دربارهی کتاب توفان برگ و چند داستان دیگر گابریل گارسیا مارکز
کتاب توفان برگ و چند داستان دیگر اثر گابریل گارسیا مارکز میباشد، که شامل هفت داستان کوتاه است و مهمترین اثر آن، که نام کتاب نیز از آن گرفته شده؛ توفان برگ میباشد. موضوع این داستان در مورد دکتر بازنشستهای است که وقتی در خلال جنگ، عدهای از مردم برای مداوای قربانیان شورش به منزلش میآیند، از درمان زخمیها سر باز میزند و کمکی به آنها نمیکند. سالها میگذرد و این دکتر بنابهدلایلی خودش را دار میزند. اما حس انتقام مردم این شهر که زمانی این پزشک به آنها کمکی نکرده بود، همچنان بیدار است.
مردم برای خاکسپاری او طبق رسم و رسومها، تردید دارند و ترجیح میدهند این مرد نفرتانگیز، آنقدر درون خانهاش بماند تا بپوسد و از بین برود. این تصمیم، محور بسیاری از خاطرهها میشود که بسیار خواندنی هستند. دیگر داستانهای این مجموعه هم هرکدام موضوعی جذاب دارند و در مجموع توانستهاند کتابی پرکشش و گیرا بسازند. روایتهای همه داستانها، بر عهده سه راوی اول شخص است که هر کدام از آنها در بخشهای مختلفی از کتاب حضور دارند.
"توفان برگ و چند داستان دیگر" مجموعهای بسیار دوستداشتنی از داستانهای کوتاه خارقالعاده است که پیشنهاد میکنیم خواندن آن را از دست ندهید.
اگر اهل کتاب و رمانخوانی باشید، بدون شک کتاب "صد سال تنهایی" گابریل گارسیا مارکز را خواندهاید یا حداقل نامش به گوشتان خورده است. اما جالب است بدانید، که "توفان برگ و چند داستان دیگر" درست دوازده سال قبل از کتاب صد سال تنهایی نوشته شده است و همه شهرت مارکز، به علت نگارش کتاب صد سال تنهایی نیست. رمان توفان برگ و چند داستان دیگر، اولین اثر این نویسنده آمریکایی به حساب میآید و توانسته است جایزه نوبل ادبیات را در سال 1982 از آن خود کند.
بخشی از کتاب توفان برگ و چند داستان دیگر
نخستین بار است که جنازه می بینم. امروز چهارشنبه است اما احساس میکنم که انگار یکشنبه است زیرا امروز مدرسه نرفتهام و لباس مخمل سبز راه راه تنم کردهاند که در بعضی جاها تنگ است. دست در دست مامان پشت سر پدر بزرگم که در هر قدم با عصا راه خود را کورمال پیدا میکند که مبادا به چیزی بخورد از جلو آینهای که در اتاق نشیمن هست میگذرم و خودم را با آن لباس سبز و پیراهن یقه آهاری که در یک طرف گردن تنگی میکند سر تا پا ورانداز میکنم. خودم را در آینه گرد موجدار تماشا میکنم و میاندیشم این منم همانطور که امروز یکشنبه است.
به خانهای که مرده در آن است آمدهایم.
توی اتاق دربسته از شدت گرما نفست میگیرد. میتوانی همهمه آفتاب را در خیابانها بشنوی اما فقط همین. هوا مثل سنگ راکد است و این احساس به آدم دست میدهد که میشود هوا را همچون ورقهای فولادی به هم پیچید. توی اتاقی که جسد را دراز کردهاند بوی خرت و پرت میآید. اما من هیچ جا خرت و پرت نمیبینم. در گوشه اتاق ننویی هست که یک سرش به حلقهای آویزان است. بوی آشغال و پسمانده اتاق را پر کرده و من فکر میکنم که همه چیز دور و بر ما خرد شده و از هم پاشیده و منظره چیزهایی را به خود گرفته که حتی اگر بوی دیگری هم داشته باشند باید بوی آشغال بدهند.
همیشه فکر میکردم که مردهها باید کلاه به سر داشته باشند. اما حالا میبینم که چنین نیست. میبینم که کلهای مثل موم دارند و دستمالی محترم دور چانهشان بسته شده. دهانشان کمی باز است و از پشت لبهای کبود میتوانم دندانهای جرم گرفته و نامرتبشان را ببینم. زبان گازگرفتهشان را میبینم که به یک سو آویزان شده و کلفت و چسبناک است و از رنگ چهرهشان تیرهتر مینماید مثل رنگ انگشتانی که عصایی را سفت و سخت چسبیده باشند. میتوانم چشمان وحشی و نگرانشان را که باز و گشودهتر از چشم آدم زنده است و پوست تنشان را که بویی از جنس خاک سفت و نمناک است ببینم. فکر میکردم که مرده به آدمی خاموش و خسته میماند اما حالا درست خلاف آن را میبینم. شبیه کسی است که سراسیمه از خواب پریده و گرفتار خشم پس از دعواست.
مامان نیز چنان لباس پوشیده که انگار یکشنبه است. همان کلاه حصیری را به سر دارد که تا روی گوشهایش پایین میآید و لباس مشکی یقه بستهای به تن کرده که آستینهایش مچ دستش را میپوشاند. اما چون امروز چهارشنبه است با این لباسها به نظرم وجودی دور و بیگانه مینماید و وقتی پدربزرگم برای استقبال مردانی که تابوت را آوردند از جا بلند میشود احساس میکنم که مامان میخواهد چیزی به من بگوید.
او که پشت به در بسته در کنار من نشسته است به سختی نفس میکشد و مرتب موهایش را که از کلاه بیرون آمده توی کلاه فرو میکند. معلوم است که کلاهش را با عجله به سر گذاشته. پدربزرگ به مردها گفته که تابوت را کنار تخت خواب بگذارند. تنها همان وقت بود که فهمیدم تابوت کاملاً غالب آن مرد بوده است. هنگامی که مردها جعبه را آوردند خیال میکردم که برای اندامی چنان بزرگ که سر تا سر تخت خواب را گرفته است باید خیلی کوچک باشد.
کتاب توفان برگ و چند داستان دیگر اثر گابریل گارسیا مارکز با ترجمهی هرمز عبداللهی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
فهرست
فهرست کتاب توفان برگ
توفان برگ
زیباترین مرد مغروق جهان
مردی بسیار پیر با بالهای بسیار بزرگ
بلکمان خوشقلب، فروشندهی معجزات
آخرین سفر کشتی ارواح
گفتگوی ایزابل با خود به هنگام تماشای باران در ماکوندو
نابو سیاهپوستی که فرشتگان را در انتظار میگذاشت
- نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
- مترجم: هرمز عبداللهی
- انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب توفان برگ و چند داستان دیگر | گابریل گارسیا مارکز
دیدگاه کاربران