دربارهی کتاب تو تنها نیستی اثر جکلین وودسون
کتاب "تو تنها نیستی"، روایتگر داستانی تاثیرگذار و جذاب میباشد که برای مخاطب کودک و نوجوان به رشتهی تحریر درآمده است.
شخصیت اصلی قصه و نیز راوی آن، "هیلی" نام دارد. او نوجوانی دوازده ساله است که در کنار والدین خود و همچنین عموی مجردش زندگی میکند؛ مردی که همچون دوستی صمیمی، ارتباط بسیار نزدیکی با هیلی دارد. راوی قصه، با مشکلات و معضلات متعدد شخصی و خانوادگی روبهرو است؛ مسائلی که فکر و ذهن او را به خود مشغول کرده و هیلی را از پرداختن به درس و تحصیل، دور میسازد. از همین رو، او به دانشآموزی ضعیف در مدرسه مبدل میشود.
اصل ماجرای داستان در هفتهی اول ماه سپتامبر و پس از اتخاذ تصمیمی مهم توسط مسئولان مدرسهی هیلی آغاز میگردد. طبق این تصمیم، کلاسی ویژه تحت عنوان، "آرتت" تشکیل میشود؛ کلاسی کوچک، متشکل از هشت دانشموز که توسط یک معلم اداره میگردد. این دانشآموزان همگی جز، شاگردان تنبل و ضعیف مدرسه هستند. در واقع هدف مسئولان از این عمل نیز، قرار دادن دانشآموزان موردنظر خود، در موقعیت مناسبتری است تا بتوانند در تحصیلاتشان پیشرفت کنند. خانم "لاورن"، معلم کلاس آرتت میباشد. هیلی نیز یکی از اعضای کلاس اوست.
در همان ابتدای شروع کلاس، والدین دو تن از دانشآموزان، اعتراض نموده و مانع از حضور فرزندشان در آرتت میشوند. بنابراین، کلاس به صورت شش نفره تشکیل میشود که شامل راوی، "استبان"، "تیاگو"، "هالی"، "اماری" و "اشتون" میباشد. خانم آرتت، در کمال لطف و مهربانی با شاگردان خود رفتار مینماید و با ارائهی توصیههایی کارآمد و بسیار تاثیرگذار مسیر زندگی آنها را به کلی تغییر میدهد؛ تغییراتی که این شش تن را با ماجراهایی خواندنی مواجه میکند.
برشی از متن کتاب و تنها نیستی
یک هفته مانده بود به هالووین. استبان گفت: «انگار هر روز دلم برای یه چیز پاپی تنگ میشه. تعطیلات هم که نزدیکه.»
از حلقه خارج شد و به سمت طاقچهی زیر پنجره رفت. یک نفر، شاید خانم لاورن، آنجا بالشتکهایی چیده بود و نور خورشید به داخل میتابید. وقتی لبهی پنجره نشست، سایهی سیاهی شده بود، مثل همانهایی که اماری میکشید. مثل کسی که نقاشیهای زیبا میکشد. اماری مدادرنگیها و دفتر طراحیاش را بیرون آورد.
استبان به ما گفت: «شنیدیم پاپی الان یه جایی تو فلوریداست، یه جایی که شبیه زندانه. اما پاپی کار خلافی نمیکرد، تو یه کارخونه کار میکرد و اومدن و بردنش.»
اماری فحش داد و حرفها از دهانش، مثل مشتی که به دیوار کوبیده میشد، بیرون ریخت. هیچکدام حرفی نزدیم، چون ما هم میخواستیم بدوبیراه بگوییم یا به دیوار مشت بکوبیم. حرف توی دل و گلو و دهانهایمان گیر کرده بود.
اشتون گفت: «ولش میکنن دیگه، مگه نمیکنن؟ یعنی میگم مگه هرکی هرکیه که همینجوری مردم رو با خودشون ببرن و نگه دارن! این دیگه ته بیعدالتیه، داداش.»
اماری بدون اینکه سرش را از روی نقاشیاش بالا بیاورد گفت: «اشتون، بیدار شو از خواب، داداش. اینجا آمریکاست. قرار بود سرزمین آزادی باشه، اما مگه ما آزادیم؟ نچ. هرجا پامون رو بذاریم قانون داره. دویدن ممنوع، فحش دادن ممنوع، این ممنوع، اون ممنوع. حالا، بزرگترها رو ببین، اونهان که آزادن و اگه بزرگترهامون بپای ما نباشن، معلمها...»
هالی گفت: «هر کی، غیر از خانم لاورن.»
اماری دستش را در هوا تکان داد، چشمهایش را سمت سقف چرخاند و گفت: «ایشون بودن که ما رو انداختن این تو. یه کلمه نگفت، اصلا یه کلمه نپرسید شما دلتون میخواد بیاین تو کلاس هنر یا نه؟ گفت: قراره برین کلاس هنر. الان این اسمش آزادیه؟ این قدرته؟»
هالی با عصبانیت نگاهش کرد و گفت: «ما آزادی داریم. الان دیگه مثل اون موقعها نیست که سیاهپوستها به خاطر رنگ پوستشون نمیتونستن تو استخر شنا کنن یا برن مغازه و اینجور جاها. دیگه تفکیک نژادی وجود نداره.»
اماری گفت: «نه، دیگه از اینها نیست. پس به نظرم باید بلند شیم و برای آمریکا دست بزنیم.» دوباره چشمهایش را چرخاند.
«هر جا دلمون بخواد میتونیم زندگی کنیم...
کتاب تو تنها نیستی اثر جکلین وودسون و ترجمه ی میترا امیری توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: جکلین وودسون
- مترجم: میترا امیری
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب تو تنها نیستی
دیدگاه کاربران