loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب مردی که گورش گم شد - حافظ خیاوی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب مردی که گورش گم شد نوشته حافظ خیاوی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.

این کتاب مجموعه ای است که هفت داستان کوتاه را در بر دارد و همگی داستان ها به نوعی خاطره نویسی هستند و در دو تم "باورهای مذهبی" و "مرگ" روایت می شوند. کتاب حاضر از همان روزهای اولیه انتشار با اقبال بسیار خوبی مواجه شد و در سال 1386 توانست تندیس بهترین مجموعه داستان سال را از دومین دوره جایزه ادبی روزی روزگاری، از آن خود کند. همه داستان ها با نثر فوق العاده زیبایی روایت شده اند و سادگی آن ها به قدری است که در روند قصه حس نمی کنید که کتاب به دست گرفته اید و خودتان مشغول خواندن آن هستید بلکه این احساس به شما دست می دهد که در محیط روستایی داستان ها قرار گرفته اید و یک فرد ساده دل روستایی رو به روی تان نشسته و خاطراتش را برای شما تعریف می کند. سه داستان اول کتاب درباره افرادی است که درگیر رسوم شرعی شده اند و حافظ خیاوی سعی دارد قواعد کلی مذهبی را از نگاه آنان بیان کند. چهار داستان بعدی هم هر کدام به نوعی روایتی خواندنی از مرگ دارند. یکی از داستان های کتاب که عنوان اثر نیز از آن گرفته شده "مردی که گورش گم شد" می باشد و موضوع آن در مورد شخصی می باشد که هنگامی که درخیابان در حال قدم زدن است چند نفر غریبه او را پشت وانتی می اندازند و بعد از کشتن این شخص، او را در جایی دورافتاده دفن می کنند. این فرد پس از مرگ از داخل قبر به خاطره گویی می پردازد و داستان از زبان او روایت می شود.


برشی از متن کتاب


خیلی از خط مقدم دور شده ام. شاید پانصد متری آمده ام جلو و همه این پانصد، ششصد متر را هم دولا دولا آمده ام. سینه خیز هم آمده ام. از صبح تا الان که ظهر باید باشد کسی را ندیده‌ام. هوا گرم است. کسی حال و حوصبه جنگ کردن ندارد. بلوزم را درآورده ام. فقط یک زیرپیراهن رکابی تنم مانده است. نباید این وقت روز می زدم بیرون. باید می گذاشتم عصر می ‌شد. خنک میشد. دراز می کشم و می ‌دانم که بی احتیاطی می کنم ولی خسته ام. گرما زانوهایم را سست کرده و لباسم به تنم چسبیده. نصف وزنم عرق شده، آب شده چکیده زمین. چند بار تا حالا آب خورده باشم خوب است؟ قمقمه هایم هی خالی می شود. کسی هم به من نگفت که امروز باید راه بیفتم. راستش از همان اول هم کسی مجبورم نکرد خودم به آنها گفتم که تک تیراندازم گفتم خوب تیر می اندازم پرسیدند قبلا هم جنگ بودم یا نه. نیامده بودم خودم یاد گرفته ام با تیر و کمان یاد گرفته ام. گنجشک زدم، کلاغ زدم. هر پرنده ‌ای که بگویی زده ام. گفتم شماها تا حالا کوفته گنجشک خورده اید؟ معلوم بود که نخورده بودند خندیدند برایشان گفتم. آن وقتها که بچه بودم هر روز سی چهل تا گنجشک می زدم من می ‌زدم داوود برمیداشت کله کن می ‌کرد. می انداخت توی یک کیسه پلاستیکی به سی چهل تا که می ‌رسید می آمدیم خانه. پرهای شان را می کندیم، دل و روده های شان را در می آوردیم می ریختیم روی سنگ بعد با داوود نوبتی می کوبیدیم. مادرمان داد و بیداد می ‌کرد، نفرین می کرد، فحش می داد ولی ما گوش به حرفش نمی ‌دادیم زورش هم که به ما نمی رسید بیچاره مریض شده بود. سر و دستش میلرزید. مادرمان آن وقت ها که جان داشت مریض نبود پوست کله مان را می کند، سیخ داغ می کشید روی دست مان، با وردنه می ‌زد تو کمرمان، با دندان هایش پشتمان را می کند. وقتی مریض نبودهمیشه همه جای ما سرخ و کبود بود. همیشه میلنگیدیم. به آن ها گفتم که تیر و کمان را هم خودمان می ساختیم. چوبی می‌ تراشیدیم و از از تکه پاره تیوب کمان می ‌ساختیم. آن شب که برای اولین بار شروع کرده بودم به بچه ها از خاطرات کودکی گفتن، این ها را گفتم بچه ‌ها تا نصف شب توی سنگر می ‌خندیدند به زمین می افتادند و اشک همه شان جاری شده بود من حرف های خنده دار نمی زدم ولی آنها می خندیدند حتی به آن ها گفتم که چطور با داوود گربه صمد آقا را گرفتیم و انداختیم توی آب جوش. همه همسنگرهام مرا نفرین کردند و پرسیدند برای چه  گربه را می جوشاندیم! حتی به آن ها گفتم که چطور سگ ها را می بستیم به لاستیک ماشین، آتش می زدیم و از بالای تپه قل می دادیم. حتا ادای سنگ ها را هم برایشان در آوردم، زوزه کشیدم، حتی درست مثل سگ حاج نعمت شاشیدم. سگ حاج نعمت مثل سگ های دیگر نمی شاشید. گفتم که وقتی گربه ها را می جوشانیدم چطوری می‌شدند. گفتم به آنها که کی به ما گفت که آن بلا را سر گربه ها بیاوریم ما هم به خدا اولش نمی ‌خواستیم دلمان می سوخت. گربه ها مثل سگ ها نبودند کاری به کار کسی نداشتن آن هم گربه صمد آقا که خیلی آرام و رام بود یواش میو میو می کرد و روی دیوار راه می رفت.

فهرست


روزه ات را با گیلاس باز کن آن ها چه جوری می گریند؟ چشم های آبی عمو اسد صف دراز مورچگان مردی که گورش گم شد ماه بر گور می تابید مردها کی از گورستان می آیند؟

(برنده ی تندیس بهترین مجموعه داستان سال 1386 از دومین دوره ی جایزه ی ادبی روزی روزگاری) نویسنده: حافظ خیاوی ناشر: چشمه

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 9
  • سال انتشار 1395
  • تعداد صفحه 96
  • انتشارات چشمه
  • شابک : 9789643623845


نظرات کاربران درباره کتاب مردی که گورش گم شد - حافظ خیاوی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مردی که گورش گم شد - حافظ خیاوی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل