معرفی کتاب موسم هجرت به شمال اثر طیب صالح
داستان کتاب، درباره راوی بینامی میباشد که هفت سال از عمرش را به تحصیل در انگلستان گذرانده است و حالا تصمیم دارد به شهر زادگاهش در سودان برگردد. او در راه بازگشت با شخصی به نام مصطفی سعید آشنا میشود که او هم دانشجوی یکی از دانشگاههای غرب است و راوی بینام سعی میکند از زندگی مصطفی سر دربیاورد.
این کنجکاوی راوی، کم کم قصه زندگی مصطفی را به محور اصلی داستان تبدیل میکند. مصطفی در محل تحصیلش درگیر یک رابطه عاطفی عمیق شده است و با تعریف زندگی پر دغدغهاش برای راوی، بهراحتی جایش را با او عوض میکند و تبدیل به نقش اول داستان میشود. با اینحال، هرچه داستان بیشتر پیش میرود مخاطب حس میکند شخصیتهای راوی و مصطفی شباهتهای زیادی به هم دارند که میتوانند به یک شخصیت واحد تبدیل شوند.
شخصیتی که میتواند در قالب داستان، نظریات پسااستعماری را برای مقابله با جهان سرمایهداری و استعماری بیان کند و به گوش جهانیان برساند.این کتاب که اولین بار در سال 1966 به زبان عربی منتشر شد، تاکنون به بیش از 30 زبان زنده دنیا ترجمه شده و نام نویسندهاش را بر سر زبانها انداخته است. کتاب حاضر، اثری کلاسیک است که در سال 2001 مهمترین رمان عربی قرن بیستم نام گرفت و پس از آن، از نظر بسیاری از منتقدان غربی بهعنوان یکی از صد رمان برتر دنیا، شناخته شد. "موسم هجرت به شمال"، با نثر زیبا و کارکشته طیب صالح و همچنین ترجمه بسیار حرفهای رضا عامری که سعی کرده تمام قسمتهای کتاب را بهگونهای به فارسی برگرداند تا انتقال مفاهیم اصلی کتاب، در اولویت باشد؛ تبدیل به اثری خارقالعاده شده است که نمیتوان به سادگی از آن گذشت.
برشی از متن کتاب موسم هجرت به شمال اثر طیب صالح
شبی گرم از شبهای ژوییه بود، نیل در آن سال یکی از کمسابقهترین طغیانهای خود را پشت سر میگذاشت، از آن گونه سیلهایی که هر بیست یا سی سال یکبار اتفاق میافتد. اتفاقی که به صورت حکایتهایی درمیآمد که پدران برای فرزندان خود تعریف میکردند. آب بیشتر زمینهای ممتد میان ساحل و صحرا را - آنجا که خانهها قرار داشتند - گرفته بود. کشتزارها به صورت جزیرههایی وسط آب درآمده بودند. مردان با قایقهای کوچک میان خانهها و کشتزارها رفت و آمد میکردند یا این مسافتها را با شنا طی میکردند و مصطفا سعید آنطور که من میدانستم شناگر خوبی بود. من آنموقع در خارطوم بودم . پدرم میگفت آنها بعد از نماز عشا صدای فریادهای زنی را شنیده بودند، به طرف صدا رفته و فهمیده بودند صدا از خانهی مصطفا سعید است. سعید عادتش بود که پس از غروب آفتاب از مزرعه به خانه برگردد. اما همسرش آن روز را بدون نتیجهای انتظار کشیده بود، رفته بود و از این و آن سراغش را گرفته بود، به او گفته بودند که او را در مزرعهاش دیدهاند و به احتمال زیاد با بقیهی مردان به سوی خانهاش بازگشته است. همهی مردم روستا به ساحل سرازیر شده بودند. بعضیها چراغ در دست و برخی با قایقهایشان. تمام شب را بدون هیچ نشانی از او دنبالش گشتند. تلگرافهایی به مراکز پلیس در امتداد رود نیل تا منطقهی دلتا فرستادند. اما میان جسدهایی که امواج در آن هفته به ساحل کشانده بودند، از جسد مصطفا سعید اثری نبود. در نهایت به این نتیجه رسیدند که او غرق شده است و پیکرش در شکم تمساحهایی که آب آن منطقه را پر کردهاند جا مانده است. اما من گرفتار حسی بودم که در موقع خواندن شعر به زبان انگلیسی در آن شب داشتم، شبی که او خودبهخودی و بدون آنکه من آمادگی شنیدن چیزی داشته باشم، شعر خوانده بودم، جامشراب در دستش بود، قامتش را در مبل فرو و پاهایش را دراز کرده بود، نور چراغ در چهرهاش منعکس میشد و چشمانش همانطور که بهنظرم میآمد در آفاق درونش سیر و سلوک میکرد.
- نویسنده: طیب صالح
- مترجم: رضا عامری
- انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب موسم هجرت به شمال
دیدگاه کاربران