بخشی از کتاب جشن گل سرخ
محمد نشانی مدرسه ی طلاب بپرسید. پس از گذر از کوی و برزنی وارد حیاط آن شد. عمارت قدیمی اما مصفایی بدید. چند طلبه بدید که گوشه ای از حیاط نشسته بودند و کتاب به دست گفت و گو می کردند. پیرمردی حیاط را نظافت می کرد. خدا قوت پدر! من از روستا برای تحصیل آمده ام. پیرمرد عرق پیشانی گرفت و جارو دست به دست کرد. باید به آنجا شوی. و با انگشت اشاره ای که می لرزید نشانی اتاقی بداد و به کار مشغول شد. محمد از پله ها بالا رفت و وارد اتاقی شد. چند نفری که میزهای کوچکی مقابل خود داشتند او را نگریستند. یکی شان که پیرتر از همه بود گفت: "هان جوان! چه می خواهی؟" آمده ام از بهر تحصیل. پیرمرد اشارتی بکرد و محمد پیش تر رفت. به انتظار بایست تا درس تمام کنم. باید آزمونی از تو بگیرم.
بخشی از کتاب جشن گل سرخ
خرید کتاب جشن گل سرخ اثر حمید حیاتی از نشر قطره میتوانید به سایت کتابانه مراجعه نمایید.
نظرات کاربران درباره کتاب جشن گل سرخ
دیدگاه کاربران