کتاب یاقوت آبی، جلد دوم از مجموعه ی ماجراهای شرلوک هلمز اثر آرتور کانن دویل و ترجمه ی سید حبیب الله لزگی از نشر ذکر به چاپ رسیده است.
در داستان این جلد دکتر واتسون به ملاقات شرلوک هلمز می رود و او را درحال بررسی کلاهی می بیند. چند روز قبل پیترسون همکار شرلوک هلمز در حالی که از خیابان عبور می کرده، می بیند که تعدادی ولگرد خیابانی مردی کلاه به سر را کتک می زنند که در یک دستش غاز و در دست دیگرش عصا است. مرد برای دفاع از خود عصایش را بالا می برد که به طور تصادفی شیشه ی مغازه ای را می شکند. مرد و ولگردها با دیدن مامور پیترسون پا به فرار می گذارند و یک کلاه و غاز آن مرد در محل دعوا به جا می ماند. مامور پیترسون کلاه و غاز را برای شرلوک هلمز می آورد تا شاید صاحبش را پیدا کنند. شرلوک هلمز نیز کلاه را نزد خود نگه داشته و برای این که گوشت غاز فاسد نشود آن را به پیترسون می دهد. او هم غاز را به خانه می برد تا همسرش با آن غذایی درست کند و پس از پیدا شدن مرد صاحب کلاه به او غاز دیگری بدهد. اما زمانی که همسر او در حال درست کردن غذا بود درون شکم غاز جواهری ارزشمند به رنگ آبی که متعلق به کنتس مورکار است را پیدا می کند. و متوجه می شوند که این همان یاقوت آبی است که چند روز قبل از اتاق کنتس در هتلی دزدیده اند و ... .
شرلوک هلمز که بزرگترین شخصیت کارآگاهی در ادبیات انگلستان است توسط نویسنده ای که شغل اصلی اش چشم پزشکی بود به رشته ی تحریر در آمد. آرتور کانن دویل شخصیت شرلوک هلمز را از یک جراح به نام جوزف بل الهام گرفته است. جوزف بل با دیدن ظاهر مردم می توانست از شخصیت درونی آن ها آگاه شود. در داستان های شرلوک هلمز او به همراه دوست و همکار صمیمی اش دکتر واتسون، پزشک بازنشسته ی ارتش، پرده از رازهای موجود در پرونده ها برمی دارند. این مجموعه از 36 جلد تشکیل شده که به صورت مجزا و همچنین در 4 کتاب که هر یک از 9 داستان تشکیل شده اند نیز به چاپ رسیده است. این مجموعه توسط کتابنامه ی آموزش و پرورش به عنوان اثری مناسب معرفی شده است.
برشی از متن کتاب
بعد از کریسمس، یک روز دکتر واتسون به خانه ی شرلوک هلمز رفت. او میخواست سال جدید را به دوست عزیزش تبریک بگوید. وقتی وارد شد دید شرلوک هلمز روی مبلش نشسته و مشغول پک زدم است. در مقابل هلمز روی صندلی، کلاه کهنه، خاک آلود و کثیفی قرار داشت و هلمز به آن خیره شده بود. علاوه بر کلاه، یک ذره بین و یک موچین هم روی صندلی دیده میشد. دکتر واتسون گفت: «به نظر میرسد سرت شلوغ است. بی موقع مزاحم شدم؟» هلمز به دکتر واتسون نگاه کرد و گفت: «کوچکترین مزاحمتی ایجاد نکردی، واتسون. بیا بنشین تا در مورد این چیزهای عجیب با هم صحبت کنیم.» و به کلاه اشاره کرد.
هلمز گفت: «آیا همکار من پیترسون را می شناسی؟» دکتر واتسون سرش را به علامت تایید تکان داد. هلمز ادامه داد: «او یونیفرم پوشیده بود و از خیابان عبور میکرد که دید چند ولگرد مشغول کتک زدن مرد بیچاره ای هستند. در یک دست آن مرد غازی بود و در دست دیگرش عصا. وقتی عصایش را بالا برد که از خود دفاع کند ، تصادفی آن را به شیشه یک مغازه زد و شیشه شکست. مرد بیچاره که دید پلیس به طرف او می آید. غاز و کلاه را زمین گذاشت و فرار کرد .ولگردها هم با دیدن پلیس فرار کردند. پیترسون کلاه و غاز را پیش من آورد. اگر غاز این جا میماند، گوشتش فاسد می شد. گفتم غاز را برای خوردن ببرد و کلاه را پیش خودم نگه داشتم.»
هلمز به کلاه نگاه کرد و گفت: «حالا ببینیم این کلاه در مورد صاحبش چه اطلاعاتی به ما میدهد.» و چند بار کلاه را زیر و رو کرد. بعد گفت: «صاحب کلاه مرد باهوشی است. سه سال قبل ثروتمند بود. اما در حال حاضر وضعیت مالی خوبی ندارد. زیاد نوشیدنی می خورد و زنش او را دوست ندارد.» دکتر واتسون از شنیدن حرفهای هلمز شوکه شد و فریاد زد: «چطوری می توانی فقط با دیدن یک کلاه این چیزها را بفهمی؟» هلمز کلاه را روی سرش گذاشت. کلاه برای سر او گشاد بود. گفت: «من سر بزرگی دارم، واتسون. اما کلاه برایم گشاد است. صاحب کلاه سر و مغز بزرگی دارد. فروش این نوع به خصوص کلاه از سه سال قبل متوقف شد و در آن زمان کلاه گران قیمتی بود. اما حالا از مد افتاده است. ولی صاحبش کلاه جدیدی نخریده، پس فعلاً وضع مالی خوبی ندارد. لکه های موم روی این کلاه دیده میشود و صاحب کلاه روی سرش شمع حمل میکند. هم چنین لکه های شمع مذاب روی کلاه نشان میدهد که صاحب کلاه زیاد نوشیدنی میخورد. گرد و خاک روی کلاه گرد و خاک خیابان نیست. گرد و خاک خانه است. یعنی زنش او را با کلاه کثیف بیرون فرستاده است. پس حدس می زنم زیاد دوستش ندارد.»
دکتر واتسون خندید و گفت: «وقتی توضیح می دهی، همه چیز ساده می شود!» در همین موقع در باز شد و پیترسون سراسیمه وارد آمد: «آقای هلمز، ببین همسرم چه چیزی توی شکم غاز پیدا کرد!» و در دستش یک گوهر به رنگ آبی کم رنگ دیده می شد که در تاریکی راهرو می درخشید. هلمز از روی صندلی بالا پرید، جواهر را بررسی کرد و گفت: «می دانی چه گوهری در دست داری؟ این یاقوت آبی متعلق به کنتس مورکار است...
(کتاب های قاصدک) - (مجموعه مصور معماهای پلیسی نوجوان)
(مشهورترین داستان های کارآگاهی جهان)
نویسنده: آرتور کانن دویل
مترجم: سید حبیب الله لزگی
انتشارات: ذکر
نظرات کاربران درباره کتاب یاقوت آبی (ماجراهای شرلوک هلمز 2)
دیدگاه کاربران