دربارهی کتاب خشم و هیاهو؛ انتشارات علمی و فرهنگی
کتاب "خشم و هیاهو" یکی از مشهورترین رمانهای "ویلیام فاکنر" است که به شرح سرنوشت یک خانواده میپردازد.
شخصیتهای اصلی قصه، اعضای خانوادهای سرشناس هستند که "کامپسون" نام دارد. این خانواده شامل، یک زوج و چهار فرزند میباشد. "کدی"، تنها دختر کامپسونها است. "کونتین"، "بنجامین" و "جاسن" نیز، برادران کدی هستند. هر یک از این افراد، از خصوصیات و ویژگیهای رفتاری متفاوتی برخوردارند و به زندگی از دیدگاههای مختلفی نگاه میکنند. بنجامین، از معلولیت ذهنی رنج میبرد. او با کونتین و کدی، ارتباط بسیار خوبی دارد. این خواهر و برادر نیز از صمیم قلب به بنجامین محبت میکنند. از سویی دیگر نیز، کونتین، به خواهرش عشق میورزد و کدی یکی از مهمترین انگیزههای زندگی او محسوب میگردد؛ احساسی فراتر از علاقهی طبیعی یک برادر به خواهر، که تاثیر بسیار زیادی بر آیندهی کونتین میگذارد. در این میان، تنها جاسن است که نسبت به اعضای خانوادهاش بیتفاوت میباشد و هیچ یک از آنها برایش اهمیتی ندارند. حتی مادر نیز با وجود محبتهای بی دریغش، برای او در اولویت نیست. تنها چیزی که جاسن به آن میاندیشد، کسب منافع اقتصادی و مادی است.
پدر خانواده، به مشروبات الکی اعتیاد دارد؛ موضوعی که موجب رنجش زن و فرزندانش میشود. با گذشت زمان، او مال و ثروت فراوان خود را از دست میدهد. در نتیجه، کامپسونها با مشکلات اقتصادی فراوانی مواجه میگردند. به طوری که جهت تامین هزینههای دانشگاه کونتین، ناچار به فروش بخشی از املاک اجدادی میشوند. موضوعی که مسیر زندگی افراد خانواده را تغییر میدهد.
به طور کلی، رمان توسط چهار راوی و در برهههای زمانی مختلف، برای مخاطب نقل میگردد. این راویان به ترتیب فصلبندیهای کتاب، بنجامین، کونتین، جاسن و "دیلسی" (خدمتکار و دایهی خانواده) هستند. خواننده با توجه به توضیحات این افراد، از جزئیات سرنوشت کامپسونها آگاه میشود؛ توضیحاتی که از توالی زمانی منظم برخوردار نیستند و به صورت، پراکنده ارائه شدهاند. در نتیجه، مخاطب جهت آگاهی از حقایق ماجرا، باید آنها را در ذهن خود مرتب نماید. همین موضوع نیز بر جذابیت داستان میافزاید.
برشی از متن کتاب خشم و هیاهو
فصل سوم
6 آوریل 1928
همینیه که گفتم. سلیطه همیشه سلیطه است. اگه غصهت فقط این باشه که اون مدرسه نمیره و تو کوچهها ول میگرده، شانس آوردی. گفتم اون الان باید اینجا توی مطبخ باشه، به جای اینکه تو اتاقش هی صورتشو رنگ کنه و منتظر باشه که شش تا کاکا سیاه براش صبحونه درست کنن که هر کدوم یه پاتیل پر نون و گوشت نخوردن که سر پا نگرشون داره، نمیتونن از جاشون پاشن. و مادر گفت: «اما اینکه اولیای مدرسه فکر بکنن که من هیچ تسلطی بر او ندارم.. که من نمیتونم...»
گفتم: «خب نمیتونی دیگه، بله، نمیتونی. هیچوقت سعی نکردی جلوشو بگیری. حالا دیگه چطور میخوای به این دیری دست به کار شی؟ حالا که دیگه هفده سالشه.»
او مدتی در این باره فکر کرد.
- اما اینکه اونا فکر بکنن که... من حتی نمیدونستم که کارنامه داره. پارسال پاییز بهم گفت که امسال دیگه کارنامه ندارن. و حالا پروفسور جانکین به من تلفن بکنه و بگه اگه یه دفعه غایب بشه، مجبوره مدرسه رو ترک بکنه. چطور همچی کاری میکنه؟ کجا میره؟ تو تمام روز توی شهر، اگه توی خیابونا بگرده، حتما تو میبینیش.
گفتم: «بله. اگه توی خیابونا میگشت! گمان نمیکنم از مدرسه واسه یه کارایی فرار کنه که بشه جلوی چشم همه انجام داد.»
گفت: «مقصودت چیه؟»
گفتم: «مقصودی ندارم. فقط جواب سوالتو دادم.» بعد او دوباره گریه را سر داد و صحبت از این میکرد که چطور اولاد خودش قد علم کرده بودند تا او را نفرین کنند.
گفتم: «خودت از من پرسیدی.»
گفت: «مقصودم به تو نیست. فقط تو یکی میونشون مایهی سرشکستگی من نیستی.»
گفتم: «معلومه، من هیچوقت وقت نداشتم که باشم. من هیچوقت وقت نداشتم مثل کونتین به هاروارد برم یا مثل پدر اونقدر مشروب بخورم تا بمیرم. من مجبور بودم کار کنم. ولی البته اگه تو میخوای که من دنبال اون راه بیفتم و ببینم چه کار میکنه، میتونم فروشگاه رو ول کنم و یه کاری بگیرم که بتونم شبا بکنم. اون وقت روزا من میتونم مواظبش باشم. واسه کشیک شب هم میتونی بن رو بذاری.»
در آن حال که روی بالش افتاده بود و گریه میکرد، گفت: «میدونم که من فقط سربار و مایهی دردسر تو هستم.»
گفتم: «اینو دیگه باید بدونم. سی ساله دارم...
نظرات کاربران درباره کتاب خشم و هیاهو | نشر علمی و فرهنگی
دیدگاه کاربران