loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب سلیمان و ملکه سبا

(قصه های قرآنی)

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب سلیمان و ملکه سبا

در این اثر به زندگی حضرت سلیمان (ع) از دوران کودکی تا زمان پیری به شکل خلاصه پرداخته می شود. حضرت سلیمان (ع) فرزند داوود نبی (ع) است و از همان دوران کودکی از هوش سرشاری برخوردار بود و از کودکی در حل مشکلات جامعه به پدر خود کمک می کرد. خداوند قدرت های بسیاری مانند به خدمت گرفتن بادها و داشتن لشکر عظیمی از انواع حیوانات و جنیان به سلیمان (ع) عطا کرده بود. روزی سلیمان (ع) در مسیری درحال حرکت بود که متوجه شد هدهد در میان پرندگان حضور ندارد و زمانی که هدهد خود را به سلیمان (ع) رساند به او درباره ی سرزمینی به نام سبا خبر داد که توسط ملکه ای زیبا، قدرتمند و باهوش به نام بلقیس اداره می شود. مردم این سرزمین خورشید پرست بوده و سلیمان (ع) با ارسال نامه ای توسط هدهد به بلقیس، آن ها را به خداپرستی دعوت می کند. زمانی که نامه به بلقیس می رسد او با وزیران خود مشورت می کند و تصمیم می گیرند تا هدایای بسیاری برای سلیمان ارسال کنند، اما سلیمان (ع) تمام هدایا را پس می فرستد و این بار بلقیس می خواهد شخصاً به دیدار سلیمان (ع) برود. سلیمان می خواهد هوش بلقیس را بیازماید از یاران خود می خواهد تخت مورد علاقه ی بلقیس را از قصر خود او در سرزمین سبا به ملک سلیمان (ع) قبل از ورود بلقیس بیاورند و یکی از یاران سلیمان در چشم برهم زدنی تخت را به قصر سلیمان می آورد و .... .

قصه های قرآنی مجموعه ای 40 جلدی است که در هر یک از جلدهای آن داستان هایی بر اساس آیات قرآن کریم برای کودکان به زبانی ساده و شیوه ای جذاب بیان شده است. در هر جلد یک یا دو داستان کوتاه از آیات قرآن که در کتاب های تفسیر شرح آن ها به تفصیل آمده، انتخاب و برای کودکان نقل شده است. در هر یک از داستان ها سوره و آیات مربوط به آن با ذکر نام و شماره آیات و متن عربی آن ها به چاپ رسیده است. این مجموعه برای کودکان گروه سنی ب و ج مناسب می باشد.

 

برشی از متن کتاب


روزی روزگاری، داوود پیامبر، صاحب پسری زیبا و باهوش شد. او نام فرزندش را سلیمان گذاشت. سلیمان مثل پدرش، عادل و زیرک بود. زمانی که هنوز کودک بود، شکایتی پیش پدرش آوردند. قصه این بود که گله ی گوسفندی به باغ انگوری وارد شده بود. گوسفندها، تمام برگ ها و انگورهای باغ را خورده بودند. وقتی صاحب باغ به داوود شکایت کرد. داوود حکم داد که باید تمام گوسفندها را به صاحب باغ بدهند. سلیمان نبی با ایم که کوچک بود، گفت: «باغ را به صاحب گوسفندان بدهید و گوسفندان را به صاحب باغ. صاحب باغ از شیر و پشم گوسفندان استفاده کند تا این که سال دیگر، وقتی دوباره باغ، میوه داد، هر کس مال خودش را پس بگیرد.» همه، حکم سلیمان را پذیرفتند. بعد از داوود نبی، سلیمان جانشین او شد. خداوند نیروی عجیبی د راختیار قرار داد تا بتواند پیامبری قدرتمند باشد. باد در خدمت سلیمان بود. سلیمان می توانست به باد امر کند تا او را هر جا می خواهد ببرد. او می توانست جن ها به کار گیرد تا برایش کار کنند. او به اذن خداوند توانست شیاطین را به زنجیر بکشد، چون شیاطین خرابکاری می کردند و همیشه در حال فریب  انسان ها بودند. هم چنین خداوند به او اختیارات زیادی داده بود که بتواند هر چیز را به هر کس می خواهد ببخشد یا از هر کس می خواهد بگیرد. از این ها گذشته، سلیمان (ع)، لشکر عظیمی داشت که همه در خدمتش آماده بودند. حتی، حیوانات و پرندگان نیز گوش به فرمانش بودند. وقتی سلیمان نبی از جایی به جای دیگر می رفت، پرندگان، بالای سر او پرواز می کردند تا سایه ای خنک روی سرش درست کنند. روزی از روزها، سلیمان متوجه شد از میان پرندگان زیادی که بالای سرش پرواز می کنند، هدهد نیست. از بقیه پرسید: «هدهد کجاست؟» هیچ کدام نمی دانستند. ساعتی بعد که هدهد پیدایش شد، سلیمان پرسید: «کجا رفته بودی؟» هدهد گفت: «سرورم، سرزمینی وجود دارد که شما از آن بی خبرید. در آن سرزمین، ملکه ای حکمرانی می کند که تا به حال شما چیزی درباره ی او نشنیده اید. او، قصری بسیار بزرگ دارد و بر عرشی می نشیند که تا به حال هیچ کدام از درباریان شما ندیده اید.» سلیمان نبی پرسید: «بگو بدانیم!» هدهد گفت: «نام ؟ان سرزمین سبا است و به ملکه ی آن هم ملکه ی سبا می گویند. او ملکه ای بسیار عادل، قدرتمند، باهوش و زیباست، اما با این همه خوبی، او و مردمش آفتاب را می پرستند.» سلیمان گفت: «شیطان آن ها را از راه حق باز داشته. باید او را به خداپرستی دعوت کنم.» سپس نامه ای نوشت و ان را به هدهد سپرد و گفت: «نامه ای مرا ببر و نزد آن ها بینداز و گوشه ای منتظر باش و ببین آن ها چه می گویند.» هدهد پرواز کرد و بعد از چند روز خودش را به قصر رساند. اتفاقا ملکه ی سبا و درباریان، همه جمع بودند. هدهد، نامه سلیمان را جلوی پای او انداخت و به گوشه ای پرواز کرد و منتظر ماند. ملکه نامه را باز کرد و با تعجب خواند. کمی ساکت شد و رو به درباریان گفت: «بالاخره سلیمان از وجود ما با خبر شد. ای یاران من، بیایید تا مشورتی کنیم. سلیمان، ما را به خداپرستی دعوت کرده و نوشته است که در غیر این صورت به سرزمین ما لشکرکشی خواهد کرد.» یکی از درباریان گفت: «ای ملکه ی بزرگ، ما توان زیادی داریم. هم می توانیم با سلیمان بجنگیم و هم به حرف او گوش دهیم. هر طور که شما دستور می دهید.» ...    

(کتاب های زنبور) به روایت: امید پناهی آذر تصویرگر: زهره ثقفی انتشارات: گاج  

 


مشخصات


درباره امید پناهی آذر نویسنده کتاب کتاب سلیمان و ملکه سبا


نظرات کاربران درباره کتاب سلیمان و ملکه سبا


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سلیمان و ملکه سبا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل