باشد، عین هری لباس پوشیده بود، عین بدبخت بیچاره ها. مرد سیگاری پیچاند و حین آتش زدن، به هری نگاه کرد و گفت: «اوضاع در چه حاله؟»
هری گفت: «معلوم نیس!»
«آره، حدس می زدم.»
هر دو مشغول نوشیدن قهوه بودند.
«آدم می مونه چه جوری می تونه اینو بده پایین.»
هری گفت: «آره.»
«به هر حال، اگه جسارت نباشه، اسم من ویلیامه.»
«به من می گن هری.»
«می تونی بیل صدام کنی.»
«ممنون.»
«یه قیافه ای به خودت گرفتی که انگاری کشتی هات غرق شده.»
«فقط از انگل بودن خسته شده م، تا مغز استخوانم خسته م.»
«دلت می خواد برگردی تو جامعه، هری؟»
«نه، اصلا. برعکس دلم می خوا داز شرش خلاص شم.»
«راه خودکشی همیشه بازه.»
«می دونم.»
بیل گفت: «ببین چیزی که ما می خوایم یه کم پول نقده، آسون ترین راه واسه یه کم باد هوا بخوریم.»
«خب، آره، ولی چه جوری؟»
«خب، یه کم ریسک قاتی شه ...
کتاب آدم کش ها اثر چارلز بوکفسکی با ترجمه ی غلامرضا صراف توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است.
فهرست
فهرست کتاب آدم کشها
آدم کش ها
این چیزیه که دیلن تامس رو کشت
شیطان داغ بود
کلاس
نمی تونی یه داستان عشقی بنویسی
نویسنده: چارلز بوکفسکی مترجم: غلامرضا صراف انتشارات: نیماژ
نظرات کاربران درباره کتاب آدم کش ها اثر چارلز بوکفسکی
دیدگاه کاربران